سلام یک نفر معانی مختلف فعل اسنپ توضیح بده ممنون
snap
/ˈsnæp//snæp/
معنی : چفت، شتاب زدگی، ضربه محکم و ناگهانی، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، بی مقدمه، ناگهانی، سرزنش کردن، گاز گرفتن، قاپیدن، گسیختن، چفت کردن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن معانی دیگر: گاز زدن، (ناگهان) گاز گرفتن، پاچه ی کسی را گرفتن، (با دندان) قاپیدن، (ناگهان یا با اشتیاق) گرفتن یا پذیرفتن، (با صدا) شکستن یا پاره شدن، گسستن، گسلیدن، گسلاندن، (با صدا یا ناگهان) بسته شدن، تلق کردن (و بسته شدن)، تشر زدن، (به کسی) پریدن، پرخاش کردن (به ویژه ناگهان یا بی معطلی)، عتاب کردن، تحکم کردن، پزگ زدن، (با صدای ترق تروق) تکان دادن، تلنگر زدن، بشکن زدن، عکس گرفتن (با دوربین فوری یا کوچک)، گیره، دکمه ی قابلمه ای (هر چیزی که با صدای تلق باز و بسته شود)، (عامیانه) آسان، سهل، (عامیانه) حرارت، اشتیاق، پشتکار، (فنر یا کش را) کشیدن و رها کردن، سرمای ناگهانی و کوتاه مدت، دگرگونی هوا، نان شیرینی نازک و ترد، (عامیانه) شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، عتاب و خطاب، گاز گیری، گسلش، گسیختگی، پاره شدگی، (فوتبال امریکایی - در آغاز هر بازی) توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن، توپ برداری، رجوع شود به: snapshot، مخفف: نیروزای کوچک اتمی (مولد برق ماهواره ها و غیره)، لقمه، مهر زنی، عجله، سخن
بررسی کلمه snap
فعل ناگذر ( intransitive verb ) حالات : snaps, snapping, snapped
• (1) تعریف: to break suddenly with a cracking noise.
• مترادف: crack, fracture
• مشابه: break, pop, shatter
- Dry twigs snapped under our feet as we walked down the path.
[ترجمه ترگمان ] وقتی ما از مسیر پایین رفتیم، شاخههای خشک خشک شد
[ترجمه گوگل ] در حالیکه راه را راه می رفتیم، شاخه های خشک زیر پای ما می شکند
• (2) تعریف: to make a sudden cracking noise.
• مترادف: crack, pop
• مشابه: click, crackle, crepitate, snarl
- The wood snapped as it burned in the fireplace.
[ترجمه ترگمان ] هیزم در بخاری دیواری زبانه میکشید
[ترجمه گوگل ] چوب در حالی که در شومینه سوزانده می شود
• (3) تعریف: to close or open with a sharp noise.
• مشابه: click, crack, spring
- The bottle cap snaps on and off.
[ترجمه ترگمان ] بطری بطری به سرعت بالا و پایین میرود
[ترجمه گوگل ] کلاه بطری بر روی آن خاموش می شود
• (4) تعریف: to grab or try to grab something suddenly with the teeth.
• مترادف: snatch
• مشابه: bite, grab, lunge, nip, strike
- The dog snapped at me.
[ترجمه ترگمان ] سگ به من تشر زد
[ترجمه گوگل ] این سگ به من خیره شد
• (5) تعریف: to speak in a short, sharp, or annoyed way (usu. fol. by at).
• مترادف: bark, pop off, snarl
• مشابه: growl, lash out, retort, riposte
- I’m sorry I snapped at your earlier.
[ترجمه ترگمان ] متاسفم که زودتر از این حرفها زدم
[ترجمه گوگل ] من متاسفم که قبلا شما را قبول کردم
• (6) تعریف: to make a rapid movement, as the eyes.
• مشابه: blink, flash, spark, wink
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to break suddenly, often with a cracking noise.
• مترادف: crack
• مشابه: break, fracture, shatter
• (2) تعریف: to cause to make a cracking noise.
• مترادف: click, crack
• مشابه: clack, crackle
- She snapped her fingers to gain their attention.
[ترجمه ترگمان ] او انگشتانش را به هم فشرد تا توجه آنها را جلب کند
[ترجمه گوگل ] انگشتانش را جمع کرد تا توجهشان را جلب کند
• (3) تعریف: to cause to close or open, often with a sharp noise.
• مترادف: clack
• مشابه: crack, spring
• (4) تعریف: to take suddenly and without hesitation (usu. fol. by up).
• مترادف: grab, pounce on, seize, snatch
• مشابه: grasp, scarf, take
- The cat snapped up the fish.
[ترجمه ترگمان ] گربه ماهی را به تندی بلند کرد
[ترجمه گوگل ] گربه ماهی را به هم ریخت
• (5) تعریف: to say in a short, sharp, or annoyed way.
• مترادف: bark, rap
• مشابه: retort, snarl
- She snapped back a response at him.
[ترجمه ترگمان ] او به او جواب داد
[ترجمه گوگل ] او پاسخی به او داد
• (6) تعریف: to cause to move in a sudden, abrupt way.
• مشابه: jerk, spring, wrench
- She snapped her head back in surprise.
[ترجمه ترگمان ] او با تعجب سرش را عقب برد
[ترجمه گوگل ] او سرش را غافلگیر کرد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sharp or cracking sound, or the movement that causes it; crack.
• مترادف: crack
• (2) تعریف: a device, often made with a spring, that closes or opens something and often makes a sharp noise in so doing.
• (3) تعریف: a short, sharp way of speaking.
• مترادف: abruptness, terseness
• (4) تعریف: a short period of cold weather.
• (5) تعریف: a quick and sudden try to grab or bite.
• مترادف: grab, snatch
- the snap of a turtle
[ترجمه ترگمان ] لوله یک لاکپشت
[ترجمه گوگل ] ضربه محکم و ناگهانی یک لاک پشت
• (6) تعریف: a casual photograph taken with an ordinary camera; snapshot.
• مترادف: photo, snapshot
• (7) تعریف: (informal) an easy task.
• مترادف: cinch
• متضاد: challenge, chore
- The quiz was a snap.
[ترجمه ترگمان ] این سوال پیچ خورده بود
[ترجمه گوگل ] مسابقه یک ضربه محکم و ناگهانی بود
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: made or done hastily or without careful consideration.
• مترادف: impetuous, impulsive
• مشابه: careless, hasty, immediate, instant, quick, rash, reckless, sudden, thoughtless
- a snap decision
[ترجمه ترگمان ] یک تصمیم فوری
[ترجمه گوگل ] یک تصمیم ضربه محکم و ناگهانی
• (2) تعریف: (informal) easy.
• مترادف: easy, gut, painless, simple
• متضاد: hard, tough
• مشابه: effortless, unchallenging
- a snap assignment in school
[ترجمه ترگمان ] یه ماموریت فوری در مدرسه
[ترجمه گوگل ] انتصاب ضربه محکم و ناگهانی در مدرسه
واژه snap در جمله های نمونه
- snap back
(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن،بهبود یافتن
- snap one’s fingers at
ملاحظهی کسی را نکردن،بی اعتنایی کردن،مراعات نکردن
- snap one’s head off
به کسی تندی و تحکم کردن،تشر زدن
- snap out of it
(به سرعت) هوش آمدن،از بیهوشی در آمدن،بهتر شدن،رو به بهبودی گذاشتن
- snap to attention
(ناگهان) خبردار ایستادن،از جا پریدن،متوجه شدن
- a snap decision
تصمیم عجولانه
- the snap of a bracelet
گیرهی دستبند
- to snap a whip
تازیانه را با صدا حرکت دادن
- to snap one’s fingers
بشکن زدن،(با انگشتان) صدای ترق تروق ایجاد کردن
- to snap someone with a rubber band
با نوار لاستیکی کسی را زدن (کش پران کردن)
- not a snap
به هیچ وجه،اصلا،ابدا،نه حتی یک ذره
- an unexpected cold snap
یک دورهی کوتاه سرمای غیر منتظره
- he is ready to snap at any opportunity
آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.
- it will be a snap to win that game
بردن آن مسابقه کاری نخواهد داشت.
- that literature class was a snap
آن کلاس ادبیات آسان بود.
- a young man with plenty of snap
مردی جوان با پشتکار فراوان
- He would only snap at you.
[ترجمه ترگمان ] اون فقط به تو ضربه میزنه
[ترجمه گوگل ]او فقط به شما ضربه می زند
- The plastic pieces snap together to make a replica of a dinosaur.
[ترجمه ترگمان ]تکههای پلاستیکی با هم از هم جدا میشوند تا شبیه یک دایناسور بسازند
[ترجمه گوگل ]قطعات پلاستیکی با هم به یک کپی از یک دایناسور ضربه می زنند
- I had to make a snap decision about what to do with the money.
[ترجمه ترگمان ]باید تصمیم میگرفتم که با پول چه کار کنم
[ترجمه گوگل ]من مجبور بودم تصمیم بگیرم که چه کاری با پول انجام بدهم
- Now come on, snap out of it. Losing that money isn’t the end of the world.
[ترجمه ترگمان ] حالا زودباش، از این در بیا بیرون از دست دادن اون پول، پایان دنیا نیست
[ترجمه گوگل ]در حال حاضر آمده، از آن ضربه بزنید از دست دادن این پول، پایان جهان نیست
- You have to snap a photo.
[ترجمه ترگمان ] باید یه عکس برداری
[ترجمه گوگل ]شما باید عکس بگیرید
- He broke off the twig with a snap.
[ترجمه ترگمان ]با عصبانیت شاخه را قطع کرد
[ترجمه گوگل ]او یک ضربه محکم و ناگهانی را از بین برد
- She closed her purse with a snap.
[ترجمه ترگمان ]کیفش را بست
[ترجمه گوگل ]او با یک ضربه محکم بسته خود را بسته بود
مترادف snap
چفت (اسم)
snap , latch , hasp , lid , fastening , fastener , doorknob , trellis , snick , holdfast
شتاب زدگی (اسم)
snap , precipitance , hurry-scurry , precipitancy
ضربه محکم و ناگهانی (اسم)
snap
بشکن (اسم)
snap
قفل کیف و غیره (اسم)
snap
قالب زنی (اسم)
snap
گاز ناگهانی سگ (اسم)
snap
قزن قفلی (اسم)
snap
گیره فنری (اسم)
snap
یک گاز (اسم)
snap
عکس فوری گرفتن (اسم)
snap
بی مقدمه (صفت)
short , sudden , snap
ناگهانی (صفت)
abrupt , sudden , snap , precipitate
سرزنش کردن (فعل)
snub , snap , blame , reproach , haze , censure , trounce , rebuke , berate , scold , upbraid , chide , twit , reprove , call down , taunt , jack , objurgate , dispraise , vituperate , reprimand , reprehend , tongue-lash
گاز گرفتن (فعل)
gnaw , snap , nip , bite
قاپیدن (فعل)
snatch , grab , snap , swoop , grasp , seize , catch , ravish , raven , pinch , nab , nail , grab off
گسیختن (فعل)
fracture , cut , interrupt , snap , rupture , tear , intermit
چفت کردن (فعل)
snap , fasten , latch , hasp , slot , snick
چسبیدن به (فعل)
hang , snap , grip
قاپ زدن (فعل)
snap
سخن نیش دار گفتن (فعل)
snap
معنی عبارات مرتبط با snap به فارسی
(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن
لوبیا سبز، لوبیا فرنگی
دکمه قابلمه، دکمه فشاری
ملاحظه ی کسی را نکردن، بی اعتنایی کردن، مراعات نکردن
به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن
(به سرعت) هوش آمدن، از بیهوشی در آمدن، بهتر شدن، رو به بهبودی گذاشتن
(عملیات آکروباتیک با هواپیما) چرخش کامل در محور طولی هواپیما، غلت کامل
عکاس فوری
عکس فوری، بعجله انجام شده، فوری، عکس فوری گرفتن
(ناگهان) خبردار ایستادن، از جا پریدن، متوجه شدن
(امریکا) سرمای ناگهانی و زودگذر، ی بندان بی مقدمه
به هیچ وجه، اصلا، ابدا، نه حتی یک ذره
جواب زیرکانه، باقیچی صدای تیک تیک دراوردن، صدای تیک تیک
| snap back | snap bean | snap fastener | snap one’s fingers at | snap one’s head off |
مخفف snap
عبارت کامل: Systems for Nuclear Auxiliary Power
موضوع: علمی
باتری های اتمی برای سیستمهای انرژی کمکی هسته ای (SNAP) بخصوص برای سفینه های کاوشگر که آنقدر از خورشید دور می شوند که دیگر نمی شود از پنل های خورشیدی استفاده کرد بکار رفته اند. بطور مثال با کاوشگرهای پایونیر-10, پایونیر-11, ویجر-1, ویجر-2, گالیله, اولیس, کاسینی و نیو هورایزنز. بعلاوه، باتری های خورشیدی برای تامین انرژی دو وسیلهء فرود وایکینگ (دو کاوشگر که به مریخ فرستاده شدند) استفاده شدند و نیز برای آزمایش های علمی بوسیلهء خدمهء آپولو ۱۲ تا آپولو ۱۷ (SNAP ۲۷) بر روی ماه گذاشته شدند (با قدرت ۷۰ وات). این باتری ها موجب شدند تا اطلاعاتی در مورد لرزه های ماه و برخورد شهابسنگ ها، میدان های مغناطیسی و گرانشی ماه، دمای درونی ماه و جو ماه، تا چند سال پس از ماموریت به زمین ارسال شوند. بعد از ۱۰ سال، یک SNAP-۲۷ هنوز بیشتر از ۹۰ درصد از توان اولیهء خود (۷۰ وات) را تولید می کرد. باتری های اتمی هچنین برای ماهواره های Nimbus, Transit و LES استفاده شدند.
معنی snap در دیکشنری تخصصی
[نساجی] پاره کردن - قاپیدن - لیف صاف و براق و منعکس کننده نور - لیف براق - پاره کردن - قاپیدن - لیف صاف و براق و منعکس کننده نور - لیف براق
[برق و الکترونیک] سوییچ کنش لحظه ای سوییچی که به حرکتهای بسیار کوچک دکمه یا دسته تحریک کننده پاسخ می دهد و به سرعت از یک وضعیت اتصال به وضعیت دیگر تغییر می کند .
[نساجی] لیف ارتجاعی - لیف ارتجاعی
[پلیمر] چفت و بست
[عمران و معماری] کله نیمگرد - سرمحدب
[نساجی] قطع کننده اتوماتیک - قطع کننده اتوماتیک
snap on ammeter , clamp on ammeter
[برق و الکترونیک] امپر سنج گیره فنری ، آمپر سنج گیره ای امپر سنج AC دارای هسته مغناطیسی به شکل ارواره های آویزان که می تواند در اطالف سیم حامل جریان بسته شود .
[کامپیوتر] نقطه ی گیره - در برنامه ی نقاشی ، نقطه ای بر روی شکل به شبکه یا خطوط راهنمای تعریف شده توسط کاربر می چسبد . بسیاری از اشیا دارای چندین نقطه ی گیره هستند به طور کلی ، این نقاط در هر گره ای که شکل شیء را تعریف می کند، قرار دارند.
[برق و الکترونیک] سوییچ سریع سوییچی که اتصالهای آن به طور ناگهانی با عمل کردن فنر تحت کشش یا فشرده شده یا دکمه یا دسته عمل کننده ، به سرعت بسته یا از یکدیگر باز می شوند .
[نساجی] کلید دوار- کلید چرخنده - سوئیچ چرخنده
[کامپیوتر] چسباندن به شبکه - حالتی که در آن ، برنامه ی ترسیم تمام اشیا را روی یک شبکه ( غیر چاپی ) مرتب می کند. این عمل مرتب کردن قسمتهایی از نمودارها را که جداگانه ترسیم می شوند ، آسان می کند و تا حدودی شبیه به ترسیم با مداد بر روی کاغذ نمودار است.
| snap action switch | Snap back fibre | snap fits| snap head | Snap lock |
معنی کلمه snap به انگلیسی
snap
• sharp cracking sound; sudden breaking; abrupt movement; fastener which makes a snapping sound when opened or closed; attempt to grab or bite; snapshot; short period of cold weather; abrupt way of speaking
• break with a sharp noise; make a cracking sound; make a sharp sound by moving a fingertip across the thumb; open or close with a snapping sound; grab, snatch; bite; speak in an irritated manner; move abruptly; take a photograph
• done or made suddenly; easy, simple; fastening with a click or snap
• suddenly, abruptly, with a snap
• if something snaps, it breaks suddenly, usually with a sharp sound. verb here but can also be used a singular noun. e.g. the snap of a twig broke the silence.
• if someone snaps, or if their patience snaps, they suddenly stop being calm and become angry because the situation has become too tense or difficult for them.
• if something snaps around or into something else, it moves quickly into position, with a sharp sound. verb here but can also be used a singular noun. e.g. the trap closes with a sudden snap.
• if you snap your fingers, you make a sharp sound by moving your middle finger quickly across your thumb in order to accompany music or to order someone to do something.
• if an animal snaps at you, it shuts its jaws quickly near you, as if it was going to bite you.
• if someone snaps at you, they speak to you in a sharp, unfriendly way.
• a snap decision or action is taken suddenly, often without careful thought.
• a snap is a photograph that is taken quickly and casually; an informal use.
• if you snap something up, you buy it quickly because it is a bargain or because it is just what you want; an informal expression.
snap at
• burst out at -, reproach, speak to rudely; bite, nip at
snap at a bargain
• jump on a bargain, take a good buy
snap back
• make a quick recovery, make a sudden rebound; (football) pass the ball backward through the legs (usually to the quarterback)
snap bean
• tender edible string bean that snap into sections easily
snap elections
• sudden elections, elections that occur without much advance notice
snap into it
• hurry, act energetically
snap off
• break off, break a piece from a whole; beat someone with a not particularly powerful hand (in sports)
snap one’s fingers
• show scorn, show ridicule; arrange, make possible
snap out of it
• recover, get out of a daze
snap roll
• aerial maneuver in which an airplane makes a fast and complete roll about its longitudinal axis and still maintains level flight
snap up
• buy quickly, grab and purchase; increase the pace, speed up, accelerate
brandy snap
• a brandy snap is a very thin, crisp biscuit in the shape of a hollow cylinder, flavoured with ginger.
cold snap
• a cold snap is a short period of cold and frosty weather.
سلام وقتتون بخیروشادی امیدوارم توضیحات کامل و جامع بوده باشه
من که نخونده قانع شدم…
she sent him to the principal anyway out of spite.
معنی این جمله چی میشه دوستان ؟؟؟
سلام، معنیش این میشه:
با اینحال، او را از عمد به مدیر [مدرسه] فرستاد.
Out of spite = to deliberately hurt someone, with the desire to harm someone.
معنی فارسیش میشه از روی لجبازی، عمداً، از عمد، از سر لج، از سر بدجنسی
خیلی ممنون که پاسخ دادین