سلام به دوستان پر انرژی و کتابخوان.
در این تایپیک قصد دارم کتابی رو به شما معرفی کنم که به تازگی تموم کردم و مطالعه این کتاب خوب رو به شما هم پیشنهاد میدم.
در ابتدا تشکر میکنم از دوست خوبم
آقا علیرضا که این کتاب رو معرفی کردند.
لطفا دوستانی هم که این کتاب رو مطالعه کردن نظرشون رو بیان کنند.
کتاب BFG نوشته رولد دال یک رمان تخیلی و ماجراجویی است که برای رده سنی کودکان و نوجوانان مناسب است.
درسته که این کتاب برای کودکان نوشته شده اما بخاطر تصویرپردازی جذاب باعث شده که حتی بزرگسالان هم تا پایان قصه را دنبال کنند.
به گفته نویسنده کتاب اساس داستانهایش قصه هایی بوده که مادرش برایش تعریف میکرده به علاوه اتفاقاتی که برای خودش رخ داده.
آتار دیگر این نویسنده " چارلی و کارخانه شکلات سازی"، “جیمز و هلوی غول پیکر” و " ماتیلدا" که همه این داستانها مثل BFG در اپلیکیشن زبانشناس بخش زیبوک قفسه نوجوانان موجود است.
داستان با یک دختر بچه ای که در یتیم خانه زندگی میکند آغاز میشود، او در حال تلاش برای خواب از پشت پنجره مرد غول پیکر عجیبی را میبیند که یک شیپور عجیب و غریب و یک کیف همراه دارد. او سوفی را میدزدد و به غار خود میبرد و دخترک تلاش میکند که زندگیش را نجات دهد.
اما او یک غول بد جنس نیست و انسانها را نمیخورد وجود او مایه خوشحالی سوفی میشود و در نهایت این دو بر علیه با غولهای وحشتناک دیگر که بچه های زمینی را میخورند باهم متحد شده و برای نجات آنها تلاش میکنند.
اما نکته ای که در این داستان مورد توجه است کلمات و اصطلاحاتی است که غول استفاده میکند.
بعضی از این عبارتها یا اصطلاحات غولی در دیکشنری هم معنایی برای آنها پیدا نمیشود و شاید این ضعف کتاب باشد.
در بخشی از این کتاب با ترجمه آقای علی هداوند آمده :
غول بزرگ مهربان چمدانش را زمین گذاشت. چنان خم شد که صورت بسیار بزرگش کاملاً به صورت سوفى نزدیک شد و آهسته گفت: «از حالا به بعد باید مثل بچه موش ساکت و بىسر و صدا باشیم.»
سوفى سر تکان داد. مه ابر مانند پیرامون او مىچرخید. صورت او را نمناک و موهایش را خیس کرده بود.
غول مهربان در چمدان را باز کرد و تُنگهاى شیشهاى زیادى را از آن بیرون آورد. در آنها را باز کرد و کنار هم روى زمین قرار داد. بعد راست سرپا ایستاد. سر او توى مه و ابر فرو رفته بود و گاهى پیدا مىشد و دوباره غیبش مىزد. تور دراز در دست راست او قرار داشت.
سوفى سرش را بالا گرفت و از توى مه گوشهاى بزرگ او را دید که از کلهاش بیرون زده بودند و آهسته عقب و جلو مىرفتند.
یک مرتبه، غول مهربان از جا پرید. پرید توى هوا و تور را در میان مه و ابر به حرکت درآورد و فریاد زد: «گرفتمش! یه شیشه بده! زود باش! یه شیشه بده!» سوفى یکى از شیشهها را برداشت و به طرف او گرفت. غول مهربان شیشه را قاپید. تور را پایین آورد. با ظرافت بسیار چیزى را که دیده نمىشد از توى تور به داخل تُنگ شیشهاى انداخت. تور را گذاشت روى زمین و با یک دست درِ تُنگ را پوشاند و گفت: «درشو بده! زود باش! درشو بده!»
سوفى در تنگ را برداشت و داد به او، غول مهربان در را گرفت و گذاشت روى دهانهی تُنگ و آن را محکم پیچاند تا بسته شد. غول مهربان به شدت هیجانزده بود. تُنگ را به یکى از گوشهایش نزدیک کرد و با اشتیاق به صداى آن گوش داد.
با هیجانى که در صدایش بود، گفت: «جینگیلى جوجو گرفتم! ببین چى گرفتم! از جینگیلى جوجوم بهتره. جینگیلى مستونه! یه جینگیلى مستون طلایى. >>
فیلم این کتاب هم با عنوان غول بزرگ مهربان یا بی اف جی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال 2015 ساخته شده و بازیگران آن مارک رایلنس، روبی باینهیل و ربه کا هال هستند.
مدت زمان این فیلم 117 دقیقه است و جایزه های زیادی هم گرفته.
فیلم داستان دختر بچه یتیمی به نام سوفی است که بطور اتفاقی با غول مهربانی که در حال رویا دادن به بچه هاست آشنا میشود. در حالیکه بقیه غولها قصد دارند به انگلستان حمله کنند و بچه ها را بخورند و در ادامه سوفی و غول تلاش میکنند مانع انجام این کار شوند.
امیدوارم شما دوستان خوبم هم از مطالعه این داستان لذت ببرید.
در پایان از دوست خوبم آقای علیرضا @Ali288 که این کتاب رو برای مطالعه به من معرفی کردند تشکر میکنم. بینهایت ممنونم