سلام دوستان. اینم ترجمهی درس یک VIP
وقت نکردم ویرایش کنم، ممکنه حواسم نبوده باشه یه جاهایی رو جا گذاشته باشم. متنم از ورد کپی کردم اینجا پیشاپیش عذر میخوام اگه به هم ریخته است.
خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم (البته ببینم )
درسنامهی اصلی
سلام. ای جی هستم. به درس VIP این ماه خوش آمدید. در این درس قرار است به گذشتهی خیلی دور برویم. اما ابتدا بیایید با زمان حال شروع کنیم. این زمستان. این زمستان، زمستانِ سختی برای من بوده است. درواقع اکثر زمستانها برای من به نوعی، سخت است. زمانی که بیرون تاریک است، آفتاب زیادی نیست، هوا سرد است، درواقع من زمستان را دوست ندارم و کارم در زمستان خوب پیش نمیرود. زمان زیادی را در خانه سپری میکنم، این، اتفاق افتاد، افتاده است و میافتد، اکنون نیز، این زمستان در حال رخ دادن است.
پس این زمستان من بیشتر داخل خانه بودهام. زمان زیادی را پشت کامپیوتر بودهام و آفتاب زیادی نگرفتهام. این زمستان من در ژاپن هستم و اینجا در شهر اوساکا معمولا هوا تاریک است. اکثر روزها تاریک است، و بعد از ماهها از این وضع یه احساس یه نوع رخوت میکردم. این یک لغت خوب است. رخوت. به معنی خستگی و فرسودگی. زمانی که دچار رخوت میشوید، احساس یک نوع افت انرژی میکنید، احساس اینکه دیگر انگیزه ندارید، انرژی زیادی ندارید. این رخوت است.
زیاد در خانه ماندن، پشت کامپیوتر، تماشای فیلمها برای سرگرمی، راحت بودن، گرم بودن، اما روزها همانند هم، خیلی بیرون از خانه نبودن.
و همینطور، کم کم، روز به روز، هفته به هفته احساس میکردم که قدرتم دارد افت میکند. قدرت (vigor) به معنی انرژی تندرستی، انرژی جسمانی و عاطفی است. قدرت. خب؟ اگر قدرت داشته باشید، یعنی سالم و قوی و فعال هستید. اگر قدرت نداشته باشید، به نوعی ضعیف و خسته هستید. بنابراین من احساس میکردم قدرتم در حال افت است. هر هفته از لحاظ ذهنی و جسمی، به سمت پایین جهش میکرد.
البته هیچ مشکل هولناکی در زندگی من وجود ندارد. داخل خانه هستم، در امنیت هستم، گرم هستم. به اندازهی کافی غذا دارم. همه چیز مرتب است، اما فقط احساس رخوت میکنم. و این مرا به این فکر وا میدارد که: چه خبر است؟ چرا من اینگونه هستم و چرا گاهی دچار این حالت میشوم؟ این زیاد برای من اتفاق میافتد، به ویژه در زمستان.
سپس زمان دیگری در زندگیام، سالها پیش را به خاطر آوردم. در کوههای تنسی در ایالات متحده کوهنوردی میکردم. یک روز زمستانی بود و من تصمیم گرفته بودم در آن زمستان به کوهنوردی بروم.نه تنها یک روز زمستانی، بلکه یک روز وحشی بود، یک روز خیلی خیلی سخت یعنی هوا وحشتناک بود. پیش از هرچیز، هوا سرد بود، سرد. نه کاملا منجمد کننده، اما درست بالای دمای انجماد. بنابراین اندکی بالاتر از صفر سانتیگراد، شاید ۳ یا ۴ درجه، تقریبا 35-37 درجهی فارنهایت، چیزی شبیه آن. نه تنها سرد، بلکه رگبار باران بود، نه فقط باران کم و ملایم، رگبار باران. ما میگوییم ریزش سطلمانند باران، خب، یا باران خیلی خیلی سنگین . raining cats and dogs یک اصطلاح قدیمی که مردم برای بارش شدید باران استفاده میکردند.
و غیر از آن، باد زوزهکش، هووووش، باد خیلی شدید، زوزهکش. زوزه صدایی است که گرگ در میآورد. آوووووو… اما وقتی ما میگوییم باد زوزهکش، یعنی باد آنقدر شدید است که صدایی مثل هووووش ایجاد میکند. تقریبا مثل صدای گرگی است که زوزه میکشد. چون باد خیلی شدید است. باد زوزهکش. من با این هوای وحشتناک کوهنوردی میکردم، و در این قسمت از کوه هیچ درختی وجود نداشت، بنابراین هیچ سرپناهی نبود. هیچ سرپناهی در برابر باد، هیچ سرپناهی در برابر باران وجود نداشت.
مجبور بودم خودم دست به کار بشوم و اردوگاهم را برپا کنم. در آن زمان، من برای اردگاه از چادر استفاده نمیکردم، فقط یک مشمای چادر مانند، مشما یک ورقهی پلاستیکی است، که شما اساسا آن را روی خود میکشید، اما زیر آن چیزی نیست. بنابراین من باید این مشما را در مقابل باد زوزهکش و باران، که آسان هم نبود، برپا میکردم. سگم همراهم بود و دقیقا شبیه یک گرگ کوچک بود. شبیه یک گرگ کوچک و به نوعی وحشی بود. باید همه چیز را برپا میکردم و تلاش میکردم یک روکش پلاستیکی روی کولهپشتیام قرار بدهم تا وقتی من مشما را در آن باد برپا میکردم، کامل خیس نشود. این کار راحت نبود.
سرانجام مشما را برپا کردم و کیفم را به داخل آن پرت کردم و داخل آن خزیدم و سگم همراه من به داخل خزید. و کل آن شب روی یک تشک خوابیدم و مجبور بودم کمی برگ، یا هرچیزی که میتوانستم پیدا کنم، در واقع علف، روی آن قرار دهم. درواقع حالا که به آن فکر میکنم، هیچ برگی وجود نداشت. تنها مقداری علف و چیزهای دیگر. بنابراین زمین خیلی خیس نبود. و اینگونه بود که آن با باد زوزهکش و بارانی که به مشما میخورد، خوابیدم. میدانید چیه؟ خیلی فوقالعاده بود. هیجانانگیز بود. یک چیزی در مورد آن وجود داشت که خیلی مهیج بود. احساس سرزندگی زیادی میکردم. پیادهروی در کوهها در آن هوا، خوابیدن در زیر یک مشما، پوشانده شدن با یک مشما طوری که خشک بمانم. اما میتوانستم باد را که به داخل مشما میآمد احساس کنم. به سختی پوشیده شده بودم. درون یک حباب کوچک امن داخل یک خانه نبودم.
هیجانانگیز بود. احساس سرزندگی میکردم. قدرت زیادی داشتم. انرژی زیادی داشتم. هم از نظر ذهنی و هن از نظر جسمی احساس قدرت و سرزندگی میکردم. مانند اینکه آدم بیرون از محدوده و قلمرو همیشگی خود باشد. اکنون دارم به بیرون پنجره نگاه میکنم. به این دلیل است که اینجا را برانداز میکنم، هم اکنون به بیرون پنجره، بیرون آپارتمانم نگاه میکنم. در آن هوا، بیرون از خانه، مانند این بود که چیزی وحشی در من میپروراند. چیزی بدوی. بدوی یعنی خیلی خیلی قدیمی. به معنی چیزی که در ژرفای ماست، درون زیستشناسی ماست، درون انسانیت ما که خیلی خیلی قدیمی ایت. قدیمیتر از تمدن، بدوی.
و کوهنوردی و اردو زدن در آن آخر هفته، تحت آن شرایط، بیرون در حیاط وحشی مانند آن، چیزی قدیمی را در من بیدار کرد، چیزی قدرتمند. دقیقا برعکس احساسی که این زمستان دارم. تمام وقت داخل خانه و راحت بودن. میبینید؟ ما به این نیرو نیاز داریم. ما اغلب این نیرو را در زندگی خود گم میکنیم. و به همین دلیل است که خیلی خسته و کمحوصله میشویم. این مشکل تمدن امروزی است. من نمیگویم که تمدن امروزی تماما بد است، خیلی هم خوب است. این خوب است که ما دائما بر اثر بیماری.ها نمیمیریم. این خوب است که دائما توسط حیوانات وحشی کشته نمیشویم.
پس به طور آشکاری، تمدن بخشهای مهمی دارد، من آن را انکار نمیکنم. هماکنون دارم از طریق ویدئو با شما صحبت میکنم. یک قسمت بزرگ از تمدن. اینترنت، بخش بزرگ تمدن. با این وجود، سمت تاریکی از تمدن وجود دارد و آن این است که خیلی آسان میشود، خیلی قابل پیشبینی میشود و چون خیلی راحت و قابل پیشبینی و خیلی انتزاعی است، انتزاعی یعنی فقط در درون مغزمان، غیر جسمانی، غیر واقعی، نمیتوانید آن را لمس کنید، پس این تمدن ما را خسته میکند. ما را به درون این جهانی که همه چیز قابل پیشبینی، امن و راحت و انتزاعی در ذهنمان است، میکشاند. اینترنت نیز میتواند همین کار را با ما بکند.
رام، رام_متضاد وحشی، رام است. تمدن ما را رام میکند. مشکل آن این است که خستهکننده میشود. آن خستگی، آن قابلیت پیشبینی، انرژی بدوی ما را بیرون میکشد، آن نیرویی که ما به دلیل میلیونها سال تکامل، آن را داریم. ما را از نظر ژنتیکی، ذهنی، عاطفی، روحی و جسمی آنگونه برنامهریزی کرده است که در بیرون، در حیاط وحش باشیم. در مورد نیاکانمان فکر کنید. در مورد این فکر کنید که آنها چقد قوی بودند، آن شکارچی-گردآورها، قبایل، ماقبل از کشاورزی، ماقبل از شهرها. حتی اکنون تعداد کمی قبیله در جهان وجود دارند که اینگونه زندگی میکنند. به این بیندیشید که آنها چقدر قوی هستند.
اما آنها در مقابل آن نوع هوای خشن، بدون هیچکدام از فنآوریهای ما، طاقت میآوردند. آنها مجبور بودند برای به دست آوردن غذا شکار کنند، نمیتوانستند بروند به یک مغازه و غذا بخرند. آنها باید در برابر بارانهای شدید، توفانهای رعد و برق، کولاک و توفانهای برفی بزرگ، سرمای وحشتناک، گرمای وحشتناک، حشرات، خطرات حیوانات وحشی و همهی اینها تاب میآوردند. و جان سالم به در میبردند به همین دلیل است ما امروز اینجا هستیم.
آن ژنیتکها، آنها هنوز در ما هستند. ما هنوز همان هستیم. اما چرا؟ چرا ما اکنون اینقدر ضعیف هستیم؟ به دلیل این میزان بیش از حدِ تمدن، راحتی، قابلیت پیشبینی و انتزاع است، این ما را لطیف میکند. ما را ضعیف میکند. همچنین ما را خسته میکند. اگر دیدید در زندگی خستهاید، به این دلیل است که شما تمدن، راحتی و قابلیت پیشبینی بیش از حد دارید. اگر احساس رخوت دارید، احساس افت انرژی میکنید، خیلی با انگیزه نیستید، خیلی خلاق نیستید، با زهم تمدن بیش از حد، انتزاع بیش از حد، در خانه ماندن بیش از حد، قابلیت پیشبینی بیش از حد، راحتی بیش از حد، زندگی مدرن بیش از حد و انرژی ناکافی دارید.
راه حل تمام اینها چیست؟ میدانید، شاید بعضی از مردم با این مشکلی نداشته باشند، من میدانم که همه اینطور نیستند. افرادی هستند که عاشق راحتی هستند. میتوانند راحت و قابل پیشبینی باشند، همه چیز راحت است، آنها مشکلی با آن ندارند. اما من اینطور نیستم. نمیتوانم آن را تحمل کنم. دیوانهام میکند. من تعداد زیادی از اعضای انگلیسی بدون تلاش را میشناسم، مخصوصا اعضای ویژه، شما هم اینطور هستید، کمی بیقرار هستید. به چالش نیاز دارید. به معنا در زندگی نیاز دارید. نه اینکه همیشه راحت، امن و آسوده باشید. بنابراین، این درس مخصوص شما است.
یکی از روشهای مهم برای بازیابی آن نیرو، آن احساس هیجان و سرزندگی، آن احساس توانایی و قدرت در زندگیاتان، آن احساس معنا، آن احساس متصل بودن به جهان، به عالم، پاسخ، بدوی است. ما باید به خیلی خیلی قبلتر، به نیاکانمان برگردیم. من در مورد این موضوع در درسهای دیگر صحبت کردهام. این یک نکتهی خیلی قدرتمند است. میخواهم شما را دوباره به این متقاعد کنم، که گاهی این روزها در رسانهها و غیره، همیشه سعی میکنیم به آینده فکر کنیم، به آینده، آینده، اما گاهی خیلی از اوقات پاسخ، در واقع در گذشتهی خیلی خیلی دورمان یافت میشود. زیرا ما دانش و حکمت نیاکانمان را از دهها هزار سال قبل، صدها هزار سال قبل حتی میلیونها سال قبل، فراموش کردهایم. ما دانش نیاکانمان را فراموش کردهایم. ما قدرت و توان نیاکانمان را فراموش کردهایم. ما خیلی ضعیف، خیلی لطیف شدهایم و این ما را بی حوصله، تنبل، خسته، مریض، رنجور و دچار رخوت میکند. پس بدوی، زمانی که این اتفاق میافتد، به ریشههای بدوی خود برگردید. من خودم اکنون دارم همین کار را میکنم، تمام تلاشم را میکنم.
این چه معنایی دارد؟ شماره یک، شما باید دوباره با آن گذشته ارتباط برقرار کنید. درمورد آن فکر کنید. مردم چگونه زندگی میکردند؟ من اکنون به شما چند انگاره میدهم. در درس تفسیز، در داستانهای کوتاه تعاملی، در مورد این، اطلاعات بیشتری به شما میدهم. اما اکنون، فقط چند نکته، و سپس به درس تفسیر میروم و نظرات مشخصتری به شما خواهم داد.
۱. شماره یک این است که غذا خوردنمان بیشتر همانند نیاکانمان باشد.
غذا مهم است. غذا روی مغزتان تاثیر میگذارد. غذا روی خلق و خوی شما تاثیر میگذارد. و البته روی بدنتان تاثیر میگذارد. شما همان چیزی که میخورید، هستید. این یک اصطلاح انگلیسی است. و حقیقت دارد. آنچه که میخورید، هستید. حدود ده هزار سال قبل، انسانها شروع کردند به کشاورزی. ما شروع کردیم به مزرعهداری، کاشت گندم و همهی این حبوبات و چیزهای دیگر. اما، ما در واقع از آن به تکامل نرسیدهایم. بدنهای ما، برای شکارچی-گردآور بودن ساخته شده است. پس باید آن را در نظر بگیرید. نیاکان ما چه چیزی میخوردند؟ آنها خیلی قوی و توانا بودند، تا این حد که از آن محیطهای خشن جان سالم به در بردند. آنها قوی و توانا بودند. آنها برای اینکه اینقدر توانا و قوی باشند، چگونه میخوردند؟ آن را در نظر بگیرید. در درسهای تعاملی کمی بیشتر در مورد این صحبت میکنیم و در درس تفسیر هم در مورد آن صحبت خواهم کرد.
آنها چگونه میخوردند؟
آنها چه چیزی میخوردند؟
همچنین، مهمتر از همه، آنها چه چیزهایی را زیاد نمیخوردند؟
رژیمهای امروزی ما، ما را ضعیف میکنند و البته چاق، و به ما بیماریها و آن همه چیز میدهند. اما در واقع، ما خیلی بیشتر از نیاکانمان مریض میشویم. بنابراین، خوردن، به خوردن همانند یک غارنشین برگردید. به خوردن همانند یک شکارچی-گردآور برگردید، مانند نیاکانمان. این باعث افزایش قدرت، توان و نیروی شما میشود. خیلی مهم است، غذا برای همه چیز از لحاظ ذهنی، جسمی، عاطفی و حتی روحی، فوقاعاده مهم است.
۲. خب، یک مورد مهم دیگر، به هوای آزاد بروید. من به بیرون پنجرهام اشاره میکنم. به فضای باز بروید. اینکه آن تجربهی کوهنوردی و اردو زدن آنقدر برای من نیرومند بود، به این دلیل است که من در فضای بیرون بودم، نه فقط بیرون در شهر، نه فقط در یک اردوگاه امن. من بیرون در حیات وحش بودم. آن هوای قدرتمند، آن هیبت فوقالعاده، آن شگفتی، آن فروتنی که وقتی در سرزمین وحشی هستید، آن را احساس میکنید و به ویژه زمانی که طبیعت دارد قدرت خود را نشان میدهد. ابن یک احساس بیگانه و عجیب است. از یک طرف، شما احساس کوچک بودن میکنید، منظورم باد، باران و سرمایی است که شما در برابر آن کمی احساس کوچک بودن میکنید، این فروتنی است که خوب است. اما از طرف دیگر، احساس پیوستگی میکنید، متوحه میشوید که بخشی از این هستید، که نیاکان ما هستند و ما امروز هستیم. ما به این متصل هستید.
این چیزی است که قراره باشیم.
ما بزرگ شدیم. تکامل یافتیم که جزئی از طبیعت باشیم نه اینکه از آن جدا شویم. و زمانی که همیشه در خانه مخفی میشویم، باعث آن جدایی میشود. باز هم، به همین دلیل است که انرژی خود را از دست میدهیم. اما زمانی که بیرون هستید، مخصوصا در حیات وحش، این شما را به آن قدرت طبیعت، متصل میکند و طبیعتِ خودتان را، قدرت خودتان را، نیروی خودتان را بیدار میکند. آن را بیدار میکند و به زندگی برمیگرداند، دلیلش این است که زمانی که شما در آن شرایط هستی، زمانی که بیرون هستید، احساس میکنید خیلی قوی و تواتا هستید.
پس، مانند یک شکارچی-گردآور غذا بخورید و بیشتر به فضای آزاد بروید، به ویژه در روزهایی که هوا بد است بیرون بروید. در درس تفسیر بیشتر درمورد آن صحبت خواهیم کرد.
سرانجام، چالشها. این چیزی است که من دائما و همیشه در مورد آن حرف میزنم و هیچگاه از صحبت درمورد آن دست بر نمیدارم چون زندگی مدرن خیلی سهل است، خیلی راحت است. تنبل بودن خیلی آسان است.
بنابراین، ما درواقع باید به صورت داوطلبانه چالشهایمان را انتخاب کنیم. باید دشواریهای خودمان را انتخاب کنیم، وگرنه ضعیف، کسل و خسته میشویم و زندگیمان حقیقتا بدتر میشود. اما اگر چیزهای دشوار را انتخاب کنیم، حتی اگر مجبور به این کار نباشیم، فقط چالشهای سخت و دشوار، چالشهای جسمی بیرون از خانه، به ویژه چالشهای جسمی را انتخاب کنیم، چون اکنون به ندرت آنها را در زندگی مدرن داریم. مجبور نیستیم چیزهای بزرگ و سنگین را حمل کنیم. مجبور نیستیم بیرون برویم و غذایمان را خودمان شکار کنیم، مجبور نیستیم برای جمع کردن غذا مایلها پیادهروی کنیم.
پس ما از نظر جسمی ضعیف شدهایم که این از لحاظ ذهنی و عاطفی روی ما تاثیر میگذارد. آن چالشهای جسمی سخت، خیلی مهم هستند. اما باید آنها را جستجو کنیم (به دنبال آنها بروی). درواقع باید آنها را خلق کنیم. پس این سه چیز عبارتند از:
همانند یک غارنشین غذا بخورید.
به فضای آزاد بروید، به ویژه طبیعت و به ویژه حیات وحش و به ویژه، در صورت امکان در هوای بد.
چالشهای سخت به ویژه چالشهای جسمی.
در درسهای دیگر، بیشتر صحبت خواهیم کرد. آنجا میبینمتان. قرار است این ماه بدوی شویم.
==================
این تاپیک مربوط به درس« درسنامه اصلی » در نرمافزار «زبانشناس» است.
دوره: « برنامه ی VIP آقای ای جی هوگ » فصل: « غریزه باقی مانده از انسان های اولیه »