سلام به دوستان. امیدوارم تابستون خوبی رو با هم تجربه کنیم.
درحال خواندن کتاب انسان خردمند هستم. این کتابو با دوستم محمد پیش میبرم و عصرها که تو پارک با هم میریم پیاده روی درباره اش به انگلیسی صحبت میکنیم.
همچنین رمان مزرعه حیوانات (Animal Farm) رو برای چندمین بار خوندم.
رمان کوتاه مزرعه حیوانات از جورج اورول براستی یک شاهکار به معنای واقعی کلمه ست! در عظمت این کتاب هر چی بگم کم گفتم، فقط میتونم بگم که به احترام دید عمیق نویسنده باید سر تعظیم فرود آورد. شاید هیچ کس به اندازه ما ایرانی ها با این کتاب نتونه همدردی کنه.
داستان درمورد گروهی از حیواناته که تصمیم میگیرند به سروری و بهره کشی انسانها بر خودشون خاتمه بدن. خوکی پیر به نام میجر از آینده ای بدون انسانهای ظالم صحبت میکنه و حیوانات رو به انقلاب علیه صاحب مزرعه تشویق میکنه. جالب اینه که روز بعد این خوک پیر میمیره، ولی حیوانات نقشه می کشند و چند ماه بعد موفق میشن که به رهبری خوکها صاحب مزرعه رو بیرون کنند و خودشون اداره مزرعه رو به دست بگیرند.
مدتی کارها خوب پیش میره و حتا حیوانات در جنگی با انسانها برای بازپس گیری مزرعه پیروز میشن. ولی کم کم بین دو خوک به نامهای اسنوبال و ناپلئون اختلاف میفته، اسنوبال خوک باهوش تریه ولی قدرت ناپلئون بیشتره و درنهایت با سگهای دست آموزش (نماد دستگاه سرکوب) اسنوبال رو از مزرعه فراری میده. از این به بعد شاهد این هستیم که رفته رفته آرمانهای انقلاب حیوانات به فراموشی سپرده میشه و خوکها حتا از انسانها هم بدتر میشن و زندگی حیوانات مزرعه رو به جهنم تبدیل میکنن. هر اتفاقی هم که میفته (مثل خراب شدن آسیاب) به دسیسه های اسنوبال (نماد دشمن هراسی) نسبت داده میشه! ایده ای که اورول در رمان ۱۹۸۴ هم دنبال کرد.
اورول این داستان نمادین رو درباره انقلاب حزب شوروی در روسیه نوشت، ولی انقدر داستان غنی و نیرومنده که میشه به تمام حکومت های دیکتاتوری تعمیمش داد. برخی شخصیت های داستان نظرم رو خیلی جلب کردن، مثلا:
باکسر که یک اسب پرزوره (نماد طبقه کارگر) و سواد چندانی هم نداره و هر چی که خوکها میگن رو بی چون و چرا انجام میده و آخرش هم وقتی پیر و از کار افتاده میشه به کشتارگاه انسانها فروخته میشه!
بنجامین که یک الاغ گوشه گیر و کم حرفه و شخصیتی cynical داره و چندان به انقلاب خوشبین نیست (نماد طبقه روشنفکر جامعه که براحتی فریب نمی خورند). وقتی از او می پرسند که چرا این نگرش شکاکانه رو داره بطور مرموزی پاسخ میده: خرها عمر درازی دارند، هیچ کس از شما تا به حال ندیده که یک خر مرده باشه!
اسکوئیلر که یک خوک فریبکار و چرب زبانه (نماد دروغ رسانه ای و پروپاگاندا) و با مغلطه کاریهاش حیوانات رو قانع میکنه که قبل از انقلاب وضع زندگیشون بدتر بوده و برای این ادعاش مدام آمار و ارقام میاره که ببینید چقدر در زمینه های مختلف پیشرفت داشتیم!
موزس، کلاغی سیاه که خودش کار نمیکنه ولی به حیوانات زحمتکش وعده میده که پس از مرگ به جایی میرن که نعمتهای فراوان در انتظارشونه و اونجا از رنج و کار سخت خبری نیست و حیوانات هم حرفش رو باور میکنن. احتمالا خودتون حدس زده باشید که این کلاغ سیاه نماد چیه!
و سرانجام گوسفندها (نماد توده ها که هر چی بهشون گفته میشه رو بدون فکر کردن تکرار میکنن) که وقتی صدای اعتراض از میان برخی حیوانات برخاسته میشه وسط حرفشون میان و بع بع میکنن که: چهارپا خوبه، دوپا بده، چهارپا خوبه، دوپا بده!
ببخشید که نوشته ام کمی طولانی شد، ولی انقدر این داستان عمیقه که لازم دیدم تحلیلی درباره اش بنویسم. از همه دوستان خواهش میکنم که اگه تاکنون این کتابو نخوندن حتما بخونن. کتاب تلخ و غمناکیه میدونم، ولی ادبیات همیشه برای لذت بردن نیست بلکه برای درس گرفتن از تاریخه. قصد جورج اورول هم از نوشتن این شاهکار همین بود.