عیبی نداره، زنجیره یه چیزیه منو شمابهش اعتبار می دیم
بررسی کنید تو این مدت ایا برای تیک زنجیره درس خوندین یا برای علاقه به زبان و هدفتون و نگه داشتن نظم؟
خب اگر جواب دوم باشه
پس زنجیره حکم یه نقل و نبات عروسی رو می ده که نبودش واجب نیس ولی اگر باشه شیرین میشه
ادم ناراحت میشه ها… منم اینطوریم
ولی بازم یه زنجیره زدن که کاری نداره… همونطور که قبلا زدین
اگر به اون 377 روزی که زحمت کشیدین دقت و تمرکز کنین، بیشتر مصمم می شین که ادامه بدین
ممنون از دوستان بابت توصیه های قشنگ و خوبتون
راستش من از زمان کم شروع نکرده بودم من همون چهار ساعت رو زمان گذاشتم از ابتدا تا انتها ک گاها تا هفت ساعت میشد و فقط جمعه ها نیم ساعته بود …
روزهایی ک اوج بدحالیم بود هم ب زور و بلا یکساعت رو میخوندم،
فقط اگه از نظر روحی بسیار نگران و غمگین می بودم ب دلایل مشکلاتی ک در زندگی پیش میاد
ده دقیقه کار میکردم، اما فرداش و روزای بعد باید اون روز رو جبران میکردم…
و حالا از ده دقیقه شروع کنم ب شدت برام سخته،چون حس میکنم هیچ فعالیتی نکردم و فقط رفع تکلیف…
یکم ادم کمالگرایی هستم…
دیروز بعد از مدت ها ۴۰دقیقه مطالعه کردم و برام معنی همون ده دقیقه رو میده…
خدا کنه بتونه برگردم …
شاید چون ذهنم هنوز آرام نگرفته…
من هنوز از زمانی ک برای آزمون گذاشتم نتیجه قطعی نگرفتم تو آزمون قبول شدم اما مشکلی داره ک هنوز نمیدونم چی هست…
و باید اون مسأله حل بشه و بعد سرکار برم
شاید همینه ک نمیتونم آروم باشم و روتینم رو شکل بدم
میدونین… این روزا مدام به خودم یادآوی میکنم این شرم سنگینی که داریم رو شونههای ضعیفمون حمل میکنیم حقمون نیست. کمالگرایی نمود شرمه… نمود رنجِ بیاساسیه که از درون میبریم… صورتِ مجسم اتهاماتیه که دیگران از سرِ جهل و بعضا بیانصافیِ آشکار علیهمون صادر کردهن و من و شما سالها پیش در قامت یک کودکِ بیپناه این کذبِ کثیف رو باور کردهیم. این شرم به تعبیر خانوم انگل، فلجکنندهست.
نمیدونم چقدر میتونم درکتون کنم وقتی جای شما نیستم… فقط میدونم این زندگی به قدر کفایت رنجآور هست. رنج رو با گشودگی بپذیرین و حتی به آغوش بکشید اما خودتون به استقبالش نرین. دوست من… زندگی رو سختتر از چیزی که هست نکن. شما بدونِ این قید و بندها و استانداردهای موهوم هم پذیرفتنی و عزیز هستین. هویت خودتون رو به این مسائل پیش پا افتاده گره نزنین. چه اهمیتی داره که چند دقیقه در روز زبان مطالعه کنین و کدوم روز زنجیرهمون رو از دست بدیم؟ چرا باید برای فرار از احساس ناکافی بودن خودمون رو دچار این وضعیت بغرنج کنیم؟
رها کنین خودتون رو ازشر این تماشاگران فرضی که گمون میکنین همۀ جزئیات زندگیتون رو زیر نظر گرفتهن. زندگی نه عرصۀ مسابقه و رقابته و نه به رخ کشیدن دستاوردهای اون مزخرفاتِ اضطرابزا. چیزی اگر لازم باشه به رخ کشیده بشه، ارزشمندیِ وجودی شماست، فارغ همۀ این ملحقاتِ ناملزوم.
متخصصم؟ قطعا نه! شناخت کافی از وضعیتتون دارم؟ طبیعتا خیر! بنابراین صحبتم رو یه نامۀ سرگشاده بدونین، خطاب به مخاطبی که از رنج خودم و او در رنجم. کاوشی نیمهجان بود به امید معناسازی.