خواهش میکنم
Obsession میشه وسواس فکری. در حدی که چیزی یا کسی رو نتونیم از ذهمنمون خارج کنیم.
Obsess فعلش هست. میتونه با over و about بیاد بیشتر.
یعنی روی چیزی وسواس فکری پیدا کردن و دیوانه وار بهش گیر دادن. قفلی زدن به عبارت عامیانه ی خودمون
I sometimes obsess over small things
من بعضی وقتا به چیزای خیلی کوچیک گیر میدم، ذهنم درگیرشون میشه
Obsession
وسواس ذهنی
I think your interest in this subject is turning into
an obsession
من فکر میکنم علاقه ی تو به این موضوع، داره به وسواس فکری تبدیل میشه.
Obsessive
صفت هست. یعنی شخص، یا رفتار وسواس گونه و گیر دهنده.
This person is showing obsessive behavior
این شخص داره از خودش رفتار وسواس گونه نشون میده.
Obessed
بازم صفت هست.
یعنی به چیزی گیر داده، وسواس مند😄، وسواس ذهنی روی چیزی پیدا کرده
I’m obsessed with this song
ذهنم قفل کرده رو این آهنگ، گیر دادم به این آهنگ، ذهنم خلاص نمیشه ازش