شعر الهام بخش

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دَم از آئینه می پرسم مَلول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هِندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا … ؟ منزل کجا … ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه … آری… این منم … اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟

#فروغ_فرخزاد

4 پسندیده

در این پریشانیِ روزگار،
مبادا فراموش کنی دوستت دارم…

#هوشنگ_ابتهاج

4 پسندیده

آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی ،،

روی خندان تو را ،،

کاااااشکی می دیدم…

3 پسندیده

هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می‌کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی

خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت

خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل

هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت

وآن دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت بسر نبرد کسی

یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار

نیک و بد چون همی بباید مرد
خنُک آن کس که گوی نیکی برد

برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس ز پیش فرست

عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز

ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار

هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید

(سعدی)

4 پسندیده

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

(سعدی)

5 پسندیده

چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهان

تو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش

(حافظ)

6 پسندیده

وضعِ دوران بنگر ساغرِ عِشرت بَر گیر

که به هر حالتی این است بِهینِ اوضاع

(حافظ)

3 پسندیده

از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟

وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟

در چَنْبَرِ چرخ جانِ چندین پاکان

می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟

(خیام)

4 پسندیده

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال

جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بگردند و خون خلق ، حلال

تو بر کنار فراتی ، ندانی این معنی
به راه بادیه دانند ، قدر آب زلال

اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که ترک دوست بگوئیم ، تصوری است محال

سعدی شیرازی

2 پسندیده

خیلی قشنگ بود:sparkles::sparkles::sparkles: ممنونم از شما بابت این تاپیک و شعر زیبا:leaves::cherry_blossom::sparkles:

1 پسندیده

وااای! عالی بود!:sparkles::heart_eyes:من تازگیا با این آهنگ آشنا شدم و واقعا حس خالص و گرمی که بهم میده رو دوست دارم:sparkles::sparkles:

1 پسندیده

دقیقا!:ok_hand:t2::cherry_blossom::sparkles:

1 پسندیده

خب صدای منحصربفرداستاد فقید شجریان عزیز که حرف نداره،والبته که شعرشم واقعا عمیقه وهمنجورکه اونجااشاره کردم این شعریه واسه همه ی زمانهاوصدای شجریان هم صداییه واسه تمام دورانها شایدبراتون جالب باشه که شجریان بین بسیاری ازغیرایرانیان شناخته شده تراز بعضی ایرانیها هست،اونهاازکشورای مختلف هم هستند، چه اونهایی که درحال یادگیری زبان فارسی هستند وچه اونهایی که اندک آشنایی بااین زبان دارند،یااصلا فارسی بلدنیستندولی عاشق صدای استاد وناظریان وچندخواننده ی اصیل وفرهیخته ی ایرانی دیگر هستند،شماکافیه یکی دوتاکانال یوتیوپ انگلیسی را آهنگای فارسی باشتراک میذاره رو چک کنید وکامنتهای انگلیسی روبخونیدتابیشترمتوجه این موضوع بشید.
خوشحالم که این آهنگودوست دارید.:rose::rose:

1 پسندیده

چه جالب! خیلی ممنون بابت توضیحات خوبتون^-^:heartpulse::cherry_blossom::hibiscus::herb::sparkles::sparkles:

1 پسندیده

مولانا

با من صنما دل یک دله کن

گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا

زان زلف خوشت یک سلسله کن

سی پاره به کف در چله شدی

سی پاره منم ترک چله کن

مجهول مرو با غول مرو

زنهار سفر با قافله کن

ای مطرب دل زان نغمه خوش

این مغز مرا پرمشغله کن

ای زهره و مه زان شعله رو

دو چشم مرا دو مشعله کن

ای موسی جان شبان شده‌ای

بر طور برو ترک گله کن

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دشت طوی پا آبله کن

تکیه گه تو حق شد نه عصا

انداز عصا و آن را یله کن

فرعون هوا چون شد حیوان

در گردن او رو زنگله کن

شرح شعر:

خلاصه

1 – صنم: بت؛ مجازاً: معشوق،محبوب،دلبر / با كسي دل يك دل كردن: با او مهربان و صميمي شدن / سر نهادن: تسليم شدن، خود را فدا كردن

اي يگانه‌ترين يار! اي محبوب! با منِ عاشق ، مهربان و بر سر پيمان باش؛ اگر من جانم را فدايت نكردم آنگاه گله كن.

2 – خوش: خوب، نيكو / سلسله: زنجير

من در عشق تو ديوانه شده‌ام، به خاطر خدا از آن زلف پرحلقه و دلربايت زنجيري در گردن اين ديوانه بيفكن.

3 – سي پاره: قرآن (كه سي جزء‌دارد) / چلّه: چهل روزي كه سالكان به گوشه نشيني و اعتكاف مي‌پردازند. (در مصراع دوم چله بدون تشديد خوانده مي‌شود).

قرآن به دست در گوشه‌اي به چله نشيني پرداختي. قرآن ناطق منم؛ اعتكاف را رها كن و نزد من بيا.

4 – مجهول: ناشناخته، ناشناس / غول: موجود خيالي كه گفته مي‌شد در بيابان‌ها مسافر تنها را به بيراهه مي‌كشاند و هلاك مي‌كند. (در اينجا نماد مدعيان دروغين ارشاد است)

تنها سفر مكن و با افراد فريبنده و گمراه كننده نيز همراه مشو. حتماً با قافله‌اي كه پير و سالاري راه شناس دارد سفر كن.

5 – مطرب دل: شاد كننده‌ي دل / مشغله: بانگ ، فرياد

 اي مطرب شادي بخش! با آن نغمه‌هاي شيرين و دلنشين مغز مرا پر از آهنگ و نوا كن.

6 – شعله‌ي رو: پرتوِ چهره

 اي ياري كه همچون ماه و زهره چهره‌اي زيبا و درخشان داري! با فروغ چهره‌ات چشمان مرا روشن كن (چشم مرا به ديدارت روشن كن).

7 –شُبان: چوپان(در پهلوي shupan) در اين‌جا با تشديد«ب» خوانده مي‌شود(shobban) / طور: يا حوريب، كوهي در شبه جزيره‌ي سينا كه موسي(ع) در آن به مناجات با خداوند مي‌پرداخت.

بيت اشاره دارد به داستان زندگي موسي(ع) كه مدت ده سال براي پدر زنش شعيب پيامبر در مدين چوپاني كرد و پس از آن در بازگشت به مصر در وادي أيمن آتشي در كوه ( طور) ديد. به سوي آن رفت و در همان جا به پيامبري برگزيده شد. (نك: سوره‌ي‌ طه، آيات13-10و قصص، آيات 30-29)

8– نعلين: يك جفت كفش / آبله: تاول / دشت طُوي: وادي مقدس أيمن كه در آن خداوند با موسي سخن گفت.

در بيت پيش شاعر به داستان موسي اشاره داشت، در اين بيت و ابيات بعدي نيز به همين موضوع مي‌پردازد:

وقتي موسي در كوه (طور) به آتش (درخت فروزان) رسيد، ندايي شنيد كه:«…كفش‌هايت را در بياور. همانا كه تو در وادي پاكيزه‌ي طُوي هستي» (سوره طه، آيه 12)

براي رسيدن به يار، با پاي برهنه، آن‌قدر راه برو كه پايت تاول بزند.

9 – در طور خداوند با موسي سخن مي‌گويد و از جمله از او مي‌پرسد: «اي موسي! اين چيست كه در دست راست خود داري؟ گفت: اين چوبدستي من است كه بر آن تكيه مي‌كنم و با آن براي گوسفندانم برگ مي‌ريزم و آن فوايد ديگري هم براي من دارد» (طه، آيات 18و17)

(با توجه به سخن موسي كه گفته بود بر چوبدستي خود تكيه مي‌كنم، مولوي به مخاطب خود و همه‌ي سالكان مي‌گويد:) تكيه‌گاه تو خداوند است نه عصا. عصا و هر تكيه‌گاه ديگر جز خداوند را دور بينداز و آن را رها كن. (از غير خدا ببر. اغيار را رها كن).

10 –فرعون: لقب پادشاهان مصر باستان و در اين جا مقصود فرعون معاصر موسي است. (منفلي دوم پسر رامسس دوم) / هوي: ميل و خواهش نفس / حيوان (hayavan): جانور

فرعونِ هوي: اضافه‌‌ي تشبيهي است: شاعر نفس و هواجس نفساني را به فرعون تشبيه كرده است. وجه تشابه دور بودن از خداوند است يا مانع بودن در راه رسيدن به خدا. / زنگله: زنگوله
چون نفس فرعون صفت به حيوان تبديل شد، آن را رام و مطيع خود گردان و به گردنش زنگوله بياويز.

با صدای همایون شجریان