سلام به دوستان زبانشناس.
سال نو رو به همه عزیزان تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو داشته باشیم و کلی مطلب از هم یاد بگیریم.
هرچند عید واقعی ما روزی خواهد بود که بساط ظلم و فقر برچیده بشه.
اولین کتابی که امسال در زیبوک خوندم شب مادر (Mother Night) نام داره. رمانی از کورت ونه گات که در تاپیک قبلی کتاب دیگری از او به نام “سلاخ خانه شماره پنج” رو معرفی کردم.
داستان درباره فردیه به نام هاوارد کمپبل که در کودکی به آلمان مهاجرت میکنه و اونجا نویسنده مشهوری میشه و کم کم به شخصیتی پرنفوذ در میان نازی ها در جنگ جهانی دوم تبدیل میشه. کتاب از زبان شخصیت اول و حدود بیست سال پس از جنگ روایت میشه، زمانی که او در یکی از زندان های اسرائیل منتظر دادگاهی شدن به اتهام جنایت علیه بشریته.
رفته رفته متوجه میشیم که هاوارد کمپبل در واقع جاسوس استخدام شده ایالات متحده آمریکا بوده و برای این در حزب نازی نفوذ کرده تا اخبار مهم رو به آمریکا منتقل کنه. همین موضوعه که داستان رو جذاب میکنه و خواننده رو به چالش میکشه. اینکه شخصیت اصلی داستان تو چه دوراهی بدی گیر افتاده و همه او رو براساس ظاهرش قضاوت میکنن، درحالی که کسی نمیدونه درون او چی میگذره.
کتاب در مجموع جالبی بود و بخصوص در خلال داستان چندتا چرخش ناگهانی داشت که خواننده رو مبهوت می کرد. پایان کتاب هم که عالی بود و اصلا انتظار نداشتم اونطور تموم بشه. مثل رمان سلاخ خانه شماره پنج سرشار از طنز تلخ بود، با این همه بنظرم سلاخ خانه شماره پنج بمراتب بهتر بود.
I had hoped, as a broadcaster, to be merely ludicrous, but this is a hard world to be ludicrous in, with so many human beings so reluctant to laugh, so incapable of thought, so eager to believe and snarl and hate.
“You think there’ll be another one?
” he said.
“Another what?
” I said.
“Another war,” he said.
“Yes,” I said.
“Me too,” he said.
“Isn’t that hell?
“You chose the right word,” I said.