« فقط 5 ثانیه تا حرکت به سمت آرزویتان فرصت دارید »

فایل صوتی مقاله :point_down::point_down::point_down::point_down:

سلام به همه دوستان.

هر پایانی نیاز به یک شروع داره.
شروع برای پیدا کردن شغلی مناسب…
شروع برای رفتن به باشگاه و ورزش کردن…
شروع برای کنار گذاشتن سیگار، مشروبات الکلی، مواد مخدر و…
شروع برای همسری عالی شدن…
شروع برای پدر یا مادری موفق شدن…
شروع برای یادگیری زبان انگلیسی…
شروع…

چند بار برای شروع کاری به مشکل خوردید؟ چند بار شده خواستید کاری رو شروع کنید ولی دو دل شدید و اون کارو انجام ندادید؟ یا حتی شروع کردید ولی همون اولا بیخیال شدید؟
شما بگید؟ دوست دارم بدونم؟
اگه نه!!! من چند مورد رو میگم. درباره انگلیسی صحبت کنیم.
شده پیغام خصوصی دریافت کنم یا کسی بهم تو تلگرام پیغامی داده باشه و ازم خواسته باشه که بهش درباره شروع کردن توضیح بدم.
و خب من هم به نوبه خودم سعی کردم بهترینم رو ارائه بدم و بهشون کمک کنم. اونها خیلی خوشحال میشدن و میگفتن که شروع خواهند کرد.
بعد از یک ماه دوباره پیغام می دادن و ازم سوال همیشگی رو می پرسن؟
_به نظرت از کجا شروع کنم؟
_اگه فلان روش رو پیش بگیرم حله؟
_تو خودت با همین شروع کردی؟
_و…
خب من میدونم که یک بار باهاشون در این باره صحبت کردم و بهشون میگم: مگه هنوز شروع نکردی؟
_نه قصد دارم از فردا شروع کنم.

“فردا” میاد، “شنبه” میاد، “از تابستون” میاد، “از زمستون” میاد ولی همچنان شروع نشده…
دلیلش چی می تونه باشه؟
من اینجام که بگم، اونها تقصیر کار نیستند و هیچ مشکلی در اونها وجود نداره. خود من هم در شرایط مختلف زندگیم این شروع های دور از دسترس رو احساس کردم.
پس امروز در این باره باهم صحبت می کنیم.

ذهن، محافظ انسان

در شروع هر کاری همه، انگیزه و هدفی در سر دارند. به طور مثال برای رسیدن شغل دلخواهشون یا تحصیل در خارج کشور میخوان که انگلیسی یاد بگیرند.
ولی چرا نمیشه؟ چرا با اینکه انگیزه و هدف دارند ولی باز هم کم میارند؟ تقصیر کار کیه؟ مشکل از کجاست؟
شما بگید؟ به عنوان یک انسان، شما انجام کدوم کار رو انتخاب می کنید؟

  • کاری که براتون آسون و راحته؟
  • یا کاری که سخت و ترسناک باشه؟

جواب سادست. نیازی به فکر کردن نیست. همه به دنبال انجام کارهای آسون هستند. کاری که اونهارو به دردسر نندازه. چرا؟
چون مغز، محافظ بدنه، میخواد مارو سالم نگه داره.
شما در یه ملاقات نشستید، ایده ای عالی تو سر دارید، همه در حال صحبت کردن هستند. حالا نوبت شماست که حرف بزنید. با خودتون میگید:
زود باش. بگو… بگو چی تو سرته…
ولی دو دل می شید. سکوت می کنید…
تاثیر این دو دلی در ذهن شما چیه؟ چه اتفاقی در مغز درحال رخ دادنه.
وقتی حس دو دلی و استرس به شما دست بده، بلافاصله مغز فرکانسی دریافت می کنه که پیام آور یک خطر برای بدنه. بلافاصله واکنش نشون میده و سعی می کنه شما رو از این شرایط خارج کنه. که خب… نتیجش سکوت و نگفتن ایده عالی شما در اون جمع هستش.

یک داستان از مل رابینز روانشناس و سخنران حرفه ای

من مادری بودم الکلی، بیکار و به شدت تنبل. شوهرم از کارش استعفا داده بود و قصد داشت رستورانی راه بندازه. اومد به من گفت و من بهش گفتم که برگرد به همون کار قبلیت و این کارو نکن. چرا که ترسیدم، در نتیجه ذهنم قصد محافظت از شرایط حاکم در محیط رو داشت. بی پولی، شکست و…
ترس بر من غلبه کرده بود و به جای اینکه پشتیبان همسرم باشم، من رو تبدیل به زنی احمق کرده بود.
شوهرم کار رو راه انداخت، رستوران اول، دوم و سوم و… ولی متاسفانه بعد مدتی ورشکست شدیم.
حالا زمان ترس دوم فرا رسیده بود. شرم از اینکه مردم دربارمون چی بگن. از همه خودم رو جدا کرده بودم. نمیخواستم جواب هیچکس رو بدم.
در اون دوره از زندگیم همیشه صبح ها ساعتم رو زنگ میزاشتم ولی زنگ که می خورد خاموشش می کردم.
بچه هام همیشه برای مدرسه دیرشون میشد. غذای درست مصرف نمی کردم. مصرف الکلم بالا بود. با همسرم خوب برخورد نمی کردم. نمیتونستم ورزش کنم.
شوهرم رو می دیدم که صبحا زود پا میشد تا بره به کارای زندگی برسه ولی من چی… ولو روی تخت و در حال خاموش کردن ساعت کنار تختم…دوباره و دوباره…
من به عنوان یک مادر، یک همسر، یک دوست و یک انسان می دونستم که چه بلایی سر زندگیم دارم میارم. میدونستم باید چیکار کنم ولی نمی شد که انجامش بدم.
تا اینکه یه روز تو تلویزیون، داشتند موشکی را به فضا می فرستادند. شمارش معکوس رو دیدم.5…4…3…2…1.
ایده ای به ذهنم رسید. با خودم تصمیم گرفتم از همین شمارش معکوس مسخره برای صبحای خودم استفاده کنم.
من میدونستم که باید صبح زود پاشم، برای بچه هام صبحونه آماده کنم، برسونمشون که از اتوبوس جا نمونن و برم دنبال کار. الکل رو کنار بزارم، ورزش کنم، بدوئم… ولی هر روز صبح نمیتونستم…
این بار وقتی که خوابیدم و ساعتم زنگ خورد. با خودم بلند شمارش معکوس رو تکرار کردم…5…4…3…2…1. و از جام مثل یه موشک پریدم.
جالب اینجا بود همین شروع کوچیک باعث شد باقی کار های روزانم هم انجام بدم. صبحونه درست کردن، رسوندن بچه ها، به دنبال شغل رفتن. فقط همین شروع ساده… یک شمارش معکوس…
هر روز صبح این کارو انجام دادم و زندگیم به کل تغییر کرد.

یک تصمیم تا رسیدن به آرزوها

این داستان هزاران پیام رو میرسونه. ایشون میدونستند که باید چه کارهایی برای تغییر زندگیشون انجام بدن. میدونستن که باید برای مادر، همسری عالی شدن چه کار هایی بکنند. ولی دو دلی، شک و… ایشون رو از رسیدن به این موضوع وا میداشت.
نباید گذاشت ترس تصمیم گیرنده باشه.
نباید اجازه داد مغز کنترل کننده شرایط باشه.
هیچکس صبح از خواب پا نمیشه که بگه امروز من زندگیم رو نابود می کنم. ماها عادتمون اینه که وقایع و اتفاقات روزهای قبلمون رو لیست کنم و مرور کنیم. این کارو می کنیم چرا که می ترسیم، خجالت زده ایم، تحت فشاریم و اینها بر روی تصمیم های کوچیکی که در طول روز خیلی بی اختیار میگیریم، موثر هستند. تصمیماتی مثله فریاد زدن سر بچه ها، بیدار نشدن سر وقت، غذا درست نخوردن، در جمعی صحبت نکردن، دنبال کار نرفتن و…
تمام این تصمیم های کوچیک که هیچ توجهی بهشون نداریم مارو از مسیری که به دنبالشون هستیم دور می کنند.
ما همه می دونیم باید چیکار کنیم، از کجا شروع کنیم ولی توان اینکه خودمونو راضی کنیم که اون کارهارو انجام بدیم، نداریم.
همه ی مشکلات در مغز ما اتفاق میوفته.
بین چیزی که می دونید باید انجامش بدید و در کنارش دو دل هستید که اون کار رو انجام بدید یا نه…

از فردا…

چند بار از این کلمه استفاده کردید؟
از فردا میرم باشگاه…
از فردا درس میخونم واسه کنکور…
از فردا زبان انگلیسی رو شروع می کنم…
از فردا میرم دنبال کار…
از فردا با همسرم خوب برخورد میکنم…
از فردا مادر و پدری خوب برای فرزاندنم میشم…
از فردا…
خب ادامش چیه؟ شب میشه، با این فکر که آره از فردا شروع می کنم… هفت ساعت می خوابید
گوشیتون برای مسیری که انتخاب کردید، زنگ می خوره… بیدار شو… امروز اون فرداست…ولی چی؟
امروز حال ندارم…از فردا…
آیا شما برای تغییر نیاز به انگیزه دارید؟ مشکل از انگیزست؟ شما که هدف و انگیزتون مشخصه ولی چرا نمی تونید؟
پس اینجا انگیزه تبدیل به یه جوک بزرگ میشه.
مغز به شما راه حل میده، یه حس درونی دارید که بهتون میگه باید این کارو انجام بدی ولی چقدر زمان دارید تا عملیش کنید؟
تو داستان اون خانوم اگه 5 ثانیه میشد 6 ثانیه ممکن بود دوباره همون زن سابق بشه.
شما باید بلافاصله سمتش حرکت کنید اگه این زمان اندک رو به بعد موکول کنید، همون مغزی که به شما راه حل داده بازی رو به دست میگیره و متاسفانه بازنده این بازی شما هستید.

قاعده 5 ثانیه ی معکوس

بزارید مثالی بزنم:
فرض بگیریم یکی از عزیزانتون تو دریا در حال غرق شدنه. شما با اینکه شنا بلد نیستید به آب می زنید تا نجاتش بدید. دلیلش چیه؟
چون اون شخص براتون مهم بوده، شما حتی به مغز یک ثانیه هم فرصت ندادید که به فکر محافظت از شما باشه. حتی همین چند ثانیه ممکنه اونقدر قوی باشه که مرگ رو به جون بخرید.
بیش از 80 میلیون نفر از قاعده 5 ثانیه خانوم مل رابینز استفاده کردن و زندگیشون رو به کل تغییر دادند که 11 نفر از این افراد قصد خودکشی داشتند.
فقط 5 ثانیه برای انتخاب زندگی یا مرگ…5…4…3…2…1…انتخاب مرگ، تبدیل به انتخاب ادامه زندگی شد.
ما همگی می دونیم که باید چیکار کنیم. فقط باید شروع کرد.
همگی می دونیم باید حرکت کنیم. میخوای انگلیسی بخونی، از فردا چرا؟ حالا شروع کن… همین حالا که ذهنت داره بهت راه حل میده. بشمار 5…4…3…2…1 شروع کن. حالا…
میخوای مکالمت خوب شه؟ همین حالا شروع کن… همین الان با یه نفر صحبت کن… هفته دیگه؟…فردا؟…یا 5…4…3…2…1.

شاید براتون سوال پیش بیاد چرا شمارش معکوس هستند؟ خیلی سادست چون شما عملا با شمارش معکوس مغز رو گول می زنید. فرض بگیریم شمارش رو از یک شروع کنید:
1…2…3…4…5… مغز میدونه این شمارش تا ابد ادامه خواهند داشت. ولی وقتی به شکل معکوس میشمارید و حرکت می کنید دیگه فرصتی برای دو دل شدن، ترس، خجالت و… نخواهید داشت چون شما شروع کردید.

هدفت چیه؟ آرزوت چیه؟ انگلیسی؟ عشق؟ مادری موفق؟ پدری الگو؟ چی؟
پس بشمار:
5…
4…
3…
2…
…1.
حرکت…


با تشکر از فاطمه خانوم عزیز
@fdoosti

93 پسندیده

سلام این مقاله الهام گرفته شده از یک ویدئو یوتیوبی هستش که میتونید از لینک های زیر ببینیدش:

https://streamable.com/x9mu9
https://streamable.com/ce8v2
https://streamable.com/kr9h7

این خانوم فوق العاده هستند و من با شنیدن این حرفاشون بار ها و بارها موهای بدنم سیخ شد.

من در این باره قبلا زیاد مطلب خونده بودم.
مثلا همین شروع ها لوکا یه صحبتی کرده بود گفته بود صبحا حال نداشته بدوئه رفیقش بهش گفت از این به بعد با لباس ورزشی بخواب صبح که پا میشی خود به خود مجبوری بری بدوئی

فقط یه حرکت کوچیک میتونه زندگی رو تغییر بده.
مثال های زیادی میشه زد ولی بهترین که منو وادار کرد این مقاله رو بنویسم همین خانوم بود. دلم نیومد اینو باهاتون به اشتراک نزارم. :rose:

ادیت: فک میکنم این احساسی ترین و بهترین مقاله من تو تالار باشه :grin:

42 پسندیده

ممنون،فوق العاده بود :clap: :clap: :clap:

3 پسندیده

عالی بود آقا کامبیز من خودمم به شخصه از اون آدمها هستم که همیشه برای شروعم از این کلمه که از فردا یا هفته آینده یا حتی از اول این ماه شروع میکنم بودم و هستم و همه اینها در حد حرف بوده ، اما هر وقت هر تصمیمی رو حتی به دقیقه بعد موکول نکردم نتیجه داده و همیشه منو راضی و خوشحال کرده
ممنون که تمام نکات برای پیشرفت و بهتر زندگی کردن و به نوعی هدفمند زندگی کردن رو به اشتراک میذارید و من رو به شخصه به خودم میاری و با خوندن این مطالب یه تلنگر بهم وارد میشه.
واقعا با تموم وجود ازتون ممنونم و بهترینها رو براتون خواستارم که وقت میذارید و به همه بچه های زبانشناس لطف دارید

9 پسندیده

اولین مقاله ای بود که از تنور اومد تصمیم گرفتم همون موقع بخونمش تا اینکه بزارم تا شب و فرصت مناسبش پیش بیاد.
و اما نقل قولهایی که تلنگر حسابی بهم وارد کرد:

بیش از هزاران بار در طول تحصیلم اتفاق میفتاد وقتی تو جمعی بودم بهترین جواب و بهترین راه حل رو داشتم اما سکوت کردم گفتم بیخیال همشم به خاطر نداشتن انگیزه و اعتماد به نفسم بود البته این مساله رو از زمانی که اومدم ارشد حلش کردم و سعی کردم همیشه با اعتماد بنفس باشم و مقالات علمیمو بنویسم و خدا روشکر همیشه مورد توجه اساتید بودم

اعتراف سختیه ولی باید گفت تجربش کردم واقعا بد دردیه که بازم تاکید میکنم تو اون دوره کاملا کاملا بی انگیزه و بی هدف بودم یعنی اصولا همه کاری انجام میدادم ولی هدف خاصی مد نظرم نبود ولی الان
خصوصا وقتی روزامو هدر میدم مثلا زبان نخوندم یا همش مهمونی بودم و… شبش با سردرد عجیبی میخابم یعنی قشنگ معلومه روحم بد جور ازار میبینه قربونش برم
اخیرا وقتی کم زبان میخونممم عذاب وجدان میگیرم :crazy_face:

زین پس امتحانش میکنم جالبناکه
یبار تصمیم گرفتم صدامو ضبط کنم بزارم رو زنگ الارم مثلا بگم دختر خوبم پاشو امروزم یه شروع جدیده خورشید و ماه و ابرای و. :joy: ولی دیدم بیشتر به خواب ناز میرم

من دیشب تصمیم گرفتم از کامفورت زونم خارج شم بعله ایشالاه عملیش میکنم :stuck_out_tongue_winking_eye:

جز گزینه پدری بقیه موارد صحیح است :joy::heart_eyes:

5… 4… 3…2 …1 … عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود به معنای واقعی کلمه .
یسری کارا رو گذاشته بودم سر فرصتی برم سراغشون ولی قطعا امروز استارتشون میزنم
خدا واسه زبانشناس نگهتون داره
یه بلیط فرست کلاس به هامبورگ تقدیم به شما :joy::crazy_face::v:

18 پسندیده

اره واقعا…
چقدر زمانها که میخواستم شروع کنم به یادگیریه زبان و یا شروع نکردم یا نصفه رها شد, سالهای باارزشی از دست رفتن…
ولی خب الان من اینجام و شروع کردم و تو راه یادگیریم و خدا رو شکر ادامه دارم میدم و البته این انرژی و انگیزه رو از دوستان خوبم در تالار برای ادامه راهم گرفتم. ممنون برای نوشتن این موضوع, بسیار مهمه.

12 پسندیده

عااالی بود
مقالتون حرف دلمون رو زد :sweat_smile::joy::joy::ok_hand::ok_hand::ok_hand::ok_hand:
انصافا اینکه صبح ها دقیق با زنگ ساعت بیدارشد خیلی تمرین میخواد و من همیشه باهاش مشکل دارم
۵دیقه ۵دیقه میشه نیم ساعت :sweat_smile::sweat_smile:
این جمله ایشالا از فردا واسه همه هست
محاااله کسی بگه نه واسه من تاحالا پیش نیومده
حتی توی کوچیکترین کارها ک ممکنه خنده دار باشه هم پیش میاد

من قبلا مطالعه انگلیسی قدرت رو به تاخیر مینداختمو هی میگفتم از فردا‌ یا از شنبه که رند بشه و مشتری شیم
اما فایده نداشت
““این تاخیر انداختنا یه ترسی اوورد باخودش””
که واسم تبدیل شده بود به یه کارسخخخت و انجام نشدنی
اما با انرژی شماها باهاش دوست شدم :blush: و ایشالا سوسک اش خواهم کرد :sweat_smile:

و باید اعتراف کنم که الان یه هفتس همچین مشکلی دارم واسه انیمیشن دیدن با تکنیک سایه :neutral_face:
خییییلی به انیمیشن علاقه دارما اما نمیدونم چرا یچیزی مانع میشه بجاااان خودم تنبلی نیستااا ولی نمیدونم چیه :neutral_face::neutral_face:

وااااای نگوووو
دیوانم کرده این حس :sweat::cry::sweat:
یعنی حتی شده اون متنی که میخوام بگمم درجا و سریعتر از همه نوشتم
اما وااااقعا نمیدونم چرا نمیگفتم
و مطمئنم ترس از اشتباه و … نبود چون اشتباه کردن یچیز طبیعیه

و بعدش ک میومدم خونه تااا شب خودمو سرزنش میکردم که دیوونه چرا نگفتی؟! دیدی که متنی که نوشتی جالبتر از بقیه بود و…
اما بازم دفعه بعد که میشه همون آش و همون کاسه اس :sweat::sweat::sweat:

10 پسندیده

آره دمت گرم، مقالاتی ازین دست برای همه آدما خوبه ، چون نه فقط زبان انگلیسی بلکه همه جنبه های زندگی رو در بر میگیره

پ.ن 1: یه چند تا مقاله ست که دوست دارم ترجمه ش کنم، یکیش تصویر سازی ذهنی، یکیش چجوری نویسنده بهتری بشیم و چند تای دیگه که با سینگال هایی که کاربرهای تالار با سوالات متوالیشون دادن تصمیم گرفتم ترجمه کنم

پ.ن 2 : میشه تقسیم کار کنیم، تو مقاله های روانشناسی بذاری و منم مقاله های مربوط به زبان

یه دلیل دیگه شم ترس از شکست و ترس از قانون شکنیه ، همیشه یه عده بودن (اعم از پدر و مادر و قانون و هزار تا شخص و سازمان و غیره) که مارو همیشه تو یه چارچوب خاصی زندانی کردن و نذاشتن خود واقعیمونو بروز بدیم. این به نظرم یه جور Trauma ست

10 پسندیده

دمت گرم بابت مقاله
واقعا برا منم جای سوال داره که چرا این همه دوستانی که میان مطالب این تالار رو میخونن و ویس ها رو گوش میدن ولی باز شروع نمیکنند!
و عجیب تر از اون ی سری دوستان هستن که خیلی آتشین شروع میکنن و دو سه ماه بعد جا میزنن !
فکر کن تو این تالار تعداد کسایی که به صورت مداوم دارن کار میکنن به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسه
با اینکه ۵۰ هزار نفر زبانشناس رو نصب کردن!
من حاضرم شرط ببندم تعداد کسایی که به بیشتر از ۵ماه استفاده مداوم از زبانشناس رسیدن به ۵۰ نفر هم نمیرسه!
کلا آدما خیلی موجودات جالبین😂
پ ن: فکر کنم لازم باشه ی مقاله هم درباره ادامه دادن و جانزدن در کاری که شروع میکنیم بنویسی

11 پسندیده

آقا فرزاد شما و آقا کامبیز همیشه به همه لطف داشتید واقعا اگه بشه از این دست مطالب روانشناسی اینجا بیشتر گذاشته بشه که عالی میشه
البته با کمال پررویی این تقاضا رو کردم چون واقعا شماها خیلی زحمت میکشید و وقت میذارید و یه جورایی زبانشناس با وجود شماها مسیر خودشو با قدرت و کارایی بیشتری داره جلو میبره
همیشه موفق و پاینده باشید🌹

5 پسندیده

نه خواهش میکنم
من که زیاد کار نمیکنم، بیشتر کامبیز کارارو انجام میده

هدف ما همیشه این بوده که حتی اگه یک نفر هم بتونه با این مقالات و راهنمایی ها مسیر خودشو تو یادگیری زبان و یا زندگیش پیدا کنه واسمون کافی باشه

نفرمایید

همچنین :sunflower:

6 پسندیده

و صد البته واسه من عجیبتره که شما چرا با اینکه خیلی وقته شروع کردین ویس نمیذارین ؟:see_no_evil::joy:
و دیالوگ معروف شما : با قدرت بر میگردم :blush:
پ پس 5…4…3…2…1 امروز همون روزه بزنید استارت قشنگه رو :grin:
خارج از شوخی موفق باشین همیشه

9 پسندیده

فکر کنم من بعد از کامبیز دومین نفری بودم که اینجا ویس گذاشتم :thinking:
فعلا تصمیمم بر اینه که انگلیسی قدرت تموم شه بعد ویس بزارم
البته برا خودم تو خونه تمرین میکنم :sunglasses:

5 پسندیده

فوق العاده بود مقاله :clap::clap::clap::clap::clap::clap:مرسی
واقعا چیزی بود که خیلیامون بهش نیاز داشتیم :sweat_smile:
نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی (تو بعضی مسائل)آدمی نیستم که بگم فردا … پس فردا … شنبه … و …
همین یادگیری انگلیسی
وقتی اولین بار اومدم اینجا ، گفتم خودشه همین الان باید شروع کنم
1…2…3…4…5
ولی نه در مورد همه مسائل .

این موضوع خیلی اذیتم میکنه :expressionless: خیییییییییییییییلللللللللللللیییییییییییییییییی
این اتفاق برای من بیش از هزارررر باررر اتفاق افتاده
مخصوصا وقتایی که کلاس زبان میرفتم
صادقانه میگم من چند سال متوالی کلاس میرفتم ، ولی به اندازه یه بچه 5 ساله (نیتیو) زبان بلد نبودم
همیشه ام همه تو کلاس در حال صحبت کردن، من یه عالمه حرف واسه گفتن داشتم ولی میگفتم بیخیال تورو چه به انگلیسی حرف زدن .
وقتی ام برمیگشتم خونه به خودم میگفتم خیلی دیوونه ای
همین موضوع اعتماد به نفسم رو اورده بود زیر صفر
تا وقتی که عموم زبانشناسو بهم معرفی کرد کلا تو این چند ماهه از فرش به عرش رسیدم
نمیدونم دلیلش چی بود
شاید از اونام بهتر میتونستم صحبت کنم
در کل مقاله عااااااااااااااااااااالی بود اقا کامبیز مرسی :rose::rose::v:

5 پسندیده

اره دقیقا .
من حتی کارم به جایی رسیده بود که تو یه برگه a3 مینوشتم پاشو امروز یه شروع تازس بعد میچسبوندمش به سقف (حالا بماند با چه مکافاتی) ، صبح که پامیشدم اون نوشته اولین چیزی بود که میدیدم
در نهایت پتو رو میکشیدم میگفتم برو بابا حال داری :joy:
وضعی بودا …

4 پسندیده

سپاس بابت مقاله عالیتون
اما جای تصمیم به لاغری تو مثالاتون خالی بود :wink:
من عمرا این طوری نیستم همیشه همه کارامو سر وقت طبق برنامه
تا حالا کاری رو به تعویق ننداختم😉
الکی دیگه…
خواستم یه مقدار متفاوت باشم

5 پسندیده

ایول عجب عمویی :crazy_face::crazy_face:
خخخخ ما عموهامون ازین خیرا ندارن :stuck_out_tongue_closed_eyes: :joy:
من هیشکی بم معرفیش نکرد
داشتم میچرخیدم تو نت دنبال یه برنامه خوب
که تبلیغا زبانشناسو دیدم
هرچی نگا کردم لینک دانلودشو ندیدم
بیخی شدم نتمو خاموشیدم :joy:
اما همچنان تبلیغاش تو ذهنم بود که تکنیک سایه چجوریه و…
این برنامه همه سطحی داره و…
۱۰ دیقه بعدش
دوباره نتمو روشنیدمو گشتم دنبالش تا خداروشکر پیداش کردم بعد زدم دانلود شه
یهو یادم اومد حجم نتم داره تموم میشه
اومدم کنسلش کنم
دیدم عه دانلود شد :joy::joy::joy:
و این شد که الانم معتادش شدم :joy::joy:

:joy::joy::joy::joy::ok_hand::ok_hand::ok_hand:

4 پسندیده

خواهش میکنم. نظری، تجربه ای چیزی ؟ هیچ؟ :grin:
نکنه نخوندید ؟ :crazy_face:
@m-m96 یعنی نخوندن؟
شوخی میکنم موفق باشید. ولی خوشحال میشم از تجربیات شما هم بدونم.

زندگی با همین لحظه ها معنی پیدا می کنه. امیدوارم همیشه از لحظه های اطرافتون به نحو احسنت استفاده کنید.
خواهش میکنم و خوشحالم که از این مطلب خوشتون اومده.:rose:

شما ذهنتون قشنگ مشخصه ازتون به شدت محافظت میکنه :grin:

چ حس قشنگی آفرین به شما

ممنونم از دعای قشنگتون :rose::rose:

این مهم نیست که حسرت گذشته رو بخورید. مهمه بدونید چرا اون موقع این اتفاقا برای شما میوفتاده و دلیلش رو پیدا کنید و به مسیر الانتون ادامه بدید.

من این مشکلو معمولا تو درگیری ها داشتم. کلا آدم آرومیم یادمه یه بار یکی بهم تنه زد اومدم خونه با خودم گفتم چرا نزدم صدا خیار بده :joy::joy::joy:
الان دیگه پیش بیاد از 5 میشمارم نرسیده به 1 میخوابونم تو گوش طرف بعد الفرار.

مرسی ازت. ولی باور کن من از قانون خاصی واسه نوشتن مقاله پیروی نمیکنم. یهو یه موضوع به ذهنم برسه یا یه مطلبی بخونم که جذبم کنه مینویسم.
از این بابت واقعا نمیشه تقسیم کار کرد.
پیشنهاد من اینه تو مقالاتت رو بنویس. اینجوری دیتا بیس تالار بالاتر میره. تا اینکه بخوایم محدود کنیم خودمونو به یه کتگوری خاص.
توام هر چی که برات جذابه بنویس.
قبلا هم گفتم نوشتن رو خیلی دوست دارم :grin: یه جورایی مثله مدیتیشن میمونه واسم. واسه همین باید یه موضوع جذاب پیدا کنم بنویسم. اینجوری ممکنه سالیان سال یه موضوع خوب پیدا نکنم کلا از مقاله نویسی ساقط شم :grinning:

آره. این هم باز محافظت ذهن از شرایط حاکمه. درسته تو میخوای به یه سمتی حرکت کنی ولی پدر مادر به شرایط تو فکر میکنن و تو ذهنشون همین اتفاقاتی که اینجا دربارش شرح دادیمو انجام میدن. اونا میگن اگه مثلا فرزاد بره به سمت فلان کار ممکنه موفق نشه ممکنه فلان شه و فلان. دقیقا مثله مل رابینز که به شوهرش گفت پاشو برگرد به همون کار سابقت.

یه دوستی هست تو تلگرام هر دو ماه به دوماه پی ام میده میگه میخوام از الان شروع کنم.
همیشه سوال اول من اینه. الان چند ماه گذشته هنوز شروع نکردی؟ اگه اون روز شروع می کردی الان یه دوره رو تموم کرده بودی.

بله کلا روانشناسی موضوع با اهمیتیه. چون واقعا روانشناسی 80 درصد موفقیت رو شامل میشه.
نه تنها من و فرزاد و آقای ناصری بلکه همه اگه توانایی قلم خوبی دارن بتونن یه دلنوشتی یا یه مطلبی رو بنویسن عالی میشه.
الان مثلا تو این مقاله من کاملا حرفای این خانوم رو ترجمه نکردم. چون 22 دقیقه کلیپه و ترجمه کاملش هم زمان بره و کسل کننده.
برای این کار تبدیل به یک دل نوشت یا یه دست نوشت کردم و سعی کردم اصل مطلب رو از زبان و قلم خودم بیان کنم. این کار هم برای من لذت بخش بود و هم مطمئناً دوستان بیشتر خوششون میاد.
واسه همین هر کی که بتونه این شکلی یه مطلب بنویسه و با بقیه به اشتراک بزاره مطمئنم همگی استقبال خواهیم کرد و در گروهمون دوستی و رفاقت بهتری با هم خواهیم ساخت.

برعکس شمردی مریم خانوم :joy::joy:

به به چه خبر خوبی آفرین به شما :rose::rose::rose:

میشد دو هزار تا مثال زد واقعا
الان همین تغذیه درستی که خانوم رابینز بهش اشاره کردن میتونه مربوط به چاقی یا لاغری باشه.
اعتقاد به خودمون خیلی اهمیت داره که ماشالا شما به خودتون خوب اعتقاد دارید.
ممنونم از شما و بهتون تبریک میگم :rose:

8 پسندیده

احتمالش هست :joy::joy::joy::joy::joy::joy:

نه خداروشکر تو این مورد از وقتی که یادم میاد
تو دعواها و جر و بحثا نذاشتم بعدا غبطه بخورم
قشششنگ با وایتکس شستشو داده شده و
سفارش هم پذیرفته میشود :joy::joy::joy::stuck_out_tongue_winking_eye::stuck_out_tongue_winking_eye:

6 پسندیده

یا ابولفضل :joy::joy:

3 پسندیده