سرنوشت یا شانس؟

موافقم.

این شد دقیقا همون چیزی که با پری خانم صحبت کردیم…یعنی با شنیدن این حرف انگار یه سطل آب میریزن روی آدم و به تمام زحماتت به دیده تمسخر نیگاه میکنن.
اصلا موافق این نیستم اینگونه سخن گفتن با کسی…

4 پسندیده

تازه یه نکته‌ی دیگه هم هست :joy: هی بحث به درازا میکشه. (من بحث‌‌های اینجوری رو که عاری از انرژی منفی هستند، دوست دارم. به‌خاطر همین هی ادامه‌ش میدم. :grimacing:)

اون نکته اینه که شاید اگه جای دیگه‌ای بودم که رفاه و آسایش بیشتری داشتم اینقد تلاش نمی‌کردم و به جایی نمی‌رسیدم. خلاصه بگم، "اگر و اما‌"ها توی این بحث زیاده، و اینکه جوهر انسان هم خیلی مهمه. نمیشه این رو به حاشیه برد.

I had a good time here and thank you for starting this discussion.

و اینکه خوشا به سعادتتون که سعدی‌خوانی دارید.

7 پسندیده

من به همون دیوان حافظ راضی ترم. ترجیح میدم علایقمو به کتابای مدرسه گره نزنم دیگه :sweat_smile:
ولی یادمه اون دوران یه بیت شعر رو خیلی دوست داشتم و خیلی می‌نوشتم گوشه کنار برگه هام.
دود اگر بالا نِشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
.

7 پسندیده

از تمام دم و دستگاه آموزش و پرورش یه کتاب خوب داشتیم اونم ادبیات بود، که اونم به فنا دادن :woman_facepalming:

7 پسندیده

حالا جالبیش اینه من هرگز از ادبیات خوشم نمیومد خصوصا تاریخ ادبیات. الانم نمیاد البته. فقط شعر را دوست
:joy:

6 پسندیده

منم دوست دارم بحث های اینچنینی اما خب ازونجاییکه معمولا تعداد کمی استقبال میکنن ازین جور بحثا ،همیشه احساس میکنم شاید جای مناسبی برای اینگونه بحثا نباشه، بخاطر همین زیاد کش نمیدم :sweat_smile:

آره با این قسمت هم موافقم(گاهی به خودم میگم اگه جایی بودم که سختی نمیکشیدم آیا الان اینی بودم که هستم؟؟!!(منظورم از لحاظ دیدگاه فکریست واگرنه که کسی نیستم یه کارگرِ سادم)، به این مواردی که گفتین هم خیلی فکر میکنم…کاملا هم دیدگاهم با شما…

5 پسندیده

:hibiscus: :sunflower: خیلی دوست دارم سعدی خوانی و کلا شعر خوانی رو.موسیقی ایرانی بطور کامل با شعر و ادب ایرانی آمیخته شده.این دو از هم جدا ناپذیرن…

4 پسندیده

ادبیات پیش دانشگاهی رو فقط من باب این عرض کردم که یه مجموعه کوچیکیه از نثر و شعر که میشه گفت تعدادی ازربهترینا کنار هم جمع شدن …و خوندش آدمو به وجد میاره و تشویق میکنه ادامه بدی… صاعب تبریزی چقدر قشنگ این بیت رو گفته… :hibiscus:

4 پسندیده

جالبه بدونید من تا دوره پیش دانشگاهی نسبت به ادبیات همون حسی رو داشتم که به بقیه درسها داشتم…اما اما یک دبیر اومد برامون که دنیامونو عوض کرد، همین قدر بگم آمد، عاشقمون کرد و رفت…بقول سعدی مرا معلمِ عشق او شاعری آموخت … همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

وجود من ز میان تو لاغری آموخت

بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

در آب دیده سعدی شناوری آموخت

5 پسندیده

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجــــائیم در این بحـــر تفکّر تو کجایی

این بیت رو هم دوست دارم

7 پسندیده

برا منم دقیقا همین اتفاق افتاد. معلم‌های خانم از اونجایی که دغدغه‌های زندگی مشترک و فرزندان رو دارن، معلمی رو صرفا یه شغل می‌بینند و اکثرا عشقی به رشته‌شون ندارن و در سطح همون کتاب درسی می‌مونند. معلم‌های ما هم اکثرا خانم و بی ذوق بودن و من از ادبیات دل خوشی نداشتم هرچند که عاشق داستان‌ها و شعرهای کتاب بودم. جمالزاده و کباب غاز، گیله‌مرد، باغ بی‌برگی و…‌

تا اینکه پیش دانشگاهی یک آقای خوش ذوق و عاشق ادبیات، دبیرمون شد. به قول شما عاشقمون کرد و رفت. خدا خیرش بده، همه جا اسمش رو میارم از بس که معلم خوبی بود. وقتی مولانا میخوند اصلا انگار توی کلاس نبود.

6 پسندیده

عالیه :hibiscus: :sunflower: از خاک ما در باد،بوی تو می آید تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد…

4 پسندیده

اصلا منو بردین تو کلاس ادبیات…دقیقا دقیقا منم همینطور…یه دبیر آقا اومد برامون،آقای شیخی…یادش بخیر همیشه ازش به نیکی یاد میکنم، عاشق شعر و ادب پارسی که چند سالی حوزه خلیج فارس تدریس کرده بود و سال های بازنشستگیش برگشته بود ایران و از شانس خوبمون اون سال اومد برای ما… چقدر خوش شانس بودیم ما…ایشون موقع تدریس و شعر خوانی دقیقا همون حسی رو میداد که انگار تو کنسرت استاد شجریان نشستی و داره ایشون شعرهای حافظ و سعدی رو میخونه…یادش بخیر یروز که داشت یه شعر میخوند همون لحظه از همسایه بغل دستیمون یه صدایی اومد …باورتون نمیشه همسایه داشت استاد شجریان گوش میداد دقیقا همون شعر…یعنی صحنه ای بود عجیب …یادمه دبیرمون تا چند لحظه بغض اجازه نمیداد صحبت کنه…

4 پسندیده

من در این تاریکی

فکر یک بره روشن هستم

که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد.

من در این تاریکی

امتداد تر بازوهایم را

زیر بارانی می‌بینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد.

من در این تاریکی

درگشودم به چمن‌های قدیم،

به طلایی‌هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم.

من در این تاریکی

ریشه‌ها را دیدم

و برای بته نورس مرگ، آب را معنی کردم.

4 پسندیده

منم این بیت رو دوست دارم
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند
الان قراره ۴۰ بیت از مولانا حفظ کنم برای ادبیات شعر پر معنا و مفهومیِ عاشق شعرم :heart_eyes::heart_eyes::heart_eyes:

5 پسندیده

به به افرین گل بانو :blush::muscle::muscle:

5 پسندیده

بسیار عالی، آفرین. گویند کسان بهشت با حور خوش است

من میگویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است @a.bayani

4 پسندیده

میگم بیایید مشاعره کنیم حاظرید؟؟؟

3 پسندیده

مشاعره خیلی خوبه و خیلی دوست دارم.اما یه واقعیتی که بایستی بگم اینه که حافظه ی شعریم بسیار ضعیفه. بیشتر وقتا فقط اول شعر رو یادم میاد و یا اینکه قسمتی از اون رو که متناسب به موضوع باشه رو یادم میاد،مابقیش کارِ گوگل جانِ!!! :sweat_smile:

3 پسندیده

قبلنا میتونستم الان نه دیگه! نصفه نیمه یادم میاد!!!

3 پسندیده