پسری که با تمساحش بازی میکرد

یه دوستی داشتم که تصویر گر کتاب کودکان بود و خودش هم کتاب می نوشت. یه کتاب نوشته بود در مورد یه سر که هر روز با تمساحش میرفت بیرون بازی میکرد. یه بار یادمه ازش سوال کردم چرا این پسر مثل همه سگ و گربه نداره و با تمساح بازی میکنه؟!مگه حیوون قحطه. بهم جواب داد خودت می فهمی. از اون روز الان نزدیک به دوازده سوال میگذره و مت هنوز دارم فکر میکنم که چرا اون بچه با تمساحش بازی میکرد…
اولین بار که داستان های کوتاه انگلیسی قدرت رو خوندم به نظرم مزخرف بودن. چرا یه نفر باید با تایگر وود مسابقه گلف بده اونم تو یه ما تازه برنده هم بشه یا یه عنکبوت بره از لندن به نیویورک و … بعد متوجه شدم اینها رو تو ذهنم قفل کردم. و همینطور کلماتشون رو. از یادم نمیره. به قول انگلیسیا هوک شده. …
ناخوداگاه یاد داستان دوستم افتادم… پسری که با تمساحش بازی میکرد…

7 پسندیده