چالش دیدگاه من - درس سوم انگلیسی قدرت

سلام خدمت دوستان عزیز.

طبق قراری که گذاشته شد. قصد داریم انگلیسی قدرت رو از درس اول برای مرور بزاریم و طی سی هفته این رو به پایان برسونیم.

در قالب همون چالش سابق که 5 مرحله زیر رو شامل میشن :

مراحل: :point_down:
1- بدون شنیدن فایل صوتی متن موجود رو روخونی کنید و صداتون رو ضبط کنید و بفرستید. (مثال)

2- متن صوتی رو گوش بدید تا گوشتون با تلفظ کلمات جدید آشنا بشه و ایندفعه باز هم متن رو روخونی کنید. (مثال)

3- فایل صوتی رو همزمان با اینکه صداتون رو ضبط میکنید، پخش کنید (صدای فایل صوتی بلند باشه که تو وویستون شنیده بشه) و بعد از هر جمله ای که روای داستان میگه، اون رو PAUSE کنید و همون جمله رو با صدای بلند و دقیقا مثل گوینده تقلید کنید (همینطور از جمله ی اول شروع کنید و تا آخر فایل صوتی اینکارو ادامه بدید.) (مثال)

4- تکنیک سایه رو انجام بدید. (همزمان، هر چی که راوی میگه شما هم تکرار کنید) (مثال)

5- داستان رو از زبان خودتون بازگو کنید(ترجیحا بدون استفاده از متن، هر جوری هم دلتون خواست میتونید تغییرش بدید) (مثال)

البته بزارید اینجوری بگیم. هر مرحله یک روز. ولی فرض بگیریم خیلی سرتون شلوغ باشه و نتونید شرکت کنید و هر 5 مورد رو انجام بدید. هیچ اشکالی نداری. هر مرحله ای که راحتید رو انجام بدید و فایل صوتی رو با ما به اشتراک بزارید.

درباره دیدگاه من ویدئویی و … هم همچنان بگم که پار بر جاست و سعی میشه ویدئو ها آماده و ارسال شن ( کمی قراره تغییر ایجاد شه)

خب بریم سراغ درس سوم

این فایل صوتی ( فقط داستان) مینی استوری درس سوم قدرت

برای دیدن متن اینجا کلیک کنید

Elvis the spider can’t swim. But he wants to.

Elvis has eight legs because he’s a spider. Elvis the spider has a problem.

Poor Elvis, he can’t swim. He wants to swim. In fact he wants to swim a very long way.

He wants to swim across the Atlantic Ocean.

Elvis lives in London, he’s a British spider.

He wants to swim to New York City.

So he decides “I’m going to practice.”

He practices in the North Sea.

He tries to swim but he has another problem. It’s very cold in the North Sea.

Elvis freezes.

And he almost drowns.

So next he decides “Hm, I know. I will go to the gym. I will go to the YMCA and swim in the pool.” So every day he goes to the pool. And every day he visualizes arriving in New York.

He sees it clearly, vividly, in his head.

Finally, the day comes. He jumps into the Atlantic and he starts swimming.

Swimming toward New York City. After 15 days he’s still swimming. Sharks try to attack him. He hits them with his legs and he escapes. Storms come, bad weather, rain, he continues to swim. Ultimately, ultimately, ultimately and finally he arrives in New York City. He is successful. The mayor of New York City gives him the key to the city. They have a big parade for Elvis to celebrate his success.

برای دیدن معانی دشوار اینجا کلیک کنید
Vocabulary Meaning
to swim شنا کردن
In fact در حقیقت
long way مسیر طولانی
across سرتاسر
British بریتانیایی
to freeze یخ زدن
to drown غرق شدن
to visualize تصور کردن
to arrive آمدن، رسیدن
vividly واضح
to escape فرار
Ultimately در پایان
mayor شهردار
celebrate جشن گرفتن
parade راهپیمایی
برای دسترسی آسان به صدا های اشتراک گذاشته شده اینجا کلیک کنید
نام کاربران شرکت کننده صداهای به اشتراک گذاری شده
kambiz_mbi روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
Hengam1 روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
ala روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
mohadese روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
nasim_yas روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
milad4mb روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
h.m.n روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
mojdeh-gh5959 روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو
روخوانی 1, روخوانی 2 , تمرین تلفظ , تمرین سایه کامل, بازگو

خیلی خب. ببینم چکار می کنید. ( من خودم یکی از پایه های این چالش خواهم بود)

موفق باشید


دوستان علاقه مند که دوست دارند این مطالب رو به شکل یک آرشیو در تلگرام داشته باشند می تونند از طریق این لینک در کانال مربوطه عضو شن.

12 پسندیده

روز اول:

12 پسندیده

اینچنین تسلط و روان بودنم آرزوست :grin:
بسیارعالی بودید وهستید :clap::clap::clap::clap:

5 پسندیده

Voice 1.

امیدوارم خوب شده باشه سری دوم ضبط کردم تایم نداشتم روخونی کنم

13 پسندیده

سلام، مطمئن نیستم بتونم در این چالش حضور مستمر داشته باشم. اما تا حد توان و جهت یادآوری لغات سعی خودم رو میکنم. و لازم میدونم از تلاش و زحمت @YoKambiz تشکر کنم.

13 پسندیده

روز اول :blush:

11 پسندیده

همین که حضور داشته باشید بسیار گرامی و مفید هستش.

ممنونم ازتون خانوم نیکنام :rose::rose:

4 پسندیده

روز دوم :blush:

8 پسندیده


سلام روز اول :blush:

11 پسندیده

روز سوم :blush:

9 پسندیده


Hi my friends

11 پسندیده

روز اول

روز دوم

9 پسندیده

روز سوم :blush:

11 پسندیده

خیلی خب داستان جدید هم حاضر شد.

دوستانی که قسمت های قبلی رو نشنیدن حتما بخونن چون به هم مربوطه

قسمت اول

قسمت دوم

و اما قسمت سوم :

After saying goodbye to Mrs. Johnson, I got into my car and started to drive to my workplace.
In fact to get to my workplace I had a long way to go. So I decided to turn on the radio…
The first channel was a news channel.
“Again in Iran the dollar price went up and it’s 6000 tomans.” the man in the radio said.
“pfff… nothing new…” I said, changing the channel…
The next channel was some interview on the street from some people
“Heh… Rohani until 1400… if Mr. Raeesi was the president…”
“Ah… shut up…” I said, again changing the channel…
“Wow!!! Finally a way to escape from bullshits” I said leaning my back and changing my position a little bit on my seat while driving…
The music was very good and made me visualize that sometimes music can change a day…
I got to a stoplight. There was a parade going on, they were celebrating something that I have no Idea what was that. To be honest I don’t care… There was a traffic jam too.I thanked god that I started my day early.
The traffic was somehow frozen and the parade wasn’t moving that much. They were so slow.
In the crowds my eyes caught someone… it was a man with dark sunglasses and was wearing a black shirt with blue jeans.
He was looking at me, and I could swear that he was somehow smiling… a wicked and evil smile…
Was my imagination running away with me…? I looked down and shook my head several times. When I looked up again, he wasn’t there…
I could hear some drivers were honking their horns.
The light became green again… and I started to move…
Ultimately I arrived in my workplace, but still I was drowned by thoughts of that person.
I went there and did my job. I drove back to my house and when I got there I saw a scene…
The police was in my neighborhood. Unlike the morning the neighborhood was crowded. There were lots of people there.
I slowly drove forward and found out something happened in Mrs. Johnson’s house.
I felt surprised and parked my car and went through people to see what happened.
“Mrs. Johnson??” I said loudly.
One of the officers halted me and said “do you know her?”
I said “yes. She’s my friend and we are neighbors. What happened here?”
“A man barged in and tried to steal some of her property. She tried to defend herself, but got injured. Don’t worry, she’s in a hospital and is in good conditions.”
“Oh… but who was he?” I said with a shocked feeling.
“Neighbors say he was wearing dark sunglasses and a black shirt with blue jeans …” he said with a serious voice.
I couldn’t move a muscle. It was the man I saw in the morning. But who was he? Should I tell them about him?
“Do you have some minutes to fill up some forms for us?” the officer asked me.
“Yes of course… I’ll be in the police station.”
Still I couldn’t get it. I was full of question. Why I didn’t tell them that I saw that person…
Who was he…?
What is going on?
Am I in the middle of some kind of terrible game?
Suddenly someone came and said “Hey Kambiz… why were you in a hurry this afternoon. You came and asked me for my shovel. Are you hiding some treasure in your yard?”
It was John. As always he was joking but did I come home in the afternoon? I was in my workplace…
What is going on?
Without saying anything I ran to my house…

افرادی که داستان قبلی رو لایک کردن:

@h.m.n
@Nader-Pn
@ala
@Somayeh63
@fdoosti
@J.A.M.A.L
@a.bayani
@darya8511
@smollakochakian
@sara999
@kourosh.kabir
@mohadeseh34
@sorayya
@saba

20 پسندیده

:joy::joy::joy::neutral_face:
این تیکه ش عااااالی بود :joy::ok_hand::clap::clap::clap:
این قسمت آرامشش بیشتر بود
و مثل قبلیا باحال بود :ok_hand::blush:
:clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::joy:
مشخصه ازون دسته داستانای پایان باز نیس؛ هس؟؟

3 پسندیده

مرسی :grin::grin::rose::rose:

نه پایان داره حتما.

این که میزارم ثانیه آخر داستانارو مینویسم ایده ها کم میاد تو ذهنم ولی خوب باعث میشه به انگلیسی فکر کنم.

سعی میکنم قسمت 30 پایان جالبی داشته باشه. :grin:

1 پسندیده

مگه ثانیه آخره ؟؟ :neutral_face::neutral_face:
سی من خواستم اینهفته بسازم :open_mouth::neutral_face:

2 پسندیده

آره دیگه امروز ظهر نوشتم. الان ضبط کردمش :grin:

خودمونیما شرکت نمیکنیدا مژده خانوم. افتخار بده مستفیض شیم از داستانات. :grin:

3 پسندیده

نه اتفاقا این یکیو خواستم شرکت کنم :neutral_face:
حساب روزاش از دستم در رفت :sweat_smile:
ناگهان چه زود دیر میشود :expressionless:
نه چشم حتما میفرستم
حتما :v:

3 پسندیده

احسنت به شما. مرسی :rose::rose::rose:

2 پسندیده