تاپیک تعاملی «مثالی برای سایه در انگلیسی قدرت، مینی استوری و ایده ساختن داستان»

منم تو کف صداشون موندم همینجوری هی دارم پلی میکنم :joy::joy::joy:

6 پسندیده

ما از شما برای کار در رادیو دعوت می کنیم :joy::joy::joy::joy:
یعنی عالی بود عالی.
ماشالا دست مریزاد :clap:

8 پسندیده

وضوح صدا از گوینده های داخل زبانشناس بهتره :grin::ok_hand:

5 پسندیده

میخوام بدونم با اینهمه تعریف شما روت میشه باز وویس نزاری نسیم خانوم؟ :grin:

4 پسندیده

سلام به همگی بالاخره داستان منم به سرانجام رسید خواستم یه کار متفاوت وشیک وتالار پسند واین حرفا بشه امیدوارم شده باشه…ببخشید که وویس ارائه ندادم…شونصد بار تلاش کردم ولی هربار تا میرسیدم سر اسم آرتیستام نمیتونستم جلو خندم رو کنترل کنم آخه داستانم حکایتها داشت وخلاصه نشد…یکمی هم داشت به رمان تبدیل میشد که دیگ جمع وجورش کردم…:blush: اسم داستانم “I found” برگرفته از داستان درس اول انگلیسی قدرت…کار من یکم سختتر شد متن ارائه دادم که اشکال گرامری وجمله بندی واملایی و… بگیرید:blush:خب بریم سر داستان:

sara999 was an ugly girl :hear_no_evil::blush:…she was a director of a company exporting and importing…But unfortunately her English was awful :cry:…so she went to Tehran because she had heard person named Mr. @Farzad_Poodineh :muscle:learning a new way…He said "I can help you learn English and you need every day repeat the words to the past, present and future, of the Milad tower :tokyo_tower:…poor Sara :hushed:…Sara tried to do the exercises, but she was afraid of heights​:tokyo_tower::persevere:…so Sara went to Rasht :deciduous_tree::cloud::umbrella: and meet new coach named Mr. @YoKambiz :basketball: famous AJ :blush: …Sara said"please help me":cry: he said “you must write a story every day on the beach :ocean: and change it the next day :hushed:…Sara said to herself"oooh my poor this is a serious coach and hard :cry::cry:…one day Sara heard the coach is talking on the phone with a person named sir. @hnaseri​:rose: about a new way of learning English “Effortless English” for deliver poor students from wandering…Sara happily shouted” oooh my God l finally found…I found​:heart_eyes:…

10 پسندیده

خیلی خب اینم داستان جدید من (Search For Meaning)

و از این به بعد سعی می کنم متن های داستان ها هم بزارم که دوستان اگه سختشونه ازش استفاده کنن

There was a boy named Adolf Hitler. Since he was a kid he's been very, very, very stupid and cruel. This has continued up until he became 35. He has had many crazy thoughts about killing and murdering people. In fact when he became 35 years old he massacred the Jews people in Germany. He pursued a cruel strategy of torturing people to prove that he can have the world. One day his grandmother found out about his behaviors. So she went to him and said: Killing people is a bad thing Adolf. Listen to your conscience plz In fact her grandmother admonished him a lot. But at the end Hitler said: get out my room you old woman, I'm Hitler and I want the world. His grandmother became so angry that slapped him on his both cheeks. She said: Don't talk to me like that you bad boy. Stop these things or I imprison you in the warehouse. Adolf started to cry and explained what he said was some unintended things that he didn't want to say. He stopped killing people and everyone was thankful to his grandmother.
اگر امکانش وجود داره لطفا همگی از این به بعد متن داستان هاشون رو هم بزارن تا اگه لغتی بود که کسی متوجه نشد بتونه از دیکشنری استفاده کنه و داستان رو بخوبی متوجه شه. اینجوری به فان موضوع بیشتر اضافه میشه.

مشارکت فراموش نشه.:blush:

9 پسندیده

خیلی عالی بود نسیم خانوم تبریک میگم شماهم هزارتا لایک دارید…:two_hearts::clap::clap::clap::blush:

4 پسندیده

به به خانومه سارا
آفرین چه داستان قشنگی
ببخشید یکم دیر گذاشتی نشد تو فایل صوتی ازت تشکر کنم :slight_smile:
به هر حال آفرین به این مشارکت دمت گرم

5 پسندیده

image

اینم مدرکی که قرار بود رو کنم :joy:

6 پسندیده

سلام سارا خانوم داستان قشنگی بود ، آفرین :clap: مرسی بابت mention :blush:

4 پسندیده

آفرین پونه خانوم، دست مریزاد ،ماشالا به اعتماد به نفستون :clap:

5 پسندیده

خیلی جالب بود. حتما سعی کنین حتی شده با خنده هم که شده داستان رو با صداتون بگین چون فکر کنم با خنده هم اتفاقا خیلی قشنگ بشه این داستان :grinning:

5 پسندیده

بله بله :joy::joy:
چقدر خوبه این
من تاحالا با کسی انگلیش صحبت نکردم به اون صورت
آفرین به پشتکار و ارادتون

3 پسندیده

خیلی خوبه ایین
خیلی باحال بودد کلی خندیدم بهش :joy::joy::joy:
خانوم جون مهربون دست مریزاد

3 پسندیده

مرسی :))
این لطف شمارو میرسونه
خیلی دوست داشتم بهتر میبود ؛ واسه دفعه بعدی بیشتر تلاش میکنم :blush:

3 پسندیده

قبول نیستااا
شما خیلی خوب میگین :rage::rage:

4 پسندیده

سلام بر همه دوستان.
خیلی ممنون بابت لطفی که داشتین.واقعا شرمنده کردین.
راستش من تا پست گذاشتم کاری پیش اومد رفتم بیرون و هنوزم بیرونم. کنجکاو شدم بیام نظر دوستانو بخونم:blush: البته الان متوجه شدم پستم صوتیم پاک شده.:see_no_evil: . اگه جناب ناصری خواستن بگن دوباره بذارم.
اخه دیدم یه پیغام اومد اگه پرچم نزنید بعد یه ساعت حذف میشه نمیدونم چی بود😁
خلاصه تشکر بازم.
راستی دکتر ناصری والا استدیو و فنوشاپ در کار نیست.جایی که بودم زیادی ساکت بود😂 با موبایلم ضبطیدم.

5 پسندیده

سلام نسیم جون انقد ازتون تعریف کردن من خیلی مشتاق شدم ببینم چه جوری بوده اگه تونستی حتما بزار واسه منم انگیزه بشه بتونم بزارم صدامو:)

4 پسندیده

والا نمیدونم کی پاک میکنه فکر کنم سیستم قاطی کرده به هرحال دوباره گذاشتم

اینجاست : جنتلمن حسود

5 پسندیده

خییییییلی عالی بود
کاش منم بتونم یه روزی داستان بنویسم و بگم

4 پسندیده