دوستان عزیز
یک نکته رو باید همیشه مد نظر داشته باشیم تا به سمت جامعه های تراز اول حال حاضر دنیا برویم.
قدرت تحمل مخالف،
قدرت تحمل سلایق بسیار متنوع،
قدرت تحمل جنسیت های مختلف،
قدرت تحمل سنین مختلف،
قدرت تحمل نژاد های مختلف،
…،
صد البته باید به جایی برسیم که کلمه ی قدرت تحمل را با «پذیرفتن و دوست داشتن عمیق» عوض کنیم. البته در حال حاضر، جوامع پیشرو قدرت تحمل رو نهادینه کرده اند و حالا در حال گذار از قدرت تحمل به «پذیرفتن و دوست داشتن عمیق» هستند.
هر کس متناسب با سن، جنسیت، نژاد و …. خود، گاهی نسبت به یک سری مسائل حساس است و گاهی نیست. این تنوع و بالا و پایین شدن، پویایی زندگی است. هیچکدامش درست مطلق یا غلط مطلق نیست. هر کدام از آنها، امتیازها، هزینه ها و آفت های خاص خودش را دارد. بنابراین بیایید درک کنیم که جامعه به همه ی ما در آن واحد نیاز دارد و باید زمانی که ما خوابیم عده ای بیدار باشند تا چرخ مملکت مان بچرخد. نه ممکن است و نه پسندیده که در آن واحد همه دغدغه های یکسان داشته باشیم.
ما باید عملا نشان دهیم که مخالفت ها و بحث ها باعث رشدمان می شود. اما چگونه؟ اینگونه که بعد از بحث، مهربانی مان را از هم دریغ نکنیم و به گونه ای برخورد کنیم که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. باز هم با هم بحث کنیم و باز هم هر زمان دلمان خواست کنار بکشیم. یکی دوست دارد چهار ساعت بازی کند، یکی فقط چهار دقیقه. یکی در حد یک پیام مشارکت کند، یکی صد پیام. یکی حرف حساب بزند، یکی با شوخی و مهارت شوخ طبعی خود، جمع مان را زنده نگهدارد. یکی مطالب مهم به اشتراک بگذارد، یکی مطالب مفید (منظور این که، بخش مهم یا مفید آن غالب باشد، و گر نه هر مهمی مفید و هر مفیدی مهم است.) اما در نهایت از هم فاصله نگیریم. در بحث ها به هم سخت بگیریم، اما فردای آن روز، انگار نه انگار.
دنیا هم به پلیس نیاز دارد، هم به مددکار اجتماعی. هم به قاضی نیاز دارد، هم به وکیل. عده ای باید اخبار را دنبال کنند تا قدرتمندان فاسد، منابع مان را به یغما نبرند؛ عده ای باید به دور از تمام خبرهای بد، درون پر مهر خود را برای کشیدن دست نوازش بر سر قربانیان و دردمندان، پاک و بی خبر نگهدارند.
اما یک نکته را باید تاکید کنم: در حال حاضر خانم های سراسر دنیا، باید از اعتماد و وابستگی خود به آقایان بکاهند. باید سختی مشارکت در تمام عرصه ها را به جان بخرند تا به حقوق برابر برسند. در حال حاضر همین پدران عزیز، برداران حامی و شوهران عاشق هستند که به وقتش، مانع از برابری حقوق جنسیتی در دنیا می شوند. بدون هیچ تعارفی از نزدیکان خود شروع کنیم و با ارتقای خود در همه ی زمینه ها، پایان دهیم به هرگونه وابستگی خانم ها به آقایان.
من شخصا آنقدر این تالار و تک تک اعضایش را دوست دارم که تنها عاملی که باعث می شود تمام وقت در آن حاضر نباشم، زندگی پر مشغله ام است.
بعضی از کامنت های زیر این موضوع، دست کمی از خود موضوع ندارند. توصیه می کنم نگاهی بیاندازید.
آقای محمد رضایی نکات خیلی خوبی گفتین خیلی استفاده بردم. اما یک نکته ای برام خیلی جالب توجه بود.
چون منم خودم به این دیدگاه رسیده بودم که خانم ها بایستی یجوری وابستگی خودشون رو کمتر کنن. اما جرات نداشتم بگم. چون اولا نمیدونستم آیا این دیدگاه صحیحه یا غلط. ثانیا میترسیدم حداقل خانومم برداشت بدی بکنه
من به شخصه به عنوان یک خانم، دیدگاهتون رو قبول دارم. من متاسفانه احساس میکنم نسبت به زمان قبل ازدواجم ضعیفتر شدم. همه اطرافیانم من رو یک شخص مستقل و قوی میشناسند، که نظرشون تا قبل از ازدواجم درست هست ولی من خیلی از کارها رو محول میکنم به همسرم. یکی از خانمهای همسایه ما خیلی از کارهای تعمیراتی خونه رو که واقعا آقایون از پسش بر میاند رو انجام میدهند و یکسری به من گفتند من نمیتونم به آقایون متکی باشم، و اون تلنگری شد که من هم کم کم دست به آچار بشم. البته این یکی از موارد متکی بودن هست. مسائل مالی رو که حتما موافقم.
مصطفی جان، به نکات باارزشی اشاره کردی. ازتون ممنونم.
من موارد زیر رو همیشه در نظر می گیرم.
همیشه به ضعف ها و عیب های خودمون واقف باشیم و هر روز تلاش کنیم، هرچند اندک، از این ضعف ها و عیب ها بری بشیم.
به جای اینکه اکثر اوقات تلاش کنیم دیگران رو به راه راست هدایت کنیم، بیشتر وقت مون رو صرف به راه راست رفتن خودمون کنیم.
همیشه به تفکر بها بدیم. شاید خیلی ها مطالعه رو قوی تر از تفکر می دونن. کتاب غذای روح و عقل آدمیه، اما هیچ غذایی بدون هضم شدن حاصلی برای روح و جان ما نداره. بنابراین همیشه زمانی رو برای هضم غذاهایی که از لابلای ورق های کتاب ها دریافت می کنیم بذاریم. من برای تفکر بیشتر از مطالعه ارزش قائلم.
غرور و تعصب رو توی گفتگوهامون بذاریم کنار و فقط جویای حقیقت و راستی باشیم. چه بسا خیلی ها در خیلی بحث ها شرکت می کنند و دنبال پیروزی در یک بحث هستند، در صورتی که به نظر من در هیچ بحث و گفتگویی بازنده وجود نداره. توی یه بحث و گفتگو هر دو طرف بحث قطعاً برنده هستن، چه اون کس که می فهمه در اشتباه بوده و چه اون کس که یک نفر رو از اشتباه در میاره.
طنز:
چند وقت پیش یکی ازم پرسید: «چرا اینقدر سرت توی گوشیه؟»
من: توی تالار زبانشناسم.
اون: کیا اونجان؟ چه خبره مگه؟
من: هیچی بابا، مشتی کلاهبردارن، کلاهبرداری می کنن.
اون: پس تو اونجا چیکار می کنی؟
من: هیچی، مرتب به احترامشون کلاهم رو بر می دارم.
این لطیفه رو ازون جهت گفتم که کامنت های دوستان واقعا منو به وجد میاره و احساس خوبی بهم میده. حس می کنم حضور در شبکه های مجازی اجتماعی هم می تونه خیلی آموزنده باشه.
اگر این کامیونیتی زبانشناس مشتی از خروار مردم کشور ما هستند، باید منتظر اتفاقات خوشی در آینده ی سرزمینمون باشیم.
البته من شخصا همچه باوری ندارم و معتقدم زبان خون های این کشور به سبب ارتباط با فرهنگ های دیگه، از متوسط اجتماع خیلی جلو زده اند. نظر شما چیست؟
در حاشیه:
دقت کردین در زبان فارسی هم کلاه گذاشتن سر مردم جرمه هم کلاهشون رو برداشتن
کلا انگار زبان ما با کلاه مشکل داره.
یک تجربه ی مبتنی بر اصول علمی:
باید با شریکان مان بسیار بی پرده و بدون هیچ ملاحظه ای دیدگاه ها و انتظارات مان را مطرح کنیم و از آنها هم بخواهیم که چنین عمل کنند. اگر غیر از این کنیم، حتی با خوشبینی و خوش شانسی، بعد از گذشت ده سال از زندگی مشترک مان، بسیار از هم فاصله خواهیم داشت؛ فاصله هایی جبران ناپذیر.
مادر من همواره به من و همسرم تاکید می کرد که: «بیرحمانه از هم توقع داشته باشید و به توقع همدیگر پاسخ دهید.» و نیز می گفت: «بد لباسی و کم سلیقگی پوششی یک آقا، کوتاهی خانمش است و برعکس.» ایشان تاکید داشتند که بی پرده، نظرات تان را به هم در تمام زمینه ها، تاکید می کنم در تمام زمینه ها، منتقل کنید و با هم به دنبال بر آوردن آنها باشید. در تذکر دادن دقیق و بی پروا عمل کنید، اما در حل مشکل، دوست و همراه هم باشید و به اتفاق هم اقدام کنید.
این مسئله در ایران یک اپیدمی شده است؛ یک روش نامیمون که عواقب نازیبایی برای زندگی مشترک خواهد داشت.
من با تمام وجود سعی می کنم از زنانه و مردانه کردن کارها پرهیز کنم. بگذارید با یک بیان تند منظورم را بهتر بیان کنم. در غرب فقط سرویس های بهداشتی خانم ها و آقایان متفاوت است و پر واضح است که زنان کدام بلاد خودکفاترند.
مثالی از زندگی خودم: من در مسافرت ها اصرار داشتم که من در تمام کارهای آشپزی مشارکت می کنم ولی همسرم هم باید مثلا در بستن باربند اتومبیل همکاری کند. این دو کار هر روز بیش از دو ساعت زمان می برد و ما بیش از دو ساعت در روز همکار بودیم. حال اگر تقسیم کار زنانه و مردانه داشتیم، این زمان های با هم بودن را از دست می دادیم. این مثال فقط یکی از مواردی است که من سعی کرده ام با پرهیز از زنانه و مردانه کردن کارها، کیفیت زندگی مشترک مان را ارتقا دهم و از این بابت بسیار خوشحالم و همه جا، این تجربه ی ارزشمند را با افتخار فریاد می زنم.
خانم ها باید بدانند که در کشور ما، به طور متوسط:
آقایان روز به روز قدرتمند تر می شوند؛ چون وضعیت مالی شان سامان می یابد. دوستان و آشنایان زیادی در اجتماع پیدا می کنند که به وقتش می توانند از حمایت آنها بهره ببرند. بر اثر حضور در اجتماع روز به روز شخصیت خودکفا تری پیدا می کنند.
خانم ها، در مقابل، متکی بر جذبه ی جوانی و خواستنی بودن شان یک اتکا و اعتماد بیجا و بی حد به آقایان می کنند. با گذشت زمان از سرمایه ی خانم ها کم کم کاسته می شود و آن سرمایه در جای دیگر و به شکلی دیگر نمود پیدا نمی کند.
بعد از گذشت ده سال از زندگی مشترک، آهسته آهسته، خانم ها وجب به وجب سرزمین اقتدارشان را دو دستی به آقایان تقدیم می کنند و زمانی متوجه خواب خرگوشی شان می شوند که دیگر جبران کردنش سخت شده است؛ البته باید دانست که اکثر خانمها متوجه این مساله نمی شوند و یا ترجیح می دهند به آن فکر نکنند.
از نظر من هر خانمی که فکر کند پدر، برادر و شوهرش مصداق مطالب بالا نیست، و نیازی به این مسایل و این تفکرات ندارد، در خواب عمیقی فرورفته و باید به اوگفت: «باش تا اجل معهود، دامن امل نامحدودت بگیرد.»
من منظور شما را خوب درک می کنم. اما بهتر می دانم که چنین بگویم:
«بینش و دانش مکمل همند و هیچیک مهم تر از دیگری نیست و حتی بر دیگری تقدم ندارد؛ یعنی یکی جلوتر از دیگری نباید انجام شود؛ همان حکایت مرغ و تخم مرغ. بینش حکم چرخ گوشت را دارد و دانش حکم گوشت. دانش بدون بینش به سختی و با کمترین بازده استفاده دارد و بینش بدون دانش را نمی توان به کار برد؛ همان طور که چرخ گوشت را نمی توان خورد »
این جمله بسیار درست است و من عمیقا باورش داشتم. اما حالا با بیان خوبی هم آراسته شد. از این به بعد این عبارت یکی از تکیه کلام های من خواهد بود. ممنون @Nobleman
من منظورم از ضعیف بودن، جنس کار نبود برای هر کاری چون میدونم همسرم در کارها همیشه با من همکاری کرده، مواقعی به امید بودن ایشون خودم رو از انجام کار منع میکنم. که مسلما این خوب نیست ولی خوب دلیلش هم خستگی جسمی بخاطر امور دخترم هست، و سعی در اصلاح این مورد دارم.
البته صحبتهای شما رو در حالت کلی قبول دارم و نفی نمیکنم.
ظاهرا من درست متوجه نشده بودم.
اما همان طور که فرمودید صورت کلی پیام جنبه ی عمومی دارد و به فرد خاصی اشاره نمی کند.
در کل اتفاقا خانم هایی که می شود با آنها در این زمینه ها بحث کرد، کمترین نیاز را به این مطالب دارند. آنها که به شدت به این مطالب نیازمندند در چنین مباحثی شرکت نمی کنند و اصلا در چنین تالارهایی حضور ندارند.
بله حق با شماست، ولی چون خودم به شخصه دیدگاه آقای @hnaseri رو در زندگی شخصی حس کرده بودم خواستم صحبتشون رو تایید کنم که خیلی بهتر میشه خانمها دست اتکاشون رو از شانه های آقایان بردارند و محکم خودشون توانای هاشون رو نشان بدهند.
سلام.
من مخالف مستقل بودن خانوم ها نیستم اتفاقا یک زن باید از همه نظر بتونه مستقل باشه و از پس مسائل بربیاد نه اینکه هر مسئله ای پیش اومد به این و اون التماس کنه.
اما اینکه شما بعداز ازدواج احساس ضعیف شدن می کنید من فکر می کنم بخاطر طرز فکریه که نه فقط در ایران بخصوص خیلی جاهای دنیا وجود داره واینکه فکر می کنن قدرت یعنی استقلال مالی وتوان پول دراوردن! و توانایی هاییه که از ابتدای آفرینش مردا داشتن و نمیذاشتن زن ها داشته باشن. اما من فکر می کنم دنیا غیر از کارای سخت به کارهایی که روحیه لطیف لازم داره هم نیاز داره مثل مادر بودن. منظورم اصلا توخونه موندن خانوم ها نیست اصلا اصلا اصلا!
در این مورد حرف زیاده. امیدوارم منظورمو درست فهمونده باشم.
آقای محمد رضایی واقعا تاپیک زیبایی زدین. من فکر می کنم تنها چیزی که روابط دنیا(منظورم از روابط بین دو کشور تا روابط مادرشوهر وعروس!) نیاز داره پذیرشه! اینکه همه همدیگرو اونطور که هستیم بپذیریم.
خب در حقیقت قدرت یعنی توان برآوردن خواسته ها که در دنیای امروزی بخش اعظمی از اون در توان مالی خلاصه میشه. استقلال مالی هم که بدون هیچ تردیدی مهم ترین شاخص قدرته.
شکی نیست که مردها از استقلال زن ها با زیرکی جلوگیری می کنند؛ بله دقیقا همون مردهایی که اگر الان این پیام رو نشونشون بدید منکنه چنان خودشون رو بزنن به اون راه که آدم فکر کنه بزرگترین تهمت رو بهشون زده شده. من به عنوان یک مرد با تمام وجود معتقدم مردها دو دسته اند: یک گروه زن ها رو مستقل می خواهند که تعدادشون کمه. دیگری که اتفاقا اکثریت رو تشکیل می دهند، مانع بزرگی برای استقلال خانم ها هستند. این دو گروه رو باید از طریق عملکردشون باید از هم تمیز داد نه ادعاهاشون یا حرف های قشنگ و احساسی. اتفاقا کسانی که به دنبال اعطای حقوق برابر به خانم ها هستند، عموما خشک و تند دیده می شوند؛ چون ناچارند در مقابل عموم خانم ها، که به عدم استقلال خودشون دامن می زنند، بایستند.
من معنی این عبارت رو درست نفهمیدم.
حس مادرانه فرقی با پدرانه نداره. به نظر من ربطی هم به استقلال نداره. والدین باید هر دو در کنار نقش والدی شون، نقش تامین مالی و …. داشته باشند تا استقلال داشته باشند.
لطف دارید.
در اصل یک کامنت بود که به تشخیص دوستان به تاپیک تبدیل شد و حال مسئولیتی شده که باید تکمیلش کرد تا در حد عنوانش باشه.
از همه ی دوستان دعوت می کنم که اونها هم نکاتی که باعث میشه ما به سمت جوامع پیشرو بریم رو معرفی کنند.
این خیلی خیلی مهمه. مسلما باید تمام تلاشمون این باشه که افراد رو با سلایقشون راحت بگذاریم. از طرفی در این دنیا تقریبا همه چیز سلیقه ای است و نباید انتظار داشت که افراد همانند ما باشند.
باید تاکید زیاد کنم توافق من با دیدگاه آقای ناصری سر جنس کار نیست. بحث سر پذیرش یا عدم پذیرش حس لطافت مادری نیست. منظورم خود استقلال هست. بحث تقسیم کار زنانه و مردانه، کار سخت و لطیف نیست. من منظورم رو باید اینطور بگم که من قبل ازدواج احساس استقلال رو بیشتر در خودم میدیدم چون خودم رو مسئول میدونستم و از این استقلال احساس لذت و غرور داشتم. اما بعد از ازدواج چون کارها مشترک انجام میشد و با بدنیا آمدن دخترم بخشی از کار من افزایش پیدا کرد و این باعث شد احساس نیاز به همکاری بیشتر بشه. و بعد از این مدت احساس میکردم وابستگی کاری من تبدیل به تنبلی داره میشه و از اون حس غرور استقلال کاسته شده. خود اون استقلال مد نظرم بود که چه تاثیری در خانمها داره اون احساس قوی
و البته لازمه جهت رفع ابهام احتمالی عرض کنم که همکاری رو نفی نمیکنم. من صحبتم فقط و فقط سر اون حس هست.
مطلب بسیار ارزشمندی زدین و بسیار لذت بردم, خیلی خوشحالم که دوستان هم بخوبی نظر دادن و رشد رو میشه تو جامعه دید, امروزه دید افراد به حل مسئله و ارتباطات با گذشته فرق کرده. و امیدوارم اونایی که آگاهن به بقیه هم این آگاهی رو منتقل کنن. بارفتار و برخورد شایسته خودشون.
موفق باشید , و پایا
منظورم ازاینکه مادر بودن رو مطرح کردم این بود که امروزه کسی یه زن رو بخاطر اینکه یه انسان رو تربیت کرده تشویق نمی کنه ولی اگر اون زن مدیر یه شرکت باشه بیشتر مورد توجه قرار میگیره و تشویقش می کنن.
یه چیز دیگه من مخالف صحبتهاتون نیستم. تو ذهنم حرف زیاده ولی نمیدونم چطور کنار هم بچینمشون و بیان کنم!
از این جمله برداشت درستی ندارم. لطیف بودن نقش مادری رو از جمله تون تونستم استنباط کنم، اما نمی دونم از دید شما و سایر دوستان نقش مادری یک نقش سهل و آسونه یا سخت و پیچیده.
دوست دارم در این زمینه مختصری دیدگاه خودم رو خدمت دوستان عرض کنم.
یه هزار تو رو در نظر بگیرید. خب، وقتی از راهروهای تو در توی یه هزارتو می خواید حرکت کنید و خارج بشید، قطعاً هر دو راهی یا سه راهی که توی مسیر بهش برمی خورید به شما نشون میده که چقدر یک تصممیم ممکنه راه شما رو طولانی یا سفر شما رو به بن بست بکشونه. حالا یک ده هزار تو رو در نظر بگیرید. قطعاً حتی فقط تصور حرکت در یک ده هزار تو هم خسته کننده است، چه برسه به اینکه بخوایم داخلش حرکت کنیم.
بازی شطرنج رو در نظر بگیرید. طولانی ترین بازی شطرنج در طول تاریخ به مدت 20 ساعت و 15 دقیقه بین ایوان نیکولیک و گوران آرسویچ انجام شد. 20 ساعت و 15 دقیقه؟ شما می تونید 20 ساعت و 15 دقیقه روی یه موضوع به صورت بی وقفه تمرکز کنید. برای یه برد در بازی شطرنج به هزاران ساعت تمرین متمادی نیازه. هر حرکت یک شطرنج باز ممکنه ورق رو برگردونه و نتیجه بازی رو عوض کنه. حالا تصور کنید شما قراره روزانه چهار الی پنج ساعت به مدت 25 الی 30 سال هر روز یک بازی رو انجام بدید و یک حرکت اشتباه شما ممکنه نتیجه بازی رو خراب کنه.
به نظرتون چه کسی قادره روزانه 5 الی 6 ساعت متمادی برای 25 یا 30 سال یه بازی شطرنج رو شروع کنه و ادامه بده؟ به نظرتون چه کسی می تونه داخل یک ده هزار تو راهشو به بیرون پیدا کنه؟
به نظرم اگه ما نتونیم مهم نیست. یا شایدم هست. اما مادر باید بتونه اون کارها رو انجام بده. وظیفه یه مادر چیه؟ پخت و پز؟ شستشوی لباس؟ جاروب کردن خونه؟
هیچکدوم از این موارد وظیفه یه مادر نیست. وظیفه یه مادر تربیت فرزندشه. خب، چه کار راحت و بی دردسری. جدی که نمی گید؟
انسان؟ انسان پیچیده ترین موجود زنده اییه که در این دنیا پا به عرصه وجود گذاشته، بعدش تربیت این ماشین پیچیده اینقدر راحته؟
تربیت یک کودک که ضمیرش شبیه یه بوم تابلوی سفید نقاشی پاک و تمیزه به این راحتی ها نیست. قرار نیست که روی تابلو رو خط خطی کنید! یه مادر باید روی این تابلو با هر حرکت دستش به سمت کامل کردن یه نقاشی بی همتا و منحصربفرد پیش بره. مادر قراره بچه ش رو برای بیرون اومدن از یک ده هزارتو آموزش بده. یه مادر قراره با هر آموزشش یه شطرنج باز قهار رو به جامعه انسانی تحویل بده. شاید بپرسید منظورم از بازی شطرنج و ده هزار تو چیه. امیدوارم تا اینجای صحبت هام فهمیده باشید. بله، درست حدس زدید. درست زندگی کردن. بزرگترین وظیفه و مسئولیتی رو که یه مادر بر عهده داره تربیت آدمیه که بتونه چاه ها رو پشت سر بذاره و به راهش ادامه بده. شاید این مسئولیت خطیر رو خیلی از مادرها سرسری از کنارش رد میشن. شاید به این دلیل که از تأثیرگذاری خودشون بر فرزندانشون بی خبرن. مادر با هر تصمیمش آینده بچه ش رو رقم بزنه. یکی از دردها و رنج هایی که امروز مردم ما با اون گریبانگیرن عدم توانایی در تصمیم گیری درسته. این مهارت با هوشیاری و سیاست ها و آموزش های به موقع والدین شکل می گیره. اگه یه استاد ریاضیات نتونه به درستی قوانین و قضایای ریاضیات رو توی ذهن دانشجوش ثبت کنه، نمی تونه ازش انتظار داشته باشه در حل مسائل به مهارت دست پیدا کنه.
تمام این استدلال های پی در پی بیانگر جایگاه زن در اجتماع در نقش مادریه.
شاید بپرسید پس جایگاه پدر در تربیت فرزند کجاست. جایگاه پدر رو در تربیت فرزند خیلی پررنگ نمی بینم. چون نقش تعلیمی پدر مستلزم داشتن زمان کافی برای آموزشه. توی این دوره زمونه اکثر پدرها سخت درگیر کسب درآمدن. زمان های فراغتشون در طول روز رو هم سخت درگیر تلگرام.
با سپاس از دوستانی که با ابراز نظر و کامنت های ارزشمندشون به این تاپیک رونق بخشیدن، خصوصا @Nobleman @khmrh
می خوام خیلی رک و خیلی تند نظر بدم، امیدوارم باعث دلخوری نشه. دارم به قول خودم علمی به موضوع نگاه می کنم.
اول باید به این نکات توجه کرد:
۱. کی گفته هر کس ازدواج کرد، زندگی مشترک بلده؟
۲. کی گفته هر کس بچه دار شد، پدری و مادری بلده؟
۳. کی گفته کسی که یک آموزش پر و پیمون ندیده و حسابی وقت نگذاشته، فقط با تجربه ی دست و پاشکسته ی خودش می تونه همسر، پدر یا مادر خوبی بشه؟
۴. چه چیزی باعث شده که مردم این اعتماد به نفس کاذب رو داشته باشن که به خوبی (یا حتی نزدیک به خوب بودن)، دارن نقش هاشون رو بازی می کنند؟
واقعا فکر می کنید:
چند درصد مردم درست زندگی می کنند؟
چند درصد مردم نقش درستی در تربیت فرزندانشون دارند؟
پاسخ به اینها متن رو بسیار بسیار طولانی می کنه. بنابراین فقط دعوتی بود به تفکر. در ادامه نظر خودم رو میگم.
تا اون جا که به اطلاعات من بر می گرده:
۱. بدون تعارف ۸۰ درصد خانواده ها اساسا ناکارآمد هستند و بقیه درصدی از ناکارآمدی دارند.
۲. کسی که به خوبی آموزش ندیده، نمی تونه یک انسان دیگه رو تربیت کنه.
۳. کسی که به خوبی آموزش ندیده نمی تونه یک زندگی زناشویی خیلی موفق داشته باشه.
حالا بیایید به خودمون نگاه کنیم که چرا این پرسش ها رو کمتر از خودمون می پرسیم؟ جواب کمی پوشیده است. علت اینه که هممون مثل همیم و برای این که دیوونه نشیم ترجیح میدیم که بهش فکر نکنیم.
به نظر من اگر مردم چند چیز رو رعایت کنند خیلی می تونه بهشون در درک واقعیات کمک کنه:
۱. هیچ وقت نگوییم که وقت ندارم، بگوییم انتخاب من یا اولویت من نبوده.
۲. هیچ وقت نگوییم تربیت بچه، بگوییم دارم روی تربیت خودم کار می کنم، با این امیدواری که شاید گوشه ایش به کار دلبندم بیاد.
۳. زبان رسمی دنیا که در حال حاضر انگلیسیه رو بخونیم، تا بدونیم توی دنیا چه خبره. اون که توی کتاب های فارسی نوشته شده، مربوط به دستاوردهای خیلی قبله.
۴. علم را باور کنیم زیرا کار علم پرده برداری از جهل ما و روشن کردن حقایقه، حتی اگر مطابق با اعتقادات و سلیقه ی الان ما نباشه.
Believe science
۵. کی میدونه شاید بعدها زمین تا آسمون تغییر کنیم و این اصلا بد نیست. نشانه و لازمه ی پویاییه.