خلاصه‌ی قانون سوم از کتاب ۴۸ قانون قدرت: پنهان کردن اهداف

فصل 4 : قانون ۳ - اهدافتان را پنهان سازید

با پنهان کردن اهدافتان، مردم را در ابهام و تاریکی نگه دارید.

اگر از اهداف شما آگاهی نداشته باشند، نمی‌توانند آمادگی دفاع داشته باشند. آن‌ها را با راه اشتباه هدایت کنید. آن‌ها را درون دود بپوشانید. زمانی که از اهدافتان آگاه شوند، دیگر خیلی دیر شده است.
به مردم این شانس را ندهید که به اهدافتان پی ببرند. آن‌ها را گمراه کنید. از صداقت ساختگی استفاده کنید. سیگنال‌های گنگ ارسال کنید. وقتی قادر نباشند، حقیقت و دروغ را از هم تشخیص دهند، نمی‌توانند هدفتان را تشخیص دهند.
بعضی افراد همانند کتاب باز هستند. احساسات خود را بروز می‌دهند، نظراتشان را در هر فرصتی بیان می‌کنند. برنامه‌ها و مقاصدشان را آشکار می‌کنند. آن‌ها به چند دلیل این کار را می‌کنند:
۱. حرف زدن درمورد احساسات و نقشه‌های آینده آسان و طبیعی است.
کنترل زبان و مورد رصد قرار دادن آنچه که قرار است بگویید، نیاز به تلاش دارد.

۲. برخی بر این باورند که با صریح و صادق بودن، قلب افراد را به دست می‌آورند و سرشت خوبشان را نشان می‌دهند.
آن‌ها فریب‌خورده هستند. صداقت درواقع، ابزار برنده‌ای است که بیشتر از آنچه زخم کرده است، باعث خونریزی می‌شود. از همه مهم‌تر با رک بودن خود را قابل پیش‌بینی و خودمانی جلوه می‌دهید. که غیر ممکن است افراد به این دلیل به شما احترام بگذارند و از شما بترسند.

قانون چهارم

==================
این تاپیک مربوط به فصل« قانون ۳ - اهدافتان را پنهان سازید » در نرم‌افزار «زیبوک» است.
کتاب: « 48 قانون قدرت »

22 پسندیده

به نظرم اصن در مورد تصمیمات آینده نباید طرف صحبت کنه

9 پسندیده

کاملا موافقم. جدا از بحث این کتاب، یک دلیل روانشناختیش هم اینه که آدم وقتی درمورد اهدافش صحبت می‌کنه به اون رضایت مورد انتظارش دست پیدا می‌کنه و دیگه انگیزه‌شو برای پیگیری اهدافش از دست میده.

12 پسندیده

باورم نمیشه از این تاپیک ی سال گذشته باشه :neutral_face:

7 پسندیده

چقد اون موقع من فعال بودم. الان تنها کاری که می‌کنم کتاب خوندنه :joy:

8 پسندیده

منم خودم میزان فعالیتم به مقدار قابل توجهی کم شده . انگاری زندگی رو دارم ساده میگیرم دیگه :sweat_smile:

8 پسندیده

دقیقا درسته‌.
ولی اگر اینطور باشه خیلی از چالش هایی که داریم نشان از همین اهدافه و نباید چالشی با ابن عنوان داشته باشیم.

7 پسندیده

بیشتر منظورم، پیرامونمونه نه اینجا. اینجا بیشتر فضای همکاری حاکمه و ماها از چشم‌اندازهای زندگی و فرصت‌های روبه‌رومون می‌گیم و همدیگه رو راهنمایی می‌کنیم.

5 پسندیده

به نظرم مهم انرژی روانی هستش که با گفتن هدف تخلیه میشه.
که این مورد با گفتن هدف داخل تالار اتفاق می افته.
@pari

6 پسندیده

برعکس من انرژی بیشتری میگیرم از تالار. چون وجود تالار باعث افزایش انگیزه‌م میشه. ولی جاهای دیگه هیچوقت از اهدافم نمیگم. قبلا اینطوری نبودم. البته دلیل من برا نگفتن، افت انگیزه نیست چون وقتی بخوام کاری رو انجام بدم حتما انجامش میدم و هیچ چیزی نمی‌تونه مانعم بشه.

بیشتر، این نگفتن بخاطر حرف و حدیثای اطرافیانه. گاهی واقعا آدم رو کلافه می‌کنن و با پرسش‌‌ها و حرف‌های نابخردانه به آدم انرژی منفی میدن. انرژی منفی‌ای که از پیرامونم بهم تحمیل بشه تا مدت‌ها رو اعصابم تاثیر منفیش می‌مونه. طوری شده که مجبور شدم بهشون بگم فلان جمله رو اینقد تکرار نکنن چون انرژی منفی بهم وارد می‌کنه.

9 پسندیده

گاهی مثل شخصیت این داستانا ، آدم دلش میخواد مهاجرت کنه به یه شهر دیگه ، جایی که هیچکس رو نشناسه
اونجا همه چیز رو از اول بسازه و خودشم یه آدم جدید بشه
کارشو خودش آگاهانه انتخاب کنه ، پارتنرش رو ، دوستا و همکاراشو و …
دور خودشو پر کنه از آدمهایی که انرژی مثبت میدن ، اهدافشون با هم در یه راستاس و همدیگه رو حمایت میکنن
بعد انقد پیشرفت کنه که دیگه دغدغه خودش رو نداشته باشه و دغدغه های بزرگتر از خودش مثل کمک به دیگران ، بهبود شرایط زندگی آدما و… رو پیدا کنه

10 پسندیده

واقعا.

آنچه یافت می‌نشود، آنم آرزوست.

اصلا اینجا اجازه‌ی بزرگ شدن به آدم رو نمیدن.‌ مدام پرحرفی اونم حرف‌های پوچ و بیهوده. با ناله کردناشون آدم رو به ستوه میارن.

خب از شرایطت اگه راضی نیستی قدمی برا تغییرش بردار. چرا باید با ناله‌هات دیگران رو عذاب بدی؟

مدام باید تو فکر این باشی که چطور از این آدم‌ها دوری کنی. ولی همه‌ش اینا میان جلوت و لحظاتتو خراب میکنن.

هفته‌ی پیش سر کار تو تایم استراحت داشتم رو تاپیک گفتگو کار میکردم، دو تا از همکارام اومدن میگن چرا عصبانی هستی؟ گفتم من اصلا حرفی زدم که شما به این نتیجه رسیدید که من عصبانی‌ام؟ میگن خب چون باهامون حرف نمیزنی عصبانی هستی. :roll_eyes:

از همون سال اولی که سر کارم رفتم، فهمیدم از کارم متنفرم و از همون موقع تمام تلاشمو گذاشتم رو این مساله که از شر کارم راحت بشم.

امیدوارم که امسال سال آخرم باشه چون واقعا تحمل کردن بعضی آدما از توانم خارجه.

آدم هرچه سنش بیشتر میشه، قدرت تحملشم کم میشه.

8 پسندیده

منم اخیرا همینطور شدم . همش غر می زنم :joy:
دارم سعی میکنم تغییر کنم

یه قسمت توی کتاب اثر مرکب راجع به همینه که میگه شما توی هر زمینه ای ، میانگین نتیجه ی پنج نفری رو می‌گیرید که باهاشون وقت میگذرونید
میگه لیست تهیه کنید و آدمهایی که رفیق 3 دقیقه ای ( سلام و علیک ) رفیق 3 ساعته و رفیق 3 ساله یا بیشتر هستن رو بنویسید
مطمئن بشید که با آدم 3 دقیقه ای ، 3 ساعت وقت نگذرونید
حالا ممکنه اون آدم ، آدم منفی نگری باشه
ممکنه با شما اشتراک زیادی در اهداف نداشته باشه
خیلی ناله کنه یا غر بزنه
یا حتی ممکنه آدم خوبی هم باشه ولی شما باهاش خیلی اشتراک نداشته باشید

:joy::joy:

اره خب بعضی وقتا چاره ای نیست و باید تحمل کرد
اینکه میگن بیا بیرون و برو بیزنس خودتو راه بنداز هم همیشه جواب نمیده :joy:
من به رشته ی تحصیلیم و تخصصم بی علاقه نیستم ، گرچه از بین چندتا رشته و شانسی اینو قبول شدم
ولی گاهی میبینم آسیبی که این کار میتونه بهم بزنه ، چه جسمی و چه روانی و چه از نظر اتلاف عمر و جوونی ، میتونه خیلی بیشتر از منفعتی باشه که برام داره
خب چرا باید ادامه بدم ؟
یا حداقل زمینه ایش رو پیش ببرم که بهتره حتی اگه درآمدش کمتر باشه

بله. دقیقا . باید تا جوونیم یه حرکتی برای تغییر بزنیم

امیدوارم که کار مورد علاقتون رو پیدا کنید که محیط خوبی هم داشته باشه :rose:

8 پسندیده

عه چه جالب.

من چند سال پیش یه تغییر و تحولی توی دنیای دوستام دادم. اونایی که هیچ دانشی بهم اضافه نمی‌کردن و صرفا وقتی رو الکی باهام میگذروندن حذف کردم. مثلا یه دوستی داشتم علوم سیاسی خونده بود. خب انتظار داشتم از منظر سیاسی به اطلاعاتم اضافه کنه نه اینکه خودشم ندونه چی خونده‌. این رفته تو لیست همون سه دقیقه و حتی کمتر.

دوستانی هم هستند، آدمای خوبی هستند، انرژی مثبتی به آدم میدن، فقط سردرگمن. و آدم بخاطر مهربانی و انرژی مثبتشون براشون وقت میذاره و در طول مسیر زندگیشون و کارهاشون، راهنماییشون می‌کنه. این‌ها همیشه قدردان وجود آدم هستند. من برا این موارد، در حد توانم، وقت و انرژی میذارم.

یه سری هم هستند که باهاشون وجه اشتراک داری و حتی برا وقتت ارزش قائلن و سعی نمی‌کنن وقتت رو با چیزای بیهوده بگیرن. من برا این افراد هرچقد که لازم باشه وقت میذارم. براشون احترام و ارزش زیادی قائلم و همیشه بابت بودنشون ازشون تشکر می‌کنم.

جبر برای همه هست. اینکه بتونیم راه فرار رو پیدا کنیم مهمه. باید گزینه‌های موجود رو نوشت و برای گزینه‌های موجود، احتمالات رو بررسی کرد. احتمال هرکدوم که بیشتر بود، باید همون رو انتخاب کرد.

مثال:

وقتی خواستم برا تحصیل در خارج اقدام کنم، دو گزینه داشتم:

۱.‌دکتر زبانشناسی همگانی

۲. ارشد زبانشناسی رایانشی

بازار کار اولی زیاد جالب نبود با اینکه دکترا است. نهایتش تدریس در دانشگاه یا تحقیق.

اما بازار کار دومی بهتره و کارش شامل کارها و پروژه‌های علمی میشه و میشه تو رشته‌های هوش مصنوعی هم که آینده رو در قبضه‌ی خودشون دارن، ادامه تحصیل داد.

پس گزینه‌ی دوم رو ترجیح دادم چون با توجه به روحیه‌ای که دارم، با کارهای چالش‌برانگیز و کاربردی سازگاری بیشتری دارم.

باید هرچه زودتر به آپشن‌های موجود فکر کنید. نباید بذارید به تاخیر بیفته چون همونطور که گفتم سن که بالا بره قدرت تحمل و ریسک‌پذیری آدم کم میشه، و روحیه‌ی محافظه‌کاری زیاد میشه و دیگه آدم تمایل به تغییر رو از دست میده.

ممنونم ازتون :bouquet:

و شما نیز :slightly_smiling_face:

8 پسندیده

بله . الکی که پیشنهاد ندادم بهتون :joy:

خیلی هم عالی . منم این زمینه رو دوس دارم
یکی از علاقه هام هست

این خیلی خوبه . من مصاحبه رفتم ، طرف گفت ما یکی رو می خوایم که حداقل یک تا دوسال برامون کار کنه ، یهو شیش ماه دیگه نگی من نمیتونم بیام
گفتم کار شما کلا سه ماه برا من جذاب و چالش برانگیز هست
بعدش تکراری میشه و احتمالش که ول کنم و برم هست :joy:
گفتم وظیفع ی شماست که یا فعالیت چالش برانگیز برام تعریف کنید که در حال یادگیری و تجربه باشم یا افزایش حقوق و امتیازات بدید که حداقل برای اون هم که شده که انگیزه داشته باشم
گفت برو خبرت میکنیم :joy::joy::joy:

بله دقیقا . ایشالا تا آخر امسال تصمیمم رو میگرم
و مشخص میکنم

خواهش میکنم . ممنون از شما بابت راهنمایی هاتون :rose:

7 پسندیده

خانم مل رابینز تو کتاب قانون ۵ ثانیه میگه:

Motivation is bullshit

میگه هیچ وقت نباید روی انگیزه داشتن یا نداشتن حساب باز کنی و برای همینه که فقط ۵ ثانیه وقت داریم تا انجام بدیم کار رو واگرنه هرگز انجام نخواهیم داد.

8 پسندیده

الان من داوطلب همچین شرایطی ام :sweat_smile::ok_hand::ok_hand:

6 پسندیده

بی صبرانه منتظر نتیجه هستم. به امید خبرهای خوبتون

:joy: :joy:

:joy: :joy:

6 پسندیده

چه حرفای خوبی زدین دوستان
منم این روزا اینقد فکر میکنم که بعضی وقتا میترسم از کنترل خودم خارج بشم
واقعا قبلا بین تصمیم هام و عملی کردنشون به این قدر فکر نیاز نبود‌. تصمیم میگرفتم و خیلی زود عملی میشد. هر چی جلو تر میرم انگاری دامنه ی اطلاعات و دانسته هام محدود و محدود تره
و فکر اخرش قراره چی بشه همیشه باهام هست.
اگه راهی تو مهاجرت و اون شرایطی که آقا مهران گفتن بود حتما امتحانش میکردم ولی احساس میکنم روی کاغذ همه چی خیلی ساده به نظر میاد

6 پسندیده

ممنونم :rose: بزرگوارید :rose:

اتفاقا گاهی خانومایی رو میبینم که این کارو انجام دادن و هم سن من یا کوچیکتر هستن و غبطه می خورم :grin:
بالاخره برا خانوما ممکنه سخت تره باشه مهاجرت به یه شهر دیگه

6 پسندیده