1980
Iran - Iraq war
Photographer: Alfred Yaghobzadeh
Subject: a child soldier
Hassan Jangju (1967–1984) was an Iranian Basiji during the Iran–Iraq War. He was declared missing in action in 1984, and his body was returned to Iran in 2017.
روایتی متفاوت، از یک کودک بازمانده از جنگ
به یاد سوم خرداد، سالروز آزادی خرمشهر
Khorramshahr liberation Battle
تا آخرین قطره خون ایستاده ایم
The First Battle of Khorramshahr
نبرد اول خرمشهر
23 Sep - 10 Nov 1980
یک مهر تا چهارم آبان ۱۳۶۱
در نبرد اول، خرمشهر پس از سی و چهار روز مقاومت توسط نیروهای عراقی فتح شد. مقاومت کم نظیر ایرانی ها در این جنگ حیرت کل ارتش عراق و حتی خود سیاستمداران ایران را برانگیخت.
در این نبرد هفتصد تکاور کلاه سبز از گردان یکم تکاوران دریایی به فرماندهی ناخدا هوشنگ صمدی و عده ای از شبه نظامیان داوطلب به فرماندهی محمد جهان آرا از خرمشهر دفاع کردند. از سه هزار مدافع خرمشهر کمتر از ده درصد زنده ماند که همگی زخمی بودند.
در طرف مقابل نیروی عراقی از دوازده لشکر شامل دو لشکر زرهی، پنج لشکر مکانیزه، دو لشکر پیاده و غیره بعلاوه پشتیبانی توپخانه، نیروی هوایی و هوانیروز تشکیل می شد.
بعدها بسیاری سعی کردند که نام خود را به مدافعان خرمشهر اضافه کنند، حتی کتاب و زندگینامه و خاطره نوشتند.
در نهایت سوم خرمشهر ۱۳۶۱ خرمشهر طی عملیات بیت المقدس از عراق پس گرفته شد. عملیاتی که تلفاتی سنگین برای دو طرف بویژه عراقی ها داشت.
یادمان آزادسازی خرمشهر
یکی از همرزمان محمد جهان آرا نوحه ای به نام «ممد نبودی ببینی» را بر اساس ملودی عزای بوشهری نوشت و یکی دیگر از همرزمانش که صدای خوبی داشت آن را بر مزار محمد جهان آرا خواند. یک سال بعد محمد کویتی پور آن را برای سالروز آزادی خرمشهر دوباره خوانی کرد.
محمد جهان آرا
برادران جهان آرا پنج برادر بودند. چهار برادر شهید شد و یک برادر باقی مانده سال ۶۷ اعدام شد. مادر برادران جهان آرا هیچوقت اعدام آخرین پسر خود را نبخشید، و بهمین خاطر مصاحبه سانسور نشده ای از وی پخش نشد. شاید اگر همین آهنگ نبود، امروزه کسی محمد جهان آرا را نمی شناخت و اسمش لابلای کتاب های تاریخ گم می شد.
مهدی آذر یزدی
پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران
نام اصلی او مهدی آذر خرمشاهی بود ولی خودش میخواست روی آثارش آذری یزدی نوشته شود تا پیدا باشد که کجایی است.
پدرش کشاورز بود. او در در خانوادهای تازه مسلمان با اجدادی زرتشتی زاده شد.
آذر یزدی خواندن قرآن و دعا و کتاب و حافظ خوانی را از بی بی مادربزرگ خود یادگرفت و نوشتن را در خانه از پدر، بعد از دوازده سالگی تا دو سال روزی یک ساعت صبح به صبح در مدرسهٔ خان یزد مقدمات صرف و نحو را خواند، از کودکی همراه با هر نوع یادگیری تمام روز را همراه پدرش در کارهای رعیتی باغ و صحرا کار میکرد و بعد شاگرد بنایی و جوراب بافی و از این قبیل، تا هجده سالگی بیش از ده بیست تا کتاب ندیده بود.
هرگز در کوچه بازی نکرده بود، هر گز ماشین سوار نشده بود، با صفحه و فیلم و سینما آشنا نبود، بیشتر مسجد و منبر را دیده بود و جز راه پیادهٔ خرمشاه تا بازار یزد سفر نکرده بود.
خانواده آذریزدی از افرادی بودند که به آنها « جدیدیها» میگفتند یعنی کسانی که نیاکانشان تا دو، سه نسل پیش زرتشتی بودند و تازه مسلمان به شمار میآمدند.
مرحوم مهدی آذر یزدی نویسنده معروف داستان های کودکان، روزگار کودکی را در سختی و فقر سپری کرد، اصلاً مدرسه نرفت، تا جایی که در پنجاه سالگی برای نخستین بار، کلاس درس را می بیند، نمیتواند جلوی گریه خود را بگیرد، الفبا را از پدر یاد گرفته بود و با کتاب مانوس بود.
پدرش معتقد بود، مدرسه آدم را فاسد می کند و می گفت به فکر آخرت باشید، آرزوی مدرسه رفتن و بچه ها را با کیف و لباس مدرسه دیدن همیشه برای مهدی باقی مانده بود.
آذریزدی زمانی که در قید حیات بود در مورد زندگی اش گفت: ابتدا در یکی از محله زرشتی نشین زندگی می کردند و از آنجا که پدرش اذان می گفت، به خصوص هنگام صبح موجب نارضایتی ساکنان آن محله که بیشتر پیرو آیین زرتشت (پیامبر ایران باستان)، بودند، می شد و پدرش به همین خاطر خانه را فروخت و به محله دیگری که ساکنان آن همگی مسلمان بودند، نقل مکان کردند.
به گفته وی، « خانواده آنها به دلیل مذهبی یا به هر دلیل دیگر خانواده منزوی بود ما با هیچ کس حشر و نشر نداشتیم یادم نمی آید که هیچ وقت در خانه مان مهمان داشته باشیم یا اینکه جایی به مهمانی رفته باشیم ، ما جدا بودیم از مردم و زندگی خاصی داشتیم مثل اینکه در روستایی زندگی می کردیم که تنها یک خانواده در آن زندگی می کرد هیچ رفت و آمدی با مردم نداشتیم».
او از هشت سالگی همراه پدرش در زمین رعیتی کار میکرد.
در بیست سالگی از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد کشیده شد. پس از آنکه صاحب کارگاه جوراب بافی تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم کرد، و پس از مدتی به تهران نقل مکان کرد و با معرفی همشهری خود حسین مکی در چاپخانه حاج محمد علی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد.
او پس از ورود به دنیای کتاب و ادبیات، به شغلهای مختلفی مشغول شد، از جمله کار در چاپخانه و کتابفروشی. این مشاغل به او فرصت داد تا به کتابها نزدیکتر شود و از ادبیات غنی ایرانی الهام بگیرد.
او سالها به غلطگیرى و تصحيح نمونههاى چاپى اشتغال داشت. بسيارى از انتشاراتىها و کتابفروشىهاى مهم تهران چون «ابن سينا»، «امیر كبير»، «خاور»، «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» و… شاهد زحمات توانفرساى او بودهاند. وى همواره با خواندن و آموختن، به عطش سيرىناپذير درونى خود پاسخ مىگفت. نكته جالب در خصوص شان علمى و فرهنگى او، پيوند درون سالكى طالب علم با دنياى سرشار از پاکى و پرراز و رمز كودكان است. او اوان جوانى را مصروف خواندن و آموختن و غنى ساختن دروناش كرده بود.
او نخستین نویسندهای است که در ایران به فکر نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان افتاد. به همین دلیل است که او را «پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران» نامیدند.
از سال ۱۳۹۱ روز درگذشت او مصادف با ۱۸ تیر، به نام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نامگذاری شده است.
او خودش میگوید: چون خودش در بچگی کتاب بچگانه نداشت، میخواست به این وسیله برای دیگر بچههای خوب کتاب خوب بنویسید.
منبع: جامعه خبری تحلیلی الف
the Falling Man
The most widely seen images from 9/11 are of planes and towers, not people. Falling Man is different. The photo, taken by Richard Drew in the moments after the September 11, 2001, attacks, is one man’s distinct escape from the collapsing buildings, a symbol of individuality against the backdrop of faceless skyscrapers.
On a day of mass tragedy, Falling Man is one of the only widely seen pictures that shows someone dying. The photo was published in newspapers around the U.S. in the days after the attacks, but backlash from readers forced it into temporary obscurity.
It can be a difficult image to process, the man perfectly bisecting the iconic towers as he darts toward the earth like an arrow.
Falling Man’s identity is still unknown, but he is believed to have been an employee at the Windows on the World restaurant, which sat atop the north tower.
The true power of Falling Man, however, is less about who its subject was and more about what he became: a makeshift Unknown Soldier in an often unknown and uncertain war, suspended forever in history.
(Photo credit: Richard Drew).
Flag Raising On Iwo Jima
Iwo Jima Volcanic Island
1945
After a month long battle which claimed the lives
of 6,800 American soldiers and 21,000 Japanese.
This photo is a symbol of unity in the long-fought war.
Almost 22 thousands Japanese soldiers defended Iwo Jima, but only 216 people got alive at the end of Battle, mostly very injured
تئودور باندی مشهور به تد باندی
قاتل زنجیره ای مشهور آمریکایی
متولد ۱۹۴۶
با ضریب هوشی ۱۳۶, چهره و تیپی جذاب و شخصیتی کاریزماتیک
تا یکصد و پنجاه قتل به او نسبت داده شد، اما فقط حدود سی قتل اثبات شد
تمام مقتولین زنان جوان و زیبایی بودند.
رفتار عجیب او با جسد قربانیان هنوز مورد بحث است
سال ۱۹۸۹ با صندلی الکترونیکی اعدام و جسدش سوزانده شد. خاکسترش را در مکان نامعلومی پراکنده کردند.
The famous gate of Auschwitz Concentration Camp
Auschwitz II-Birkenau
More than 1.1 million people lost their lifes there
In total around 1.3 million people were moved there.
It was located in Poland, and now is a museum.