امیرنصر سامانی (از پادشاهان سامانی) از بخارا به هرات میرود و دلبستهٔ هوای هرات میگردد. بازگشت به بخارا را چنان فصل به فصل عقب میاندازد که مدت چهارسال او و ملازمانش در هرات میمانند. لشکریانش که دلتنگ [بخارا]شده بودند به رودکی(شاعر قرن چهارم) که در آن زمان نزد امیرمحتشم و مقبول القول بود روی آورده و به او گفتند اگر هنری بورزد و شاه را به بازگشت به بخارا ترغیب کند پنجاه هزار درم به او پاداش میدهند. رودکی نیز میدانست در این هوای لطیف نثر کارگر نیست و باید چیزی بسراید و بنوازد که از هوای هرات لطیف تر بنماید. از این رو[قصیده]ای میسراید و هنگامی که امیر سامانی صبوحی کرده بود، [چنگ]نواخته و آن [تصنیف]را با آواز میخواند؛ و امیر چنان تحت تأثیر قرار میگیرد که بدون آنکه کفش را در پایش کند سوار بر اسب میشود و مستقیم به سوی بخارا میتازد؛ و نقل است که کفشهایش را تا دو [فرسنگ]دنبال او میبردند؛ و رودکی پنجاه هزار درم از لشکریان میگیرد.آن قصیده اینگونهاست:
Amir Nasr Samani (from the Samani kings) flies from Bukhara to Herat and is attracted to Herat air.
Returning to Bukhara is so delayed that he and his companions stay in Herat for four years.
Missing his troops [Bukhara] turned to Rudaki (a fourth-century poet) who was at that time with Amir Mottasham and Maqul al-Ghul, who told him that if he burst in and persuaded the king to return to Bukhara, they would give him 50,000 drachmas. .
Rudaki also knew that prose is not a work of prose, and that he must do something to make it more subtle than Herat.
So he sings and when Amir Samani has played Sabuhi, he sings and sings it, and Amir is so impressed that he rides on horseback without shoeing. And he runs straight to Bukhara; there are reports that his shoes were followed by two, and Rudaki gets fifty thousand drams from the army.