زیبوک 1402 📚

سلام

کتاب جادوگر شهر اوز خوانده شد.

Screenshot_20231112-183116

8 پسندیده

I am Malala
Malala Yousefzai
من ملاله هستم
ملاله یوسف زئی
Shinzō_Abe_and_Malala_Yousafzai_(1)_(cropped)

ملاله دختری پاکستانی و از اهالی سوات و از قوم پشتون است.
پدرش یک معلم و موسس مدرسه بود. بعد از تسلط طالبان بر سوات و ممنوعیت تحصیل دختران، این پدر و دختر علیرغم تمام خطرات مخالفت کردند.
ملاله چندین مصاحبه کرد و در پاکستان مشهور شد، حتی اولین جایزه بی نظیر بوتو را بهمین دلیل گرفت. ملاله و خانواده اش مسلمان هستند و ملاله از دید یک مسلمان با احکام طالبان مبارزه کرد (از دید دگراندیشان و روشنفکران غلط بودن چنین احکامی واضح است، اما نیازی نمی بینند که اثبات کنند که این احکام در اسلام وجود نداشته و غیره)
مدتی بعد طالبان ملاله را در راه مدرسه ترور کرد. بجز ملاله دو دختربچه دیگر نیز زخمی شدند. سخگوی طالبان در پاکستان رسما مسئولیت ترور او را پذیرفت. او به انگلیس منتقل شد.او به شکل معجزه آسایی زنده ماند. هرچند اثر شلیک در فلج اعصاب صورت او هنوز مشخص است.
این ترور در سطح جهانی مورد اعتراض وسیعی قرار گرفت. نفرت عمومی از این اقدام باعث حیرت طالبان شد. از دید آنها کشته شدن یک دختربچه مسئله مهمی نبود! بویژه که در همان زمان هزاران نظامی از ارتش پاکستان و از شبه نظامیان طالبان کشته شده بودند و واکنش چندانی در جوامع بین المللی نداشت.
او جایزه صلح نوبل را بخاطر فعالیت های بشر دوستانه جهت توسعه امکان تحصیل برای تمام کودکان جهان گرفت. او جوان ترین برنده جایزه نوبل تا کنون است.
جهت امنیت این خانواده پدر او که تحصیل کرده رشته زبان انگلیسی است به عنوان دیپلمات پاکستانی در انگلیس استخدام شد. همچنین دولت پاکستان تمامی مخارج درمان ملاله را پرداخت کرد، اما همچنان بخاطر روابط مخفی با گروه طالبان تحت انتقاد است.
در این کتاب که اگر اشتباه نکنم خود ملاله آن را خوانده است، با زندگی ملاله، فرهنگ و تاریخ پاکستان آشنا می شوید.
شرح ملاله از روش این گروه افراط گرای اسلامی برای نفوذ مرحله مرحله در جامعه جالب است. بنظر می رسد سایر گروه های مشابه هم از روش مشابهی استفاده می کنند.

8 پسندیده

کتاب تاریخی کوچک از جهان
a Little History of the World
b3fc235b7d772fd7b545eb8a520479717267ba9b

رو برای چندمین بار دارم میخونم.
این کتاب در اصل برای کودکان و نوجوانان آلمانی قبل از جنگ جهانی دوم نوشته شد و در سال ۱۹۳۵ منتشر شد. خیلی ساده و روان و جذاب نوشته شده و مجموعه خوبی از لغات رو ارائه میده. این کتاب ویرایش های متعددی داشت و به زبان های بسیاری هم ترجمه شد. تفاوت بزرگ این کتاب با سایر کتاب هلی تاریخی اینه که تاکیدی برای حفظ کردن تاریخ و سال ها نداره، بلکه تاریخ جهان رو به شکل یک مجموعه کلی و ساده شده ارائه می کنه.
راوی کتاب نوه نویسنده است و خیلی خوب و روان میخونه.
بنظر من خوندن این جور کتاب ها برای زبان آموزی لازم هم هست، چون بخشی از زبان آشنایی با تاریخ جهانه، ولو مختصر و ساده و صرفا جهت آشنایی که این کتاب این حداقل رو بخوبی تامین می کنه
خوندن این کتاب رو پیشنهاد می کنم
آقا مصطفی قبلا این کتاب رو معرفی کرده بودند که لینک معرفی شون رو در زیر میارم
https://talk.zabanshenas.com/t/topic/26366?u=behzad.rayan
فهرست فصل های کتاب رو هم آقا مصطفی نوشته بودند
Once Upon a Time
The Greatest Inventors of All Time
The Land by the Nile
Sunday, Monday
The One and Only God
I C-A-N R-E-A-D
Heroes and Their Weapons
An Unequal Struggle
Two Small Cities in One Small Land
The Enlightened One and His Land
A Great Teacher of a Great People
The Greatest Adventure of All
New Wars and New Warriors
An Enemy of History
Rulers of the Western World
The Good News
Life in the Empire and at its Frontiers
The Storm
The Starry Night Begins
There is No God but Allah, and Muhammad is His Prophet
A Conqueror who Knows how to Rule
A Struggle to Become Lord of Christendom
Chivalrous Knights
Emperors in the Age of Chivalry
Cities and Citizens
A New Age
A New World
A New Faith
The Church at War
Terrible Times
An Unlucky King and a Lucky King
Meanwhile, Looking Eastwards…
A Truly New Age
A Very Violent Revolution
The Last Conqueror
Men and Machines
Across the Seas
Two New States in Europe
Dividing Up the World
The Small Part of the History of the World Which I Have Lived Through Myself: Looking Back

8 پسندیده

نریتور این کتاب ملاله نیست. Archie Panjabi آنرا خوانده است.
20231116_220358

11 پسندیده

بابت اصلاح متشکرم

3 پسندیده

سلام.

درحال خوندن سه گانه نیروی اهریمنی او (His Dark Materials) هستم که تقریبا به پایان کتاب رسیدم.

Screenshot_20231117-111507

من این کتاب رو سال ۹۸ خوندم و در لینک زیر هم معرفیش کردم:

https://talk.zabanshenas.com/t/topic/23813

پس از گذشت حدود چهار سال تصمیم گرفتم دوباره بخونمش. از اونجا که چهار سال پیش اطلاعاتم درباره فلسفه صفر مطلق بود منظور و پیام اصلی نویسنده رو به درستی درک نکردم. چون میدونم برخی از دوستان تالار در حال خوندن این مجموعه هستن گفتم توضیح مختصری درباره جهان نگری نویسنده بدم.

فیلیپ پولمن، نویسنده این مجموعه جهان نگری خاصی رو در این داستان توصیف میکنه که باعث خشم برخی از گروه های مسیحی شده و برخی از اونها این مجموعه رو “Atheism for kids” (خداناباوری برای کودکان) توصیف کردند. برداشت من از جهان بینی نویسنده Misotheism هست که میشه به “نفرت از خدا یا خدابیزاری” ترجمه اش کرد. باورمندان به این نگرش فلسفی لزوما منکر خالقی هوشمند برای این جهان نیستند، ولی معتقدند که این خالق به هیچ عنوان امکان نداره که سراسر نیکی و خیر باشه. فیلیپ پولمن جای دیگری در این زمینه گفته:

if there is a God, and he is as the Christians describe him, then he deserves to be put down and rebelled against.

اگر خدایی وجود دارد و همان چیزی است که مسیحیان توصیفش می کنند، پس چنین خدایی را باید از اریکه قدرت به پایین کشید و علیه او دست به عصیان زد

در این مجموعه هم شاهد این هستیم که خدا یا به قول برخی از شخصیت های داستان “Authority” که الان پیر و فرتوت شده در اصل فرشته ای بوده که به دروغ خودش رو خالق جا زده و شورش فرشتگان رو در هزاران سال پیش سرکوب کرده و در زمین هم دستگاه عریض و طویل کلیسا رو برای سرکوب هرگونه مخالفتی پایه گذاری کرده. روند داستان هم به این صورته که شورش شکست خورده چندین هزار سال پیش، این بار به رهبری لرد عزریال، پدر لایرا به موفقیت برسه و Kingdom of Heaven سرنگون بشه…

عقیده به Misotheism یا خدابیزاری در دوران باستان هم وجود داشته. برای نمونه گنوسی ها (Gnostics) معتقد بودند که این جهان مادّه که ما در اون زندگی میکنیم توسط خدایی حسود و بدخواه به نام دمیورگ (Demiurge) آفریده شده و خدایی نیست که مسیح به آن باور داشته. به این تمایز میان عالم ماده و روح باور به دو منشأ برای جهان یا Dualism گفته میشه که با یکتاپرستی کاملا در تضادّه، ولی معضل شر (The Problem of Evil) رو براحتی حل میکنه. آیین مانَوی هم که توسط پیامبر ایرانی مانی در زمان ساسانیان رواج داشت به این دو گانه انگاری میان خدای نیک و خدای شر باور داشت.

یکی از سرسخت ترین الاهیدانانی که به دوگانه انگاری باور داشت مرقیون یا مارسیون (Marcion) بود که پس از مطالعه کتب یهود به این نتیجه رسید که یهوه خدایی پلید و حسود بوده که این جهان پست مادی رو آفریده و با خدای روحانی که مسیح از او سخن میگفت کاملا در تضاده و هرگز امکان نداره خدای مسیح این جهان پست مادی رو آفریده باشه. مارسیون همچنین معتقد بود که ما باید در مخالفت با خالق پلید این جهان مادی اقدام به فرزندآوری نکنیم، چرا که این کار باعث زندانی شدن روح پاک آنها در این جهان پلید و تاریک میشود. آموزه های مارسیون همراه با انجیلی که خودش گردآوری کرده بود بعدها توسط کلیسا به عنوان بدعت و کفرگویی بشدّت محکوم شد.

امیدوارم این توضیحات در فهم پیام نویسنده سودمند باشه. در پایان دوست دارم این نوشته رو با این چند رباعی عصیانگرانه از جناب خیام به پایان برسونم:

جامی است که عقل آفرین میزندش

صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز بر زمین میزندش!!!

آن‌کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد

بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک

در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی

کازاده بکام دل رسیدی آسان

مدخل Misotheism در ویکیپدیای انگلیسی

9 پسندیده

جالب بود
فقط این نکته رو عرض کنم که خدای یکتا به نسبت قدمت انسان هوشمند قدمت چندانی نداره وبا پیشرفت بشر پیشرفت کرده
مثلا خدای مسیحیت در مقایسه با خدای اسرائیل قدرتمندتر است و در اسلام نسبت به مسیحیت
نکته دیگر در مورد خدای مسیحیت اینکه بحث و جدا خدا و فرشتگان هنگام خلقت انسان (که در تمام ادیان ابراهیمی به اون اشاره شده و یکی از مشترکات اونهاست) موجب توافق خدا و شیطان شد که در مسیحیت، خدا زمین رو تا روز داروری به شیطان واگذار می کنه، همچنین اداره جهنم با شیطان خواهد بود (در فیلم های مربوط به خروج شیاطین از کالبد انسان ها مثل فیلم کنسانتین با این مطلب مواجه شده بودید)
درسته که در دین مسیحیت شیطان خدای خالق نیست و قدرت بسیار کمتری داره، اما یک فرشته بسیار قدرتمند است و تعداد زیادی نیرو داره (تعداد اون رو هم شمرده اند و اسم بیشترشون رو هم نوشته اند!) شیطان پس از خدا داناترین وجود است. و این میشه که زمین میشه جایگاه شرارت و بدی
در اسلام البته جایگاه شیاطین بیشتر نزول می کنه به موجوداتی وسوسه گر بدل میشه
دقیقا برعکس به قدیم تر بریم جایگاه شیاطین بالا میره و خدایان در ادیان قدیمی مثل هندو خود موجوداتی شرور و بدخواه هستن. مثلا خدایان خون دوست داشتند، و اگر قربانی های انسان ها کافی نبود، کاری می کردند که خون انسان ها ریخته بشه.

2 پسندیده

در کتاب انسان خردمند فصلی هست درباره دین که نویسنده در اونجا آموزه شیطان رو ماخوذ از آموزه های مانوی و گنوسی میدونه که یکتاپرستان برای توجیه شرور جهان وارد دین خودشون کردن. ولی اینجا سوالی باقی میمونه که اگه شیطان قدرت کمتری نسبت به خدا داره پس چرا خدا از همون اول جلوش رو نگرفت و اجازه داد که این همه پلیدی و بدی رو در جهان گسترش بده؟ آیا این اقدامی احمقانه و دگرآزارانه نبود؟ حتا یک پدر مهربان هم به فرزندش اجازه هر کاری رو نمیده و محدودیت هایی رو براش قرار میده. من معتقدم شر و پلیدی در این جهان بسیار بیشتر از خوبیه و خدای یکتاپرستان اشتباه بزرگی کرده و یکتاپرستان جوابی برای حل این تناقض ندارن. شاید هم فقط یک خدا وجود داره که خود شیطانه! ضمنا آموزه جهنم هم با عدالت خدا که خالق انسانهاست تناقض داره.

در کل آموزه باور به دو خدا قانع کننده تر از ادیان تک خداست، چون پاسخ قانع کننده ای به شرور این جهان داره. مشکل ادیان ثنوی همونطور که دیوید هیوم در کتاب “گفت و گوهایی درباره دین طبیعی” بیان میکنه اینه که هیچ شواهدی در تایید این گزاره وجود نداره که جهان میدان نبرد میان دو خدای نیک و بده.

در کل به احتمال زیاد هیچ خدایی وجود نداره، نه نیک و نه شر. جهان به صورت تصادفی به وجود اومده و علت رنج و شر هم تنازع بقاست و نیازی به هیچ نهاد متافیزیکی برای توضیح پدیده های هستی نیست.

3 پسندیده

آقایون از این بحثا اینجا نکنید، فردا میان این چند تا کتاب خوبم از زبانشناس حذف می کنن، نوبت به خوندن ما نمیرسه. بزارید تو جهل مرکب خودمون خوش باشیم.

5 پسندیده

دوستان، گویا نویسنده در حال نوشتن سه گانه ای دیگر در ادامه داستان قبلی هست به نام The Book of Dust که تاکنون دو جلدش منتشر شده. درضمن سریالی سه فصلی هم از کتاب نیروی اهریمنی اش ساخته شده که ظاهرا موفق بوده و با استقبال زیادی هم مواجه شده. درصورت تمایل میتونید سریالش رو هم ببینید:

MV5BM2FlYzgyZDYtYzI0ZS00YThiLTg4N2EtNmViMDdmMTcyNWU0XkEyXkFqcGdeQXVyMTkxNjUyNQ@@.V1

6 پسندیده

سلام آقا مصطفی، من سریالش رو دیدم به نظرم حداقل شخصیت عمو تو کتابش قویتر هست

3 پسندیده

سلام.

بخش اول از کتاب تاریخ فلسفه غرب نوشته برتراند راسل مطالعه شد.

Screenshot_20231204-183356

Screenshot_20231204-183322

دو نکته درباره این کتاب نیازه که گفته بشه:

۱. راسل نویسنده بسیار چیره دستی هست و با قلم روان و زیباش که گاهی هم با چاشنی طنز همراهه نظرات فیلسوفان رو شرح میده.

۲. نویسنده به عنوان یک تاریخ نویس رعایت بیطرفی نکرده و نظرات شخصی خودش رو هم ذکر کرده و به همین دلیل مورد انتقاد قرار گرفته.

واقعا از خوندن این کتاب دارم لذت میبرم. هر کسی که این کتابو درخواست داده انصافا دمش گرم. :hibiscus: :rose:

6 پسندیده

سلام دوستان این کتاب هم خونده شد
Screenshot_20231209_112616
Screenshot_20231209_105344_Instagram

اینم خلاصه ای از کتاب به صورت کلی

5 پسندیده

نظرت هم بگو زینب جان

3 پسندیده

سلام عزیزم
کتابهای روانشناسی و موفقیت و… همشون یه طرح کلی دارند ولی بسته به سلیقه نویسنده اون طرح کلی توضیح داده میشه.

آقای جول هم که میدونید یه کشیش هست و خیلی از سخنرانیهاش در دنیا پخش زنده هست
تو این کتاب هم بیشتر رجوع میکنه به کتاب مقدس یهودیانکه البته این قسمت یکم برای من اذیت میکرد چون بعضی اتفاقات و اسامی رو من اصلا نشنیده بودم

ویه جا هم عرق ملی داشت خفه ام میکرد چون این آقا معتقد بود خانم استر باکاری که کرده باعث نجات قوم یهود شده خوب اگرکنارم بود خفه اش میکردم:face_with_peeking_eye:
چون دیگه همه میدونیم این خانم باعث چه قتل عامی تو ایران شده

ولی خوب خیلی تو سراسر دنیا شنونده داره و سخنرانیهاش رو تقریبا همه گوش میدن

منم چندتا کلیپش رو دیده بودم برای همین گفتم ببینم چی میخواد بگه تو کتابش.

ولی خلاصش رو همونایی که فرستادم دیگه اومده بامثال و ارجاع به کتاب مقدس و… توضیحشون داده

5 پسندیده

پایان کتاب تاریخ فلسفه غرب، نوشته برتراند راسل:

Screenshot_20231218-135438

https://talk.zabanshenas.com/t/topic/90467

6 پسندیده

کتاب food oround world خوانده شد .
Screenshot_۲۰۲۳۱۲۱۹_۱۶۵۲۴۹

ولی همه فصل متن کامل نبود متاسفانه

6 پسندیده

چرا ملّت ها شکست میخورند (Why Nations fail)

خیلی وقت بود میخواستم این کتابو بخونم، چون عنوان خیلی جذابی داشت و به مساله مهمی هم پرداخته بود. ولی سه فصل اول کتاب رو خوندم دیگه ادامه ندادمش، چون بنظرم نظریه اصلی در همین سه فصل مطرح شده و فصلهای بعدی وارد جزئیات و مثالهای تاریخی میشه.

خوندن این کتاب اعتقادم به دموکراسی رو بیش از پیش افزایش داد و باز به من یادآوری کرد که در چه جهان ناعادلانه ای زندگی می کنیم. نویسندگان در این کتاب استدلال می کنند که عاملی که باعث فقر یک کشور و ثروت کشوری دیگر میشه نهادها و سازمان های سیاسی اون کشوره. در واقع علت اصلی فقر یا رفاه یک کشور به سیاست اون کشور برمیگرده نه به عوامل دیگه. حتا اقتصاد هم باز تحت تاثیر شیوه حکمرانی قرار داره.

نویسندگان کتاب استدلال می کنند که نهادهای سیاسی دو گونه اند: مشارکتی (inclusive) و انحصاری (extractive). در حکومت‌های مشارکتی نهادهای اقتصادی و سیاسی به‌ جای این‌که مشارکت در امور اقتصادی را محدود به عده‌ای معدود از خواص و سازمان‌های دولتی کنند، باعث تشویق و ترغیب اکثریت مردم برای مشارکت در امور اقتصادی می‌شوند. این امر مستلزم وجود قانون و ضوابط قوی در رابطه با حق مالکیت خصوصی، حاکمیت بیطرفانه قانون، خدمات همگانی با امکان تبادل و قراردادهای عادلانه، امکان ورود شرکت‌های جدید به بازار و دولتی که خواهان و دارای قابلیت اجرای این شرایط و پیش نیازها باشد است.
در نقطه مقابل نهادهای مشارکتی، نهادهای اقتصادی انحصاری با به‌کار گرفتن امکانات و منابع اکثریت در خدمت منافع گروهی محدود و انگشت‌ شمار (Elite) قرار دارند. آن‌ها نه مدافع حق مالکیت می‌باشند و نه باعث ایجاد انگیزه برای فعالیت‌های اقتصادی می‌شوند. در این حکومت‌ها شروع یک کسب و کار جدید غیرممکن است، چراکه بازار به‌صورت انحصاری در دست دولت یا نور چشمی‌ها قرار دارد.

بنابراین به باور نویسندگان لازمه پیشرفت، سیاست مبتنی بر دموکراسی خواهد بود. نویسندگان نظریه های دیگر در توضیح نابرابری جهانی رو رد می کنند، از قبیل آب و هوا، جغرافیا، فرهنگ یا جهل دولتمردان. به گفته نویسندگان دو کشور کره شمالی و کره جنوبی تفاوت چندانی در جغرافیا و آب و هوا و فرهنگ ندارند، تفاوت فاحش این دو کشور در سطح زندگی به نهادهای سیاسی متفاوت آن دو ارتباط دارد. در کره شمالی ثروت و کنترل سیاسی در دست عده ای محدود قرار داره که برای منافع خودشون اکثریت مردم رو از تصمیم گیری حذف کرده اند، درحالی که در کره جنوبی سازمان ها و نهادهای سیاسی مشارکتی هستند و نه انحصاری. مثال دیگه ای که نویسندگان ذکر می کنند شهری مرزی میان آمریکا و مکزیکه که به دلیل سیاست متفاوت، چقدر وضع زندگی مردم با هم فرق داره. وضعیت مکزیک هم به سده ها قبل برمیگرده که اسپانیایی ها با خشونت و توحش بیشمار سرزمین بومیان را تصرف کردند و حکومتی انحصاری تشکیل دادند. (این نشون میده که چقدر یک پدیده تاریخی میتونه بر زندگی نسلهای آینده تاثیر بذاره، متاسفانه این همون جبر تاریخه، خبر خوب اینه که نویسندگان رها شدن از چنبره این جبر تاریخی رو ناممکن نمی دانند.)

در ویدو زیر خلاصه ای از کتاب رو میتونید مشاهده کنید:

حال اجازه بدید که از این کتاب فاصله بگیریم و بحثی جدا درباره مفهوم دموکراسی داشته باشیم. خیلی دوست دارم مطالبی رو که در این زمینه آموخته ام با دیگران به اشتراک بذارم. کتاب الهام بخش من در این باره جامعه باز و دشمنان آن نوشته کارل پوپر هست. کارل پوپر در این کتاب به نقد دیدگاه سه دشمن عمده آزادی و دموکراسی یعنی افلاطون، هگل و مارکس پرداخته (جلد اول افلاطون و جلد دوم هگل و مارکس).

پوپر در این کتاب استدلال میکنه که برخلاف برداشت افلاطون از مفهوم دموکراسی که اون رو حکومت اکثریت میدونست و از این راه به آن حمله میکرد، ما باید تعریفی سلبی و نه ایجابی از دموکراسی ارائه بدیم. به عبارت دیگه دموکراسی به معنای حکومت اکثریت نیست، بلکه کنترل و نظارت بر دولتمردان است. در دموکراسی پرسش این نیست که چه کسی باید حکومت کند، بلکه پرسش اصلی اینست که:

How can we so organize political institutions that bad or incompetent rulers can be prevented from doing too much damage?

نهادهای سیاسی را چگونه باید تشکیل داد تا حاکمان بد یا نالایق را از آسیب زدن فراوان بازدارد؟

بنابراین طبق تعریف پوپر، دموکراسی در اصل کم آسیب ترین شکل حکومت و نوعی پیشگیری از خودکامگی است (تعریف سلبی). در دموکراسی نهادهای سیاسی مانند صندوق رای، پارلمان، سازمانهای نظارتی، قوه قضائیه مستقل و … وجود دارند که میتوانند دولتمردان نالایق را بدون نیاز به خشونت و خونریزی عزل کنند.

اگر این تعریف واضح نبود امیدوارم نوشته زیر که از یک کانال تلگرامی برداشتم در فهم دیدگاه پوپر سودمند باشه:

:white_check_mark: دموکراسی یعنی عزل حاکم از سوی مردم بدون خونریزی

قدرت باید محدود، موقت، قابل نظارت و قابل استرداد باشد

کارل پوپر، فیلسوف انگلیسی می‌گوید دموکراسی نه به معنای حاکمیت مردم است، نه حاکمیت اکثریت! مردم یا اکثریت هیچ‌وقت حکومت نکرده‌اند. مبنا و معیار دیگری نیاز است. ““آنچه دموکراسی را دموکراسی می‌کند «توانایی و حقِ عزل حاکمان از سوی مردم، بدون خونریزی و براندازی است»”” و آنچه دیکتاتوری را دیکتاتوری می‌کند، «بی‌نصیب ماندن مردم از این توان و حق است، مگر با انقلاب و سرنگونی».

دموکراسی این سؤال افلاطونی را که «چه‌کس باید حکومت کند؟» کنار می‌زند و به جای آن می‌پرسد «چگونه باید حکومت کرد؟»
چنان باید حکومت کرد که شرورترین و رذل‌ترین حاکم را بتوان پایین آورد.

اگر این درس مهم و اساسی پوپر را بسط دهیم، می‌توانیم بگوییم حکومت دموکراتیک، نهادها و قوانین و دستگاه‌هایی دارد که از این توان و حق مردمی حمایت می‌کنند.

بر این اساس، خطاست اگر دموکراسی را به مجلس و رأی و چیزهایی از این جنس، تقلیل دهیم.

صندوق رأی و پارلمان، دموکراسی را تضمین نمی‌کنند. مقصود این نیست که دموکراسی بدون رأی گرفتن از مردم ممکن است، بلکه هر رأی‌گرفتنی، به معنای اجرای دموکراسی نیست.
البته که انتخابات ابزار لازم و ضروری است، اما این وسیله باید در خدمت غایتِ دموکراسی باشد؛ حقیقت انتخاباتِ و دموکراسی، عزل است نه نصب!

برای دستیابی به دموکراسی، به دستگاه و نظامی نیاز است که از حق و حقوق مردمان، و در ذیل آن حقِ عزل، پشتیبانی کند.
این‌گونه متون برای آموزش عمومی و افزایش آگاهی عامه مردم بسیار لازم است. بخصوص این‌روزها که در بسیاری از کشورها، همه در حال فکر کردن به راه چاره هستند؛ اینکه از کجا ضربه خورده‌اند و چرا همه‌ حرکت‌ها و جنبش‌های عدالت‌خواهانه به نتیجه نمیرسد؟

ژنرال شارل دوگل در جنگ جهانی دوم، رهبر آزادی بخش فرانسه بود. او بعد از جنگ به ریاست جمهوری رسید و غیر از تلاش‌هایی که برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمانِ نازی کرد، از اقدامات ارزشمند او آزاد سازی ۱۲ مستعمره آفریقایی فرانسه بود. او در سال ۱۹۶۹، رفراندومی برای اصلاحات قانونی و اجتماعی برگزار کرد.

دوگل مدعی بود برای رفع مشکلاتی که اعتراضات وسیع سال ۱۹۶۸ یکی از نشانه‌هایش بود، رئیس جمهور به قدرت و اختیارات بیشتری نیاز دارد.

مردم فرانسه علی‌رغم احترامی که برای شارل دوگل قائل بودند، به آن رفراندوم رأی منفی دادند و دوگل که نتوانسته بود اعتماد و موافقت مردم را جلب کند، از قدرت کناره‌گیری کرد. درس بزرگ مردمِ فرانسه برای مردم دنیا این بود که: سوابقِ جانفشانی و خدمت یک قهرمان، دلیل و توجیه کافی برای سپردن مقدرات زندگی یک ملت و کشور به دست آن قهرمان نیست؛ چون به سادگی امکان هیولا شدن را به قهرمان می‌دهد.

دموکراسی، متضمن برابری افراد جامعه و تبعیت حاکم از ملت است، هیچ حاکم فرهمندی نباید اختیار بیابد اراده‌اش را بر ملت تحمیل کند. دموکراسی فقط آن نیست که بتوان با رأی مردم کسی را به مقامی منصوب کرد، بلکه دموکراسی آنست که بشود آنکس را که در مسند قدرت است، با رأی مردم از قدرت عزل کرد.

در جامعهٔ برخوردار از دموکراسی، هیچ کسی در هیچ مکانیزمی نباید اختیاراتی بر ملت بیابد که بعداً نتوان جز به جنگ و جبر از او پس گرفت.

هیچ فضیلتی اعم از زهد، علم، قول، عهد و سوابق، ضمانت نمی‌کند که شخص حاکم، منافع خودش یا صنف و گروهش را در پای حقیقت و یا پای مردم قربانی کند. پس قدرت باید محدود، موقت، قابل نظارت و قابل استرداد باشد.

این سر رشته‌ای است که اگر در جامعه‌ای گم شود، زندگی در آن جامعه، زندان و جهنم می‌شود و هر بار وعده تازه‌ای برای رهایی و رستگاری، ما را به دنبال خود می‌کشد تا روزی برسد که بتوان از جهنمی که خود ساخته‌ایم نجات یابیم.

اگر در سال ۱۹۶۹، مردم طبق میل ژنرال دوگل رأی داده بودند، احتمالاً امروز دوگل به شدت فردی منفور شده بود مثل ژنرال فرانکو، معمرقذافی، موگابه، صدام حسین، حاکمان کره شمالی، کوبا و… و تا آخر عمر دوگل رئیس جمهور می‌ماند و هرگز بدون جنگ داخلی و انقلاب و شورش نمی‌شد قدرت را از او پس گرفت و به منتخبی دیگر انتقال داد، چه رسد به تحت تعقیب قرار دادن رئیس جمهور مجرم یا جنایتکار.

درس گرفتن از تاریخ شرطِ عقل است و مجازاتِ درس نگرفتن از تاریخ, تکرار تمام مصایب تاریخ…

به امید زوال نابرابری در سراسر جهان. :hibiscus: :rose:

10 پسندیده

چقدر زیبا خلاصه یک کتاب اینجاست که قشنگ نشون میده چرا وضعیت کشور ما یا هر کشوری که چنین اشتباهی مرتکب بشه جهنمیه که آتشش سال به سال داغتر میشه.

6 پسندیده

سلام ویلیام تل از کتابهای خیلی ساده خواند شد .

6 پسندیده