چالش وبلاگ (@ali-13)

راین.pdf (120.8 کیلوبایت)

رمان راین

فصل اول اولین رمان من

6 پسندیده

Good to see you in this challenge Mr Ali. :+1:
You’ve started with a huge load of interesting stuff. That’s great. Hope to see more from you. :ok_hand:

6 پسندیده

Thanks for your attention :blush::pray:

5 پسندیده

I am the Phoenix of my Life
I rise from 5 years old Ash

7 پسندیده

I wake up now

04:57

4 پسندیده

https://www.instagram.com/p/B0cPlZmBMcE/?igshid=1cw08h689e8xt

Thanks Miss @terme_javadi4878 for attending this Writing :pray:

4 پسندیده

Every day I check up the news agencies like
Reuters, Bloomberg,CNN by telling Google assistant this commend
“Read me the news”

3 پسندیده

TYRION: Father, I wish to confess! I wish to confess

تیریون:پدر، من میخواهم اعتراف کنم!من میخواهم اعتراف کنم

TYWIN: You wish to confess?

تایوین:تو میخواهی اعتراف کنی؟

TYRION: I saved you. I saved this city and all your worthless lives. I should have let Stannis kill you all–

تیریون:من تو رو نجات دادم. من این شهر رو با تمام جان های بی ارزشش نجات دادم. باید میگذاشتم که استنیس همه تون رو می‌کشت.

TYWIN: Tyrion. Do you wish to confess?

تایوین:تیریون. آیا تو میخواهی اعتراف کنی؟

TYRION: Yes, father. I’m guilty. Guilty. Is that what you want to hear?

بله،پدر. من گناهکارم. گناهکار. این چیزی هست که تو میخواهی بشنوی؟

TYWIN: You admit you poisoned the King?

تایوین:تو میپذیری که شاه را مسموم کرده ای؟

TYRION: No, of that I’m innocent. I am guilty of a far more monstrous crime. I am guilty of being a dwarf.

تیریون:نه،در آن مورد بی گناهم. من برای یک جرم بسیار بزرگ گناهکار هستم. گناه من این است که من یک کوتوله هستم

TYWIN: You are not on trial for being a dwarf.

تایوین: تو برای کوتوله بودن تحت محاکمه قرار نگرفته ای.

TYRION: Oh, yes I am. I’ve been on trial for that my entire life.

اوه،بله من برای این تحت محاکمه قرار گرفته ام. من تمام طول عمرم را برای آن تحت محاکمه قرار داشته ام.

TYWIN: Have you nothing to say in your defense?

تایوین:آیا چیزی برای دفاع از خودت داری که بگی؟

TYRION: Nothing but this: I did not do it

تیریون:هیچ چیز به جز این:من آن را انجام ندادم

TYRION: I did not kill Joffrey but I wish that I had. Watching your vicious bastard die gave me more relief than a thousand lying whore.

تیریون:من جفری رو نکشتم ولی ای کاش که کشته بودم.تماشای مرگ آدم فاسد و حرامزاده‌ ای مانند تو،آرامش‌ بیشتری از هزاران بار هم بستر شدن با آدم های هرزه بهم میدهد‌.

TYRION: I wish I was the monster you think I am. I wish I had enough poison for the whole pack of you. I would gladly give my life to watch you all swallow it.

تیریون:ای کاش من آن هیولایی بودم که تو فکر می‌کنی هستم.ای کاش من به مقداری کافی سم برای تمام دارودسته تو داشتم.
من با شادی، زندگانی ام را برای تماشای قورت دادن آن توسط تمامی شما میدهم.

TYWIN: Ser Meryn, escort the prisoner back to his cell–

تایوین:لرد مرین،زندانی را تا بازگشت به سلولش همراهی کنین.

TYRION: I will not give my life for Joffrey’s murder. And I know I’ll get no justice here, so I will let the gods decide my fate.

تیریون:من زندگی خویش را برای قتل جفری نمی‌ دهم. و میدانم که من عدالت را در اینجا خواهم گرفت،بنابراین من اجازه خواهم داد که خدایان سرنوشت مرا تصمیم گیری کنند‌.

I demand a trial by combat!

من تقاضای محاکمه به واسطه یک مبارزه را دارم.

4 پسندیده

Princess :princess:and Vampire :vampire: script
نمایشنامه شاهدخت و خون آشام

The princess was ready to sleep
شاهدخت آماده خواب بود
She was Combing her long blonde beautiful straight hair.
او داشت موهای صاف طلایی بلند زیبای خودش رو شانه میزد‌.
Suddenly the window opened.
ناگهان پنجره باز شد
«knock-knock»
«تق تق»
Princess didn’t looked back and said:
شاهدخت به عقب نگاه نکرد و گفت:
who you are?
چه کسی هستی؟
Voice said:
صدا گفت:
I am a vampire ‌
من یک خون آشام هستم
A thirsty one.
یکی از آن تشنه ها
Princess griped the comb.
شاهدخت شانه را محکم گرفت
She took a breath,a deep breath.
او نفس کشید،یک نفس عمیق
She turned back to the window and said:
او به سمت پنجره برگشت و گفت:
what do you want from me?
از من چه می خواهی؟
vampires said:
خون آشام گفت:
You’re blood.
خون تو
it takes a little and all your blood goes through my vessel.
فقط کمی طول میکشه تا تمام خون تو وارد رگ های من بشه
There will be my sign on your neck.
امضای من بر روی گردن تو خواهد بود
Princess :
شاهدخت:
If King and his army noticed my absence you will die soon .
اگر شاه و ارتشش متوجه غیبت من بشوند،به زودی خواهی مرد‌‌.
vampire:
خون آشام:
No one will find you.
هیچ کسی تو را پیدا نخواهد کرد
I will pick you and fly to the high mountain
and
من تو را برخواهم داشت و به کوهی مرتفع پرواز خواهم کرد و
put your dead body over lots of escalate of the past ones.
جسم مرده تو را بر روی بسیاری اسکلت های گذشتگان قرار خواهم داد.
the princess scared and her smile fade away.
شاهدخت ترسید و لبخند او محو شد

Princess:
شاهدخت:
Oh, the World
اوه،دنیا
Oh life
اوه زندگی
why did you choose me?
چرا مرا انتخاب کردی؟
I’m Innocent and naive like a lamb.
من بی گناه و معصوم همچون بره ای هستم
I have no experience.
من تجربه ای ندارم.
life hasn’t show the difficulties to me
زندگی سختی هایش را به من نشان نداده است
princess stand up
شاهدخت ایستاد
she closed her eyes
او چشمانش را بست
she moved her neck backwards and watched room’s ceiling.
گردنش را به سمت عقب برد و سقف را نگاه کرد
she raised her hands to the Chandelier and point the candle .
او دستش را بلند کرد و به شمع روی لوستر اشاره کرد
she continued:
او ادامه داد
Oh my dear candles you are sun’s friend.
اوه،شمع های عزیز من،شما دوستان خورشید هستید
When sun sets in the West, you shine and turn on our lives. you shine everywhere all the palace.
زمانی که خورشید در غرب غروب میکند،شما می تابید و زندگانی ما را روشن می سازید.شما در سرتاسر این قصر می تابید.
why sun always Rises from the East and sets in the west.
چرا خورشید همیشه از شرق طلوع می کند و در غرب غروب می کند
once you sun rising from the West and sets in the east .
یکبار تو ای خورشید،از غرب طلوع کن و در شرق غروب کن
let me feel your warm on my skin ,warm me up ,
بگذار تا گرمای تو را بر روی پوستم احساس کنم،مرا گرم کن
much and much,
بیشتر و بیشتر
more and more,
بیشتر و بیشتر
till I can’t breath
تا نتوانم نفس بکشم
Till I can count my breathes.
تا تعداد نفس هایم را بشمارم
princess look at the crystal. candles and crystals, you are a pair
شاهدخت به کریستال ها نگاه کرد.شمع ها و کریستال ها ،شما یک جفت هستید
working together
با یکدیگر کار میکنید
one needs another
یکی به دیگری نیاز دارد
like
مانند
good and bad
خوبی و بدی
rich and poor
ثروتمند و فقیر
day and night
روز و شب
black and white
سفید و سیاه
satiety and hungry
سیر و گرسنه

She closed her eyes and the raindrop came from Columbus cloud.
او چشمانش را بست و قطره باران از ابر کلومبوس آمد
vampire said:
خون آشام گفت:
Do you want to mention anymore?
آیا بیشتر از این میخواهی ذکر کنی؟
we,death angel and I, waiting for you .
ما،فرشته مرگ و من،در انتظار تو هستیم
Princess,put behind the left hand on her forehead and fingers touched the sky .
شاهدخت،پشت دست چپ خود را بر روی پیشانی اش گذاشت و انگشتان آسمان را لمس کردند
Princess:
شاهدخت:
Oh, many days passed
اون،روز های بسیاری گذشت
without any experience‌
بدون هیچ تجربه ای
any laugh and the cry.
و خنده و گریه ای.
My hands didn’t touched a skin of a lover
دستان من ،پوست یک عاشق را لمس نکردند
My eyes didn’t saw a beautiful paint.
چشمان من،نقاشی زیبایی را ندیدند
My nose didn’t smell Red Rose.
بینی من بوی رز سرخ را استشمام نکرد
My ears didn’t heard the child’s playing,
گوش های من بازی کودکان را نشنید
laughs and cries,lies and rights.
خنده ها و گریه ها،دروغ ها و راستی ها.
beautiful sounds of a bird like Nightingale
صدای زیبای پرنده ای چون بلبل.
My mouth didn’t taste a pasta of Rome.
دهان من طعم پاستای رومی را نچشید.
sky turned black and the rain started.
آسمان سیاه شد و باران شروع شد
Princess was shaking
شاهدخت داشت می‌لرزید
she puts her hands on the heart and said
oh my dear heart، I forgot you.
او دستانش را روی قلبش گذاشت و گفت:اوه قلب عزیز من،تو را فراموش کردم.
you didn’t fell in love
تو عاشق نشدی
you didn’t get broken
تو شکسته نشدی
you were innocent
تو بی گناه بودی
just pump blood through my vessel and carries air to cells.
فقط خون را در رگ های من جاری ساختی و هوا را به سلول های من رساندی
you didn’t get worry for a child.
تو برای یک کودک نگران نشدی
you didn’t beat for a husband who you are in love.
تو برای همسری که عاشق توست نتپیدی
my poor mind.
مغز بیچاره من
you didn’t read books and novels
تو کتاب ها و رمان ها را نخواندی
didn’t read a biography of pasts even the princesses
سرگذشت گذشتگان را نخواندی و حتی شاهدخت ها را
Princess looked at vampire and said
شاهدخت به خون آشام نگریست و گفت
my lord, you have power of all
سرور من،تو قدرت همگان را داری
you are the king of darkness
تو پادشاه تاریکی هستی
please let me live more to experience lots
لطفا به من اجازه زندگی بیشتری بده تا تجربه های زیادی کسب کنم
then I will give my blood ،willingly ,to you
سپس من خونم را خواهم داد،مشتاقانه،به تو
Vampire: I give you 13 years to get experience then I’ll find you anywhere you being.
خون آشام:من به تو ۱۳ سال وقت میدهم تا تجربه کسب کنی سپس تو را خواهم یافت در هر کجا که باشی
In the deepest of the oceans or top of the highest mountains
در عمیق ترین نقطه اقیانوس و یا در مرتفع ترین کوه ها
you can’t run away from me
تو نمی توانی از من فرار کنی
Princess gave curtsy
شاهدخت تعظیم کرد
when she raised her head
زمانی که سرش را بالابرد
the vampire has gone .
خون آشام رفته بود
she smiled
او لبخند زد

نویسنده:#علی_هاشمی
(نسخه اولیه و نیاز به اصلاح)

6 پسندیده

درود بر شما @azam-123

چه نکته ای در این نمایشنامه شما رو به خودش جذب کرد؟ :nerd_face:

5 پسندیده

سلام :slightly_smiling_face:
بنظر من این نمایشنامه در کل میگه ک قدر خودمون و اطرافیانمونو بدونیم چون همه بهم احتیاج داریم و عمر زندگی کوتاهه و باید قدر زندگی را هم بدونیم و ازش لذت ببریم ک بعدا حسرت ثانیه ب ثانیه شو نخوریم :blush:

6 پسندیده

سپاس بی پایان برای ارائه برداشتی که از این نمایشنامه داشتید :pray: :slightly_smiling_face:

«زندگی کوتاه پس ثانیه به ثانیه اش رو قدر بدونیم که حسرت نشه برامون»
@azam-123 :black_nib:

5 پسندیده

چ با حال از مطالب چکیده میگیرین :smiley:
بله درسته،. منظور منم همین بود :blush:

5 پسندیده

من تابستان زیاد فعال بودم
بعد از شروع شدن دانشگاه کاملا افت کردم و به صفر رسیدم
امیدوارم تویه تالار فعال باشم و با قدم های حتی کوچک و روزانه جلو برم و ایندفعه مثل دفعه پیش نشه

5 پسندیده

این تاپیک رو ملاحظه بفرمایید
خلاق بودم :smiley:

4 پسندیده

با آرزوی موفقیت برای شما :slightly_smiling_face:
بله حضورتون برای جمع لازمه، اگه میتونین بیشتر فعالیت کنین ما را هم خوشحال کنین :blush:

4 پسندیده

@azam-123
حضور در جمع اعضای پر انرژی تالار زبانشناس باعث افتخار هر کسی هست :relaxed:
لطف دارید،سپاس فراوان :pray::slightly_smiling_face:

5 پسندیده

فوق العاده بود :clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap:
عاااالیییی حتما اگه بازم گذاشتید منشن کنید منو لطفا

4 پسندیده

سپاس فراوان :pray: :slightly_smiling_face:
لطف دارید

4 پسندیده

@fateme191
خلاصه فصل اول رمان راین رو بخونین و نظرات خودتون رو باهام در اشتراک بگذارید
خوشحال میشم که نظرات شما رو به عنوان یک نویسنده بدونم
فقط یک ربع زمان می‌بره

4 پسندیده