لینکلن پذیرفت که اون اصلا پر انرژی نبود وقتی که زمان واقعی کار فرا برسه یکی از روزا گفت پدر من به من یاد داد که چطوری کار کنم اما دوست داشتنش رو یاد نداد من هرگز کار کردن را دوست نداشتم و انکارش هم نمیکنم من خواندن تعریف کردن داستان جوک گفتن صحبت کردن و خندیدن رو ترجیح میدم به جز کار کردن
خیلی خیلی ممنونم
Sure it was the least i could do
میشه یه متن دیگه هم برام معنی کنید امتحان دارم برام خیلی مهمه
I’m so sorry i see your message right now do you want it’s translate now ?
Yes, I really want . Thanks so much
دیو و سو داشتند در وقت صبحانه به گزارش هواشناسی میناپولیس گوش میدادند که اعلان کننده گفت امروز قراره سه تا پنج اینچ برف بیاره و اورژانس برفی هم مشخص شده شما باید ماشینتان را در عدد فرد( یه جور شماره جاده ) خیابان پارک کنید دیو ازمیز صبحانه بلند شد و بیرون رفت تا ماشینش رو حرکت بده دو روز بعد آنها گزارش رادیو دیگری رو شنیدند : قراره که دو تا چهار اینچ برف بیاره امروز دیو غرغرکرد و رفت تا ماشینش رو حرکت بده سه روز بعد هواشناس اعلام کرد که قراره که ده تا دوازده اینچ برف باشه امروز و شما باید پارک کنید … درست همون لحظه باتری تموم شد و آنها بقیه اعلامیه رو نگرفتند دیو گفت : جیز ( آه ) حالا چیکار باید بکنم سو گفت آه دیو فقط ماشینو تو گاراژ بزار
Thank you so much
Anytime , no problem