چندی پیش من به همراه همسر و دخترم تصمیم گرفتیم که یک روزه از همدان به زنجان برویم و تعدادی از جاذبه های دیدنی اش را ببینیم و برگردیم.
در اینترنت جستجو کردم و دیدم که فاصله بین دوشهر با خودرو شخصی در حدود سه ساعت و نیم است.اما وقتی در اپلیکیشن “بلد” چک کردم متوجه شدم که حداقل چهار ساعت راه است.من این طور برنامه ریزی کردم که بهتر است هشت صبح در زنجان باشیم و تا ساعت نه صبحانه خورده و بعد به بقیه برنامه برسیم.
برای این منظور لازم یود که ساعت چهار صبح حرکت کنیم.خوشبختانه من برخلاف قدیم ؛به لطف خواندن کتاب “معجزه سحرخیزی” در زبان شناس و البته تصمیم و پشتکار جدی خودم از ابتدای امسال به سحر خیزی عادت کرده ام،برای همین راس ساعت و در تاریکی صبح به سمت زنجان حرکت کردیم.
من از ابتدای سال که به سحر خیزی روی آوردم،چند باری موفق به دیدن طلوع خورشید شدم و خیلی از آن لذت بردم؛خیلی دلم می خواست که همسرم و دخترم آوید هم بتوانند دیدن طلوع خورشید را تجربه کنند،برای همین در طول مسیر به این فکر می کردم که نزدیک زمان طلوع آقتاب جایی توقف کنم تا همگی از دیدن لحظه طلوع لذت ببریم.
هوا به حالت گرگ و میش در آمده بود و من می دیدم که کلی مزرعه سرسبز گندم دیم در اطراف جاده خودنمایی می کردند"بعدا برایتان خواهم گفت از کجا فهمیدم که مزرعه گندم دیم است!
در ذهنم تصمیم گرفتم که حدود ساعت پنج و نیم که نزدیک طلوع آفتاب بود در کنار یکی از مزرعه ها توقف کنم،اما درست در آن زمان به شهر شیرین سو رسیدیم و در واقع منظره مزرعه ها تمام شد.
سعی کردم به سرعت از شهر بگذرم تا بلکه دوباره به مزارع سرسبز برسیم که ناگهان در زمانی که از شهر خارج شدیم در امتداد جاده چیزی دیدم که انتظارش را نداشتم.
عجب شانسی
“تالاب شیرین سو” و تعدادی پرنده وحشی روی سطح آب و طبیعتا منظره زیبای طلوع خورشید و لذت فوق العاده ای که خانوادگی از طبیعت ایرانِ جان بردیم.
واقعیت این است که من اصلا نمی دانستم که در مسیرمان چنین تالابی است و شاید اگر در تاریکی از آنجا می گذشتیم،آن را نمی دیدم.ولی آیا من چون خوش شانس بودم آن روز توانستم منظره زیبای طلوع صبح را در کنار تالاب شیرین سو ببینم؟
قبلا جایی خوانده بودم که شانس یعنی حضور آدم مناسب با توانایی مناسب در مکان مناسب و در زمان مناسب.برطبق این تعریف،بله من خوش شانس یودم.
من خوش شانس بودم که از ابتدای سال جدید برای اینکه زمان بیشتری برای مطالعه زبان داشته باشم،تمرین بیدار شدن از خواب قیل از طلوع آفتاب را می کردم.
من خوش شانس بودم که علاقه مند به گردش و دیدن طبیعت با خانواده در جاده های ایرانِ عزیز بوده و هستم.
من خوش شانس بودم که چون خودم از دیدن منظره طلوع خورشید لذت برده بودم،از ابتدای راه،فکر و ذکرم این بود که این لحظه زیبا را با همسر و دخترم نیز شریک شوم.
من خوش شانس بودم که…
به نظر من شانس،موقعیتی است که تنها وقتی پیش می آید که آماده و خواستار و پیگیر و در مسیر باشیم.
خاطرم است که چند سال پیش در سمیناری ار آقای محمود معظمی شرکت کرده یودم که بسیار برایم جذاب و آموزنده بود،بعد از سمینار به رسم ادب پیش ایشان رفتم و از ایشان تشکر کردم.در پاسخ آقای معظمی به من گفتند:“آقای میرکمالی عزیز،فراموش نکنید که این آمادگی و مستعد بودن شما بود که موجب شده مطالب و عرایض بنده برایتان مفید و کارآمد باشد وگرنه به غیر از شما هزار نفر دیگر هم پول داده بودند و وقت گذاشته بودند و در صندلی های همین سالن نشسته بودند؛ولی آیا همه شان مستعد و آماده بهره برداری از کلام من بودند؟!”
چند سال دیگر خیلی ها به ما خواهند گقت:“چقدر خوش شانس بودید که زبان شناس را پیدا کردید!”
اما آنها نمی دانند که ما چقدر مشتاق یادگیری زبان یودیم!
چقدر با تمام مشغله و کارهایی که داشتیم باز هم به صورت پیگیر و مرتب خود را وقف یادگیری زبان کردیم!
چقدر روزهایی که خسته شدیم و انگیزه مان را از دست دادیم ولی با پشتکار و اراده ایستادیم و ادامه دادیم!
و چقدر…
مجموع این رفتارهای امروز ما قطعا به موفقیتی منجر خواهد شد که شاید خیلی ها آن را در حد یک خوش شانسی ساده مختصرش کنند.
نقل است که خبرنگاری از ری کراک مالک مک دونالد پرسید:“،شما چطور به این موفقیت یک شبه دست پیدا کردید؟!” و آن مرد دنیا دیده با زیرکی پاسخ داد:“لازم است خاطر نشان کنم که این یک شب برای من چهل سال طول کشیده است!”
هم زبان شناس عزیز!فقط ادامه بده و پیگیر باش.فقط یادگیری زبانت را به درستی دنبال کن.فقط متمرکز زبان باش و بدان که تو روی شانس هستی؛به زودی اطرافیانت این را به تو خواهند گفت!
بسیار خوشحال می شوم که شما هم در رابطه با شانس نظرتان را بیان بفرمایید.از شما سپاسگزارم که این متن را مطالعه کردید.
دوستدار شما
علی میرکمالی
۱۴۰۲/۲/۹