سلام دوستان عزیز
این تاپیک مربوط به ترجمه درس نااطاعتی از دروس دوره ی نیومتد اپلیکشن زبان شناس هست.
ممنون میشم نظرات شما رو در جهت ارائه ی یک ترجمه صحیح و کامل بدونم.
+راستی نظرتون نسبت به تغییر عنوان این درس به نافرمانی یا سرپیچی چیه؟( نااطاعتی تو فارسی زیاد به کار نمیاد!)
“Law never made men more just; and, by means of their respect for it, even the well-disposed are daily made the agents of injustice. A common and natural result of an undue respect for law is, that you may see a file of soldiers, colonel, captain, privates and all, marching in admirable order over hills to the wars, against their wills, indeed, against their common sense and consciences. They have no doubt that it is a damnable business in which they are concerned; they are all peaceably inclined. Now, what are they? Men at all? Or small movable forts, at the service of some unscrupulous man in power?
قانون هرگز انسان را عادل تر نکرده است و به دلیل احترام به آن ، حتی افراد مهربان (خوش قلب) روزانه عاملان بی عدالتی تربیت می کنند. یک نتیجه طبیعی و رایج پیروی بی جا از قانون این است که شما ممکن است گروهی از جنگ جویان، سرهنگان، کاپیتانان و سربازان وظیفه وهمه را ببینید که با نظم تحسین برانگیزی بر روی تپه ها، خلاف خواسته هایشان، در واقع برخلاف احساس و وجدانشان ، برای جنگ حرکت می کنند. آنها هیچ شکی ندارند که این یک تجارت اشتباه است که از آن نگران هستند.همه آنان خواهان صلح هستند. اکنون آنها چه هستند؟ اصلا مرد هستند؟ یا (بناهای نظامی) متحرک کوچکی در خدمت مردان قدرت بی وجدان هستند؟
The mass of men serve the State thus, not as men mainly, but as machines, with their bodies. They are the standing army. In most cases there is no free exercise whatever of the judgment or of the moral sense; but they put themselves on a level with wood and earth and stones; and wooden men can perhaps be manufactured that will serve the purpose as well. Such people command no more respect than men of straw, or a lump of dirt. They have the same sort of worth only as horses and dogs. Yet such as these are commonly considered good citizens.”
– Henry David Thoreau (Civil Disobedience)
اکثر افراد به این ترتیب، نه عمدتا به عنوان انسان ، بلکه به عنوان ماشین هایی با پیکرهای خود به دولت خدمت می کنند. آنها ارتش دائمی هستند. در اغلب موارد هیچ گونه آزادی عملی در انتخاب یا تصمیم گیری بین خوب و بد ندارند ولی آنها خودشان را همسطح با چوب و خاک و سنگ قرار دادند و مردان چوبی شاید می توانند ساخته شوند تا بخوبی در خدمت هدف باشند. چنین افرادی احترام بیشتری نسبت به یک مترسک یا یک مشت خاک ندارند. آنها ارزشی همانند اسب ها و سگ ها دارند. با این حال چنین افرادی به طور معمول شهروندان خوبی در نظر گرفته می شوند.
هنری دیوید ترو (نافرمانی مدنی)
Many of the abominable problems in the world are the result of obedience. In our personal lives, in the media, we cry and moan and blame “our leaders” for the problems of the world. We shift responsibility to them. But are they solely responsible? What about the thousands and millions who are actually carrying out their orders? These people are the ones actually doing the terrible things that their leaders want done. These people have abandoned their conscience d have abandoned their responsibility
**بسیاری از مشکلات وحشتناک در جهان در نتیجه فرمانبرداری است. در زندگی های شخصیمان ، در رسانه ها، گریه و زاری میکنیم و " رهبرانمان " را برای مشکلات جهان سرزنش میکنیم. ما مسئولیت پذیری را به آنان واگذار میکنیم. اما آیا آنان تنها مسئولند؟ در مورد هزاران و میلیون ها فردی که در واقع دستور های های آنان را اجرا می کنند چطور؟ این افراد همان هایی هستند که در واقع انجام دهنده ی چیز های وحشتناکی هستند که رهبرانشان میخواهند. این اشخاص وجدان و مسئولیت پذیری خود را رها کرده اند.
Can such people be considered adult human beings at all; or are they still children, or dogs-- dutifully obeying their master-parent?
آیا چنین افرادی هرگز میتوانند یک انسان بالغ در نظر گرفته شوند یا اینکه آنان همچون کودکان یا سگ هایی هستند که از روی وظیفه از ارباب یا والد خود اطاعت می کنند؟
Think of the American soldiers currently in Iraq. In the end, it is not George Bush who is pulling the trigger or dropping the bombs or torturing the prisoners. He merely gives the orders- orders which no particular man or woman must follow. For while they might be discharged or put in prison for refusing an order, no one will be hurt or killed for doing so.
به سربازان آمریکایی که در حال حاضر در عراق هستند فکر کنید. درپایان ، این جورج بوش نیست که ماشه را میکشد یا بمب پرتاب میکند یا زندانیان را شکنجه می دهد. او فقط فرمان میدهد – فرمان هایی که هیچ مرد و زنی نباید از آن پیروی کند. برای مدتی ممکن است آنها به جرم سرپیچی از دستور عزل شوند یا زندان انداخته شوند، به خاطر انجام این کار کسی آسیب نخواهد دید یا کشته نخواهد شد.
**Isn’**t Thoreau correct? Aren’t our true heroes the ones who disobey unjust laws? Aren’t the true heroes the ones who follow their conscience? Here in America, it is our rebels who are our historical heroes- those who refused to support injustice: Martin Luther King, the heroes of the American revolution, John Brown, Malcolm X, Susan B. Anthony, Vietnam War resistors…
**آیا ترو درست نمی گوید؟ آیا قهرمانان واقعی آنهایی نیستند که از قوانین ناعادلانه سرپیچی می کنند؟ آیا قهرمانان واقعی آنهایی نیستند که از وجدان خود پیروی می کنند؟ اینجا در آمریکا، شورشیان ما آنهایی هستند که قهرمان های تاریخی ما هستند- همان کسانی که از حمایت بی عدالتی ها سرباز زدند: مارتین لوتر کینگ، رمان انقلاب آمریکا، جان برون، مالکوم ایکس، سوزان بی آنتونی، مقاومت کنندگان جنگ ویتنام…
In the present, such people are always condemned. They are attacked, called unpatriotic, imprisoned, and vilified. Yet history is usually kind to such people, and harsh to the unjust. In the 1950s,Martin Luther King was vilified as a radical. Today, he is celebrated as a hero, while the authorities he resisted are now viewed as the worst kind of scum.
در حال حاضر چنین افرادی همیشه سرزنش (محکوم) می شوند. مورد حمله قرار میگیرند، خائن نامیده می شوند، زندانی و بدنام می شوند.با این وصف، تاریخ معمولا با این افراد مهربان و نسبت به بی عدالتی خشن است. در دهه ۱۹۵۰ مارتین لوتر کینگ به عنوان یک افراطی، بدنام شد. امروزه، او به عنوان یک قهرمان شناخته می شود، در حالی که حکومتی که او علیه آن مقاومت میکرد اکنون به عنوان جنایتکارترین دیده می شود.
Thoreau, and later Gandhi and Martin Luther King, all believed that individual conscience was more just and powerful than law. All three encouraged people to break unjust laws; and to instead have respect for what is good, right, true, and just. Though all three men are now dead, their message is as important today as it was during their lifetime
ترو، و بعدها گاندی و مارتین لوتر کینگ همگی بر این باور بودند که وجدان فردی منصف تر و قدرتمند از قانون است. هر سه نفر مردم را تشویق کردند تا قوانین ناعادلانه را درهم بشکنند، و در عوض به آنچه خوب، حق، درست و عادلانه است احترام بگذارند. اگر چه هر سه نفر اکنون زنده نیستند، ولی پیام آن ها امروزه به همان اندازه مهم است که در طول زندگی آن ها بود.
“Thoreau was a great writer, philosopher, poet, and a most practical man, that is, he taught nothing he was not prepared to practice in himself. He was one of the greatest and most moral men America has produced.”
ترو یک نویسنده، فیلسوف و شاعر بزرگ و عملگراترین فردی بود که چیزی را که آماده نبود روی خودش اجرا کند را یاد نمیداد. او یکی از بزرگترین و اخلاق مدار ترین مردان آمریکا بود.**