سلام چشم حتما داستان های بعدی جبران میکنم
ممنونم از شما
باز که نمیشه. باید بازش کنید
افرین محدثه خانوم
حتما هم چالش رایتینگ رو راه میندازیم دوباره.
سلام چشم حتما داستان های بعدی جبران میکنم
ممنونم از شما
باز که نمیشه. باید بازش کنید
افرین محدثه خانوم
حتما هم چالش رایتینگ رو راه میندازیم دوباره.
خب همون دیگه هنوز به خودم اعتماد ندارم که بتونم راحت حرف بزنم یا بنویسم فک میکنم زوده و هنوز ورودی کمی داشتم امیدوارم که هرچه سریعتر این اتفاق برام بیوفته و با شما به اشتراک بزارم
انشاءالله ما منتظریم همچنان
میبخشین این سری با voice میزارم. اونو اخر شب ساعت 1 به بعد بود نوشتم دیگه نشد صدا ضبط کنم. از این ورم اون لحظه هر چی میومد تو ذهنم و اینجا مینوشتم.
قول سری بعد با voice میزارم
سلام
بچه ها میشه
چالش بعدیو جای امروز ؛ فردا صب بفرستین؟؟
من داستانمو نوشتم امشب تایپش میکنم
گنادارم
من میکسش رو امروز تموم میکنم.
بفرست مژده خانوم نفرستی دلخور میشیم
داستان درس سوم
I was tired because I drove a long way. I needed to have rest so I stoped my car.
And I poured tea in my cup and I was looking around. Suddenly I heard a screaming of woman from a house that was near the road. I was afraid but the screaming still continued. Immediately I picked up my phone so call the police but damn. My phone was off. Then I decided to go to the strang house to know the fact.
My heart was beating, I knocked the door but anyone didn’t open up.
The screaming could be heard vividly. I pursued the voice and I realized the voice came from the house’s yard. And the sound of water is heard.
Fortunately the house’s wall was small. I ran over the wall and saw the woman was fell to pool and she is drowning.
Thanks god for I already learnt to swim
So instantly I dived in pool and saved her
Poor woman, she was freezing.
And I saw that she always visualized to drown and always tried to scape that negative thought. But she couldn’t.
Any way
After that incident, we became a good friend and I strived to teach her that how swim.
خیلی تر و تمیز و جذاب
ادامه دارش هم میتونی بکنی
مثلا یهو اون دزده روتو خیابون بیینی و تعقیبش کنی و یا یهچیزی تو این مایه ها
چشم حتما
ایوووول
عالی بود عااالی
نجاتش نمیدادی بفهمه سمت عاب نره
دمت جیییز
خیلی خوب و عالی…
صدایه شما من و یاده صدایه فرشته های فیلم های کودکانه میندازه خیلی اروم و با نفوذ…
مرسی عززیزم از وقتی که گذاشتی و گوش کردی…مرسی انرژی
قسمت نشد ایشالاه داستان بعدی
فدات
سلام ممنونم خیلی لطف دارین
جدی؟ ممنونم از حسن تعریفتون. گمونم باید یبار داستان گویی ژانر کودکانه رو امتحان کنم
بوگوه ایشاااالاه
فدات مگه میشه نگوشید داستاناتو که همیشه بامهربونی تموم میشن
سعی کردم پایانش باز تموم نشه
Once upon a time in the world was a big & beautiful castle there was a king & his second wife.
The second wife of the king was unaware of the first wife & son’s king & the king was a long time unaware of the them.
1 year later God gave a beautiful girl to the king & his wife & her name was SALLY.
Some years later, the castle door opened on Sally’s suitors.
A cold winter day the king allowed 4person of them to enter the castle & he put a race between them.
In fact, they should swim along the way in the sea for a long time& when they arrived in British, they have to found a huge snake & return with him.
Anyone success, the husband becomes the king’s daughter a month later the race began, 5,4,3,2,1, start.
Each of the 4 boys began to swim.
When the visualized & thought about the king’s daughter, their energy would increase.
4 hours after start race. one of the froze & died.
So now they are 3 people.
After 9 hours they arrived in British & anyone was looking for a big snake & but one of them was killed by a snake bit& he was swallowed by the snake & so the competition was between 2 people.
Each of them found a huge & strong snake & they closed the snake around their waist but unfortunately, one of them drowned in the sea & died.
ultimately the last survivor came in the castle.
He went to the king & said:
I acted in my own worlds.
The king repaid: ok, now go and come back 2weeks later, with your parents, for the next bet.
The boy said: do you still have another bet?
The king repaid: yeah, of course, I love my daughter, I can’t accept you very easily.
And the boy said this sentence and went:
" go siiiir, there’s a lot of girl in the world, your daughter for yourself, I don’t want her "
عاااالی بود مثل همیشه عزیزم روز به روز صدات بیشتر شبیه نیتو ها میشه خیلی دلنشینه واقعا افرین داستانم عااالی بود فرشته نجاتی
واااای اخرش عااالی بود go siiir بهت نمیاد داستانای غم ناک بنویسی طفلک اونایی ک مردن ولی خیلی عالی بود دمت جیز
فداات مرسی ک گوشیدی
غمناک و خشن طور بود
میدونی آخه نمیدونم چرا داستان لطیفام
پایان باز میتمومن
ای جانم عزیزم
فقط اخرش
خوشم میاد طنزالوده داستانات.
خلاقیتت عالی بود عالی
سلام محدثه جون شما لطف داری نه بابا من کجا نیتیو کجا.
ولی همیشه لطف داشتی مرسی
تو هم بشین داستانتو بنویس مستفیض شیم میخام رسایی صداتو ببینم تا کجا پیشرفته
I have a question
Are you ok in final of this story??
I think that u said(oooookheish)
بنظرت بشورمشون یا خوبه همینجوری؟
فداااااات
ن والا بستم دفترو خوابیدم
دقییییقا
قشنگ دلم خنکید
ممنووون ک گوشیدی