ماه امشب کامل است
بزم شب راچون چراغی زینت است
ماه خاموش است وسوز و ساز آن
بردلم چون شعله های اخگر است
گاه یادم آورد
غربت شبهای تاریک مرا
شوروحال عشق جانسوز مرا
بادلی پراز هیاهوهای دور
خاطرات رفته اندر زیر گور
ماه من ای همدم شبهای ویرانی من
قصه ساز شور شیدایی من
گرنباشی با که گویم شکوه ها
َبرْکِه خوانم شرح این دلضربه ها
آه شایدمثل من دلخسته ای
عاشقی اما زبان بربسته ای
آفتابت رفته تنها مانده ای
چندبگشا این زبان بسته ات
گوبه من درددرون خسته ات
مادوهمدردو دوهمراه زمان
آفتاب آیدنباشیم این مکان
باز آواز پلنگ تیز چنگ+
میرسد از پشت کوهستان ،درنگ
گربیاید روی تو چنگی زند
این دل تنگت ز هم وا می درد
بهترآن تاهردو باهم بگذریم
نقشی از خود دردل شب بسپریم
یادباداز گریه های بی صدا
خاطرات عشقهایی بی وفا
وعده دیدارما دربدر تو
گرنبودم خاطراتم باز گو
گر که عشقم رابدیدی یک زمان
بازگویش از دل پرغصه مان
گرز احوالات من پرسد ز تو
خاطرات گریه هایم را بگو
…
مصطفی جان ببخشید شعرت رو از فرم انداختم ،چون خودم تو فرم نیستم ،تقدیم به احساسات پاک شما و دوستان عزیزم ،باالبداهه ای ناشیانه از دوست ناتوان شما
پ.ن: اشاره به جریان ماه و پلنگ
8 پسندیده