ترجمه‌ی پیشنهادی داستان دیک ویتینگتون

دیک ویتینگتون

روزی روزگاری، یه پسر بچه یتیم فقیری بود که دیک ویتینگتون صداش میزدن.

مردم روستای او باور داشتن که خیابونای لندن با طلا سنگ فرش شده!

به همین خاطر دیک تصمیم گرفت به اونجا سفر کنه و یه مرد سروتمند بشه.

دیک روزهای زیادی رو پیاده راه رفت اما وقتی به لندن رسید، هیچ خیابون سنگ فرش شده از طلایی وجود نداشت!

خسته و گرسنه بود.
روی پله های یه خونه بزرگ خوابش برد.

اون خونه متعلق به تاجر سروتمندی بود که دیک رو پیدا کردو بهش کار تمیز کردن آشپزخونه رو داد.

دیک به سختی کار می کردو خوشحال بود.

او به قدر کافی چیز برای خوردن داشت و شب هم میتونست کنار آتش بخوابه . (شب هم جای گرمی برای خواب داشت).

با این وجود یه مشکلی وجود داشت!

شب ها، موش ها دور و ور آشپزخونه می دویدن و نمی زاشتن بخوابه.

پس دیک بیرون رفت و سریع ترین گربه موش گیر لندن رو پیدا کرد.

اون گربه همه موش هایی که به خونه وارد میشدن رو می گرفت و دیک میتونست شب ها بخوابه.

مرد تاجر از این گربه شگفت انگیز با خبر شد و از دیک پرسید که آیا او میتونه گربه رو به کشتی خودش ببره تا در طول سفر بعدیش موش ها رو بگیره؟

دیک قبول کرد اما از دیدن رفتن گربه خیلی دلگیر بود .

تمام مدتیکه مرد تاجر خونه نبود، بقیه خدمتکارا نسبت به دیک خیلی بد جنس بودن به همین دلیل دیک تصمیم به فرار گرفت.

اما همینکه داشت خونه را ترک میکرد، ناقوس یکی از بزرگترین کلیسا ها به صدا دراومد.

به نظر می رسید که میگه : " برگرد دیک ویتینگتون، شهردار لندن! "
بنابراین دیک به خونه برگشت و پس از مدت کوتاهی، تاجر هم به خونه برگشت.

تاجر خیلی خوشحال بود چونکه گربه دیک همه موش های کشتی رو گرفته بود.

او جایزه ای به دیک دادو اونو به سمت دستیار خودش ارتقا داد.
دیک سخت (با تلاش زیاد) برای تاجر کار می کرد و هر چیزی که می تونست رو یاد می گرفت.

سرانجام با دختر مرد تاجر ازدواج کرد و کسب و کار خیلی موفق خودشو شروع کرد.

و، بله، او شهردار لندن شد!

پ.ن : دوستان عزیزم لطفا با نظرات اصلاحی خودتون به ترجمه بهتر این داستان کمک کنید :hugs:

==================
این تاپیک مربوط به درس« دیک ویتینگتون » در نرم‌افزار «زبانشناس» است.
دوره: « داستان های بچه گانه » فصل: « بسته ی چهارم »

16 پسندیده

تقریبا میشه گفت ترجمه روون و عالی ای شده

4 پسندیده

:grinning::grinning::grinning::grinning::grinning::grinning::grinning::grinning::grinning:
این اظهار نظر شما خیلی برام ارزشمند است.
ممنوووووونم.:heart_eyes:

2 پسندیده

از همه جالبترش اینه ک من خودم موقع خوندن برای خودم ترجمه میکنم وقتی میبینم با ترجمه شما یکیه خیلی خوشحال میشم:blush::blush::blush::blush::clap::clap::clap::clap:

4 پسندیده

آقا منصور اگر ادیت کردین ادیتهای نهاییتون رو بفرستید که من داخل اپلیکیشن اعمال کنم :blush: مثل اینکه خیلی ها از ترجمه ی شما خوششون اومده :grin:

4 پسندیده

نظر لطف شماست. سپاسگزارم. :blush:

2 پسندیده

محبت دارید استاد @hnaseri
بله. ادیت نهایی است. با راهنمایی شما و دوستان، حدودا ۵ بار ادیت کردم.
الان هر ۴ داستان را برایتان ارسال میکنم :sunglasses:

2 پسندیده

فقط یه نکته ای رو فراموش کردین. وقتی ترجمه ها رو قرار میدین علاوه بر متن، قسمت عنوان و توضیحات فارسی رو هم پر کنید. ممنون میشم :blush:

فکر کنم تمامی داستان های قبلی این قسمت ها پر نشده بودند.

3 پسندیده

قسمت عنوان را که ندیدم😋
اما قسمت توضیحات رو همیشه پر کردم😎

2 پسندیده

منظورم این قسمت ها هست:

3 پسندیده

به روی چشم🤗
برای ترجمه های بعدی حتما😎
برای این ترجمه ها دوباره تکمیل و ارسال کنم یا نیازی نیست ؟:wink:

2 پسندیده

این ها رو هم به ترجمه های فعلی اضافه کنین ممنون میشم

3 پسندیده

درود بیکران خدمت جناب ناصری عزیز
@hnaseri
برای ترجمه همین داستان، موارد خواسته شده را انجام داده و ارسال کردم.
لطفا چک بفرمائید اگر اوکی بود، ۳ داستان دیگه را هم انجام بدم.

2 پسندیده

بسیار عالی. تنها مشکلش این بود که در قسمت توضیحات فارسی نباید اینتر بزنید و خط بعدی بره. درود بر شما

3 پسندیده

محبت دارید جناب ناصری @hnaseri :heart_eyes:
سه داستان باقی مانده را هم طبق فرمایش شما با پر کردن بخش توضیحات و البته بدون زدن کلید اینتر، ارسال نمودم:sunglasses:

4 پسندیده

داداش این کارو برا بقیه درسها و بسته ها هم انجام بده عالیه :pray::pray::pray::pray::pray::bouquet::bouquet::bouquet::bouquet::clap::clap::clap::clap:

3 پسندیده

انشاالله توان و بضاعتی باشه با کمال میل و افتخار

3 پسندیده

فکر کنم تو عبارت great church bells صفت great متعلق به ناقوس کلیسا هست و نه خود کلیسا . اینجوری میشه یکی از ناقوس های بزرگ کلیسا

3 پسندیده