چالش دیدگاه من - درس اول انگلیسی قدرت

سلام
عاقا قبول نیست شما همه مجردید,فارغ از هرگونه فکر و خیالو,جا و مکان,من وویس می ظبتم.هی میپرن توش,پسر کوچیکه میاد اتاق شروع به سخنرانی,
از سالن صدا بزرگه میاد که جان سینا ,آندر تیکر رو به مبارزه طلبید,همسر گرام هم میگه جان سینا دیگه دورانشو گذرونده,من میمونم و سوفی و ی وویس پر ازموضوعات مختلف, بجز گلف مستری سوفی

8 پسندیده

خیلی اشتیاق برای این چالش داشتم:roll_eyes:
ولی با این اوضاع انگار نمیشه
از همی تریبون اعلام میکنم ازدواج چیز بدیست:sweat_smile::sweat_smile::laughing:

2 پسندیده

سلام
اتفاقا مجردای اینجا خیلی سرشلوغن :joy::joy::joy::joy:
خونه ماهم همیشه شلوغه لذا ویسا رو سر کار ضبط میکنم :sweat_smile::sweat_smile::joy:
اشتیاق دارین حتما انجام بدین :blush:
حالا ما قول میدیم فقط صدای خودتون رو گوش کنیم :smiley:

7 پسندیده

نه بابا اینطور نیس منم این مشکلا رو دارم صبح تا شب سر کارم یه ساعت تو خونم که اون موقع وویس میزارم با برنامه ریزی میشه من تو عادت هام صبح برنامه روزم و مینویسم نمدونم چی میشه که واسه همه کارا وقت باز میشه و میتونم انجامشون بدم…تسلیم نشو…هرگز
قشنگیش همین چیزاست دیگه…:smile:

6 پسندیده


سلام دوستان ، امیدوارم حالتان خوب باشه
ویس دوم

8 پسندیده

ممنونم از شما عزیزم . لطف دارین بسیییی :heart_eyes::heart_eyes::grin:

مرحبا به شما.
تا روز اخر که ویس بدین فک کنم هی باید تکرار کنیم که حتما برید تست دوبله . موفق باشید :grin::rose:

4 پسندیده

روز چهارم

9 پسندیده

روز چهارم

5 پسندیده

خیلی خب. من وویس روز پنجم رو آماده کردم. بعد مدت ها یه داستان گوس بامبزی نوشتم جیگرمون قبل عید حال بیاد :joy::joy::joy::joy::joy:

I was sitting somewhere in my room. It was 5 Am.
I couldn’t sleep. I had no Idea why I had a peak emotional state at 5 am. My brain was rushing and constantly thinking. My thoughts were differ in subjects.
I can’t remember when, but I remember I fell asleep.
I had a dream. Even in my subconscious mind I was confused. I had a gun and a knife.
The knife had some blood on it. I was looking at the knife, my eyes were going to pop out. Suddenly a light went on. It wasn’t a bright light. It was more flickering.
I could see a shadow. It wasn’t clear, I was scared but I decided to get closer to find what it is?
I was shaking and I felt a huge hesitance in my heart. Something was telling me, don’t go…
But at same time I could feel some engagement for going and checking out the figure.
As I got closer and closer to the figure, I could feel something was strangling me. My heart was beating so fast, I can’t say it was excitement or stress.
I reached to the person and the light became so bright.
The figure was laying down on his stomach and blood was everywhere.
I gulped and sat beside him. I had to see his face, so I grabbed his head and I felt shocked.
I was scared to death. The face was exactly like me…
The figure was dead and I killed myself.
I woke up and the clock was showing the time was 7 Am. I slept maybe less than 1 hour. I felt tired as hell.

قسمت دوم

قسمت سوم

19 پسندیده

:clap::clap::clap::clap::clap::clap::joy::joy:
ایووول خیییلی هیجان انگیز بود
مخصوصا این دوتیکه ش :joy::joy::clap::clap:

عالییییی بووود :joy::clap::clap::clap:
صدای تپش قلب هم باحالترش کرد :joy::ok_hand::ok_hand:

خوشم میاد
تو همه وویساتون خروس نقش ویژه ای داره :joy:
افکت صدای خروس هم عالی و به موقه بود :joy::joy::clap::clap::clap:

5 پسندیده

:joy::joy::joy: چاکریم ( من و جسم مرده ام)

این دفعه سعی کردم تو همه چی یه افکتی بزنم. کلا بحث خنده دار بودنشه. شاید برای چالش های بعدی ادامه اینو ساختم. مثلا تا درس سی قدرت، سی قسمت از این داستانو درست کنیم :joy::joy:

جالب اینجاست برای اولین بار خروس همسایه نخوند ولی تو افکت صبحگاهی من صدای خروس بود :joy::joy:

4 پسندیده

:unamused::unamused:

عااالیه :ok_hand::ok_hand:
شاید نه
حتمااا عملیش کنید
خیلی باحال بود :joy::clap::clap::clap:

4 پسندیده

خب فیلم سه تا بازیگر داشت. من، اون طرف و خروس :joy::joy::joy:

3 پسندیده

خیییییلی عالی و بی نظیر بود قشنگ حس ترس داشت :joy::joy::joy:
خیلی قشنگ بود مخصوووصا با افکت های عالی ک داشتین اینارو چه جوری میزارین؟ :thinking::thinking:

3 پسندیده


روز اول :expressionless::neutral_face:
این چند روز انقد سرم شلوغ بود نتونستم این چالشو شرکت کنم ولی از چالشای بعدی قول میدم پر قدرت شروع کنم :grin::blush::joy::v:
@m-m96 همینجاست دیگه اره؟ :joy::joy::joy::joy::joy:

5 پسندیده

آره خودشه باریک :joy::joy:
قشنگ صدات باز شده هااا :heart_eyes::heart_eyes::joy::clap::clap::clap::clap:
معلومه ترمای وسط رو به اخری
احسنتم :ok_hand::ok_hand:
عالی بود :heart_eyes::rose::heart::rose:

قول دادیااا زدی زیرش حلالت نمیکنیم :expressionless:
راستی هفت سینتم بفرس :heart_eyes::heart_eyes:

2 پسندیده

براااااااااووووو فوق العاده بود :clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap:
آقا کامبیز خلاقیت وجذابیت بکار رفته در وویسای شما عالیه…
لطفا چندتایی از این داستانها به آپ زبانشناس اضافه کنید :grin:
ممنون از شما خیلی عاااالی بود :v::v:

3 پسندیده

عااااالی بود
خیلی خوب بود. واقعا غبطه خوردم.
آقا کامبیز ی سوال:
من تازه با برنامه زبانشناس آشنا شدم و دارم دوره داستان واقعی رو میخونم. داستانارو به خوبی میفهمم و در بدترین حالت این دوره صدتا لغت جدید برام خواهد داشت. با صدای کند براحتی میتونم همزمان با گووینده بخونم. خودم به شدت لهجه دارم و وقتی تنهایی میخونم وقفه زیاد دارم. بخشیش هم برای اینه که کمال طلبم و میخوام خوب ادا کنم واژه هارو.

حالا با این تفاسیر به نظرتون خوبه که این چالش رو با شما همراه بشم یا بنظرتون اون دوره رو سرفرصت تموم کنم و بعد بیام؟

2 پسندیده

:joy::joy::joy::joy: مرسی که گوشیدی و توجه نمودی :heart::tulip:

قوووول میدم همینم اگه بشه تا اخر هفته بقیشو میزارم اینجوری قبوله؟ :grin::blush::heart::joy:
چشم توهم بفرست حتما البته انچنان هفت سینی نداریم ولی میفرستم :grin::blush::stuck_out_tongue_winking_eye:

2 پسندیده

واقعا دمت گرم خیلی لذت بردم…خیلی باحال بوووود…:clap::clap::clap:

2 پسندیده