داستان صوتی لالیورونا - قسمت دوم

سلامی دوباره

بریم سراغ قسمت دوم و آخر این داستان. اگه قسمت اول رو هنوز نشنیدید، حتما از طریق لینک زیر بهش گوش بدید.

قسمت اول

این قسمت پروین خانوم هم یاری دادن به من تو ضبط. پس یه shout-out بزرگ برای ایشون بابت صدای زن سفید پوش.

ویدئو

https://zabanshenas.com/uploads/zabanshenas/98/Esfand/la-loriona-ep02.mp4

صوت این داستان

متن انگلیسی

I jump off the rock

and frantically run toward the direction of the car.

I step over a barbed wire fence pushing myself between trees breathing hard

trying to get as far

as I can from the river but I fall to my knees.

I look up

and luckily

I am near the car.

“Carlos,” I whisper.

“Where are you?”

There is no reply as I look in every direction.

“Carlos”

I call out desperately.

But there is complete silence.

A sense of emptiness surrounds me and I don’t care for the Gallinas River anymore.

I get in the car

and sit on the driver’s seat wondering

if this is really happening to me.

It can’t be!

I squeeze the steering wheel with both hands realizing that

Carlos is probably trying to scare me.

I am about to get out of the car to find him.

when something catches my eye.

Just on the other side of the bridge is a woman.

below a flickering light pole.

She stares in my direction.

A chill runs down my

back as I quickly reach over lock the doors

and jump over to the back seat.

My hands start to shake as I try to find what courage I have left.

I take a deep breath

and slowly peek over the seat.

And there she is

next to the car with her long black hair covering her face

and mud spattered on her white gown.

I gasp

fall to the seat

and cover my face in my hoodie pulling my knees against my chest in a fetal position keeping my body completely still.

I close my eyes

hoping that this is all a dream but as I hide like a coward the car starts to move back and forth with a sudden coldness in the air I am about to scream

when I hear her voice.

“Where are my children?” she whispers.

I hold my breath for a moment.

“mi hito”

“Mi hita”

she cries.

“Where are they?” I keep my eyes shut

praying to God that she didn’t see me or force herself into the car.

I don’t move

which seems forever

but to my surprise

the car stops moving

as I hear her feet dragging away.

I stay still for a moment but then I look through the window.

I see nothing

no woman

and no Carlos

only a jingle

next to the steering wheel.

I turn around

and the car keys are in the ignition.

I crawl over onto the seat anxious to drive away about to start the car when I am startled by a loud agonizing scream.

I cover my ears as I hear it again a horrible, painful scream.

I cringe while I reach for the keys and start the car.

“Boy!”

It is Carlos, my stepfather.

“Help me, boy.”

I hate when he calls me that.

As tears run down my face I put the car in drive to another loud disturbing scream but all I can think about is my dad and how he taught me

to drive before he died.

“Wait for me,” Carlos begs.

I drive away to the sound of death outside the car knowing

I’ll never return to the Gallinas River.

متن فارسی

از سنگ پریدم

و دیوانه وار به سمت ماشین دوئیدم از روی سیم خاردار رد شدم خودم رو از بین درختا رد می کردم به سختی نفس میکشیدم سعی میکردم تا میتونم از رودخونه دور شم ولی رو زانوهام افتادم سرمو آوردم بالا

و خوشبختانه

پیش ماشین بودم

آروم گفتم کارلوس

کجایی؟

به هر طرف نگاه کردم جوابی نگرفتم کارلوس

نا امیدانه صداش کردم ولی سکوت مطلق بود

و حس پوچی من رو فراگرفته بود و اهمیتی به رودخونه گالیانز نمیدادم دیگه سوار ماشین شدم

و رو صندلی راننده نشستم در عجب بودم

از اینکه ایا واقعا اینا داره برای من اتفاق میفته؟ ممکن نیست

با دوتا دستام فرمون ماشینو فشار دادم به این نتیجه رسیدم که کارلوس در تلاشه منو بترسونه از ماشین خارج میشم

که پیداش کنم

که یه چیز نظرمو به خودش جلب کرد درست اونطرف پل

زنی اونجاست

زیر چراغ برقی که چشمک میزد به سمت من نگاه می کنه همونطور که از ترس سوزی وارد بدنم شد سریع پریدم درها رو قفل کردم

و پریدم صندلی عقب ماشین دستام شروع به لرزیدن کرد همزمان که داشتم تلاش میکردم ببینم چقدر شجاعت تو وجودم باقی مونده نفس عمیق کشیدم

و خیلی آهسته زیرچشمی رو صندلی نگاه کردم

اونجاست

کنار ماشین ایستاده با موهای مشکی بلند که صورتشو پوشونده

و روی لباس سفید خوابش گل ریخته نفس نفس میزدم

افتادم رو صندلی

و صورتمو با سوییشرتم پوشوندم مثل یه جنین زانوهام رو بغل گرفتم .و بدنم کاملا بی حرکت بود چشمامو بستم

به این امید بودم که شاید همه ی اینا یه خواب باشه ولی همچنانکه مثل یه آدم بزدل پنهان شده بودم ماشین با یه سردی ناگهانی تو هوا شروع به عقب جلو رفتن کرد در آستانه جیغ زدن بودم وقتی صداشو شنیدم

زمزمه میکرد: بچه هام کجان؟ یه لحظه نفسم تو سینه حبس شد ‫(اسپانیایی) پسرم

‫(اسپانیایی) دخترم فریاد میزد

کجان؟

چشامو بسته بودم

خدا خدا میکردم منو ندیده باشه یا خودش رو به زور وارد ماشین کنه تکون نمیخوردم

انگار تموم بشو نبود ولی در کمال تعجب

ماشین متوقف شد

.و صدای دور شدن پاهاشو میشنیدم یه لحظه ای بی حرکت موندم ولی بعدش از شیشه بیرونو نگاه کردم چیزی ندیدم

نه زنی

و نه کارلوس

فقط صدای جیر جیر

از کنار فرمون ماشین میومد برگشتم

سوئیچ رو ماشین بود

روی صندلی خزیدم

مضطربانه در طلب فرار بودم که ماشینو روشن کنم

که با جیغ بلند و درد آوری ترسیدم دوباره شنیدمش و گوشامو گرفتم یه صدای وحشتناک و دردناک بود همینطور که دستمو برای سوئیچ ماشین میبردم خودمو جمع میکنم و ماشینو روشن کردم

پسر

اون کارلوسه…پدرناتنیم کمکم کن پسر

متنفرم وقتی اینطور صدام میکنه همونطوری که اشک رو صورتم جاری بود با یه صدای بلند و اذیت کننده دیگه ماشین رو راه انداختم ولی تمام چیزی که تو فکرم بود پدرم بود و اینکه چطور قبل از مرگش بهم رانندگی کردن یاد داد کارلوس التماس میکرد بخاطرش بمونم با صدای مرگ خارج از ماشین راه افتادم و دور شدم میدونستم که هیچ وقت دیگه به رودخونه گالیانز برنخواهم گشت

لینک این ویدئو در تلگرام
لینک این ویدئو در اینستاگرام

33 پسندیده

خب برسیم به ذکر منبع. این داستان همونطور که تو ویدئو گفته شد نوشته شده توسط شخصی به نام ویدال مارتینز هستش که میتونید داستان رو از لینک زیر بخونید.

17 پسندیده

آقای کشاورز @Yo_Kambiz عالی بود :clap::clap::clap::ok_hand::ok_hand:
پروین خانم @pari :dizzy::dizzy::dizzy: مربی عزیز :tulip::tulip::tulip: شما هم خسته نباشید :yellow_heart::yellow_heart::blue_heart::blue_heart::green_heart::green_heart::sparkling_heart::sparkling_heart::two_hearts:
دیشب یه کتاب از قسمت زیبوک شروع کردم به خوندن. بشدت داره حال روحیم رو خوب می کنه. در تعجبم کتاب انگلیسی مرتبط به اوضاع و احوال کنونی ام، چقدر روم تاثیر مثبتی داشته … حالا فارسی بود، یک درصد هم تاثیر نداشت ها …! :joy::joy: نظرمو در مورد خود کتاب، در قسمت نظرسنجی کتاب، بعد تموم کردنش می گم … فکر کنم فردا تمومش کنم.
آقااااااا … براااادر … بنویس … دیگه هر نوع ژانری دوست داری، داستان صوتی بنویس یا بازگو کن … با اون ویس خوبت. :hibiscus::hibiscus::rose::rose::sunflower::sunflower::sparkling_heart::two_hearts:

9 پسندیده

وَقتی دو عَدَد سُلطان
@pari :crown:
@YoKambiz :crown:
با هَم هَمکاری کُنَن، مَرز هایِ خَفَن بودَن بِ این شِکل جا بِ جا میشه وَ پَرچَم ها بِ این شِکل اَفراشته میشه :sunglasses::pinching_hand:
:checkered_flag::checkered_flag: :clap: :blue_heart: :blue_heart: :rose: :rose:


پَری خانوم @pari دَقیقاً عِینِ اون خانوم روحِ کِ تو فیلمِ
“نفرین لیورونا (انگلیسی: The Curse of La Llorona)”
دُنبالِ بَچّه هاش میگَشت صِدارو اِجرا کَردین :grin::raised_hand: عاشِقِتونَم :heart_eyes::kissing_heart:

220px-The_curse_of_la_llorona_poster

:grin::raised_hand:

9 پسندیده

آدم نمیدونه چطوری پاسخگوی این حجم از محبت باشه! :see_no_evil:

عه؟!
این فیلمو ندیدم. من آدم ترسویی هستم دور و بر این فیلما نمیرم. :grimacing:
یه American Horror Story دیدم، روح و روانم ضربه‌ی سنگینی خورد. هنوز جرات نکردم فصل جدیدشو ببینم

آی لاو یو مورد خانم دکتور :smiling_face_with_three_hearts:

10 پسندیده

شُما فَقَط لایِکَم کُنی مَن اَز شِدَّت ذوق غَش میکُنَم :grin::raised_hand:

پیشنِهاد میکُنَم بِبینید سُلطان :grinning::raised_hand:
عِینِ اون خانوم روحه اِجرا کَردین
عَصَن مووو :pinching_hand: نِمیزَنه :wink::blue_heart:

پِرفِکت :drooling_face::+1:

:crown: @pari :crown:

7 پسندیده

سلام
به به
چه چیز خفنی شده
ژانر مورد علاقه ی من :smiling_imp:
خداقوت به هر دو عزیز @YoKambiz @pari :rose: :rose:

سلام
به به چه خوب
چه کتابی؟

11 پسندیده

مربی @Farzad_Poodineh :joy: شما که کامل در جریان هستی :hibiscus::hibiscus::sunflower::sunflower::rose::rose:
تو تاپیک نظرسنجی خود کتاب، حتماً شما رو منشن می کنم.

7 پسندیده

میخواستم ببینم همون کتابه یا یه کتاب دیگه ست :sweat_smile:

7 پسندیده

چه خوبه این داستان ترسناکا :grin:
قشنگ قلبتو میترکونن :neutral_face::grin:
دوست دارم این داستان رو روخوانی کنم ببینم چی میشه
جوگیر شدم
مرررسی دو تا دوست خوب بابت روایت سوپر واقعیتون :rose::rose:

11 پسندیده

خوشحالم خانم دکتر از شنیدن این خبر
حال روحیتون عالی باشه همیشه :heart_eyes::rose::rose:

7 پسندیده

خیلی ممنون خانم @fdoosti :dizzy::dizzy::dizzy: :green_heart::green_heart::blue_heart::blue_heart::two_hearts:
اتفاقاً کامنت شما رو تو قسمت نظرسنجی کتاب دیدم که از کتاب راضی بودید. :tulip::tulip::hibiscus::hibiscus::sunflower::sunflower::rose::rose:

I’m willing or I’m unwilling?

7 پسندیده

Ohhh common you spoil it compeletly :joy::joy:
I’ve read this book and the only word that can describe it is be honest with yourself

8 پسندیده

چشم حتما. کاربران خوبی مثل شما ما رو حمایت کنن چرا که نه… :grin:

داستان بعدی رومانتیک باشه خوبه؟

قربانت دخترم. :rose: :rose:

دقت کردی این ژانر رو خیلیا دوست ندارن؟ :sweat_smile:

ژانریه که من اصلا ازش خسته نمیشم

YES I DID IT :joy:

حتما به اشتراک بزارید :grin: :grin: :rose: :rose:
زنده باشید :rose: :rose:

8 پسندیده

چون ملت با ترسیدن و تو شرایط ترس قرار گرفتن اذیت و ناراحت میشن
اما امثال من و تو از ترسیدن لذت میبریم
Psychopath هستیم برای خودمون :joy:

8 پسندیده

خسته نباشید آقای کشاورز عزیززز کار بسیار بسیار خفنی شد :star_struck:
پری خانم جان @pari دست شمام درد نکنه که همراهی کردین :heart_eyes:

8 پسندیده

چرا من باید در حسرت شنیدن اینا باشم اخه :sob::sob::sob::sob:

چرا ویدئوهای تالار برام باز نمیشه اخه :thinking::thinking::thinking:

7 پسندیده

مرسی خانوم همکار :rose: :rose:

صوتش هم باز نمیشه؟

8 پسندیده

چرا صوت ها باز میشه ولی خیلی از کلیپای تصویری رو از دست میدم

5 پسندیده

اجرای فوق العاده ای بود. براووو به هر دو مجری حرفه ای :grin: لذت بردیم :rose::rose:
رسما دقیقه 2:08 تا 2:13 رو هر کی شجاعه 20 بار پلی کنه :joy:

7 پسندیده