زنده باد ،عجب عکسی،کیفور شدیم
مرسی ،چه شاداب و چه حس خوب زندگی داره عکستون ،سپاس از اشتراک
ممنونم لطف دارین به عکس های دوستان نمی رسه
نه خواهش می کنم نفرمایید،خیلی هم خوبه
فقط یگانه بانو یه سوال ،این گلها انگار بریده نشده ،آره اینطوره ؟
نه بریدم گذاشتم رو مبل ازشون عکس گرفتم
عکستون عالی بود فقط چون سوژه و بیسش از لحاظ رنگی به هم نزدیک بودن ،تضاد و تونالیته نداشت ،همین ،مرسی خیلی عالیه
عالی. نوش جان. دلم خواست
سلام
حاضرم لحظه دیدن تصویری که گرفتین رو با ۱۰۰ تاشیرمال عوض کنم،بسیار عالیه زری بانو ،محشره فردا قله یخچال و کوبری همدان داریم میریم ،بااین عکس شارژ شدم ،مررررررسی
شعر هم عالی بود
اینم تقدیم به دوستان ،خصوصا زری بانو به پاس عکسی که فرستادن
نوش جان ،جای ما خالی
سلام دوستان خوبم وقتتون بخیر.
امروز از میدانی به نام حماسه سرای بزرگ کشورم راهی را آغاز کردیم به سوی امام مهربانیها.
به امید اینکه با هر قدمی که بر میداریم گناهانمان همانند برگهای خزان زده ی درختان فرود آیند و در زیر پای زائرین حضرتش از میان برداشته شوند.
شاید هم آن رفتگر مهربان و زحمتکش آنهارا از زمین برچیند و به زباله دان تاریخ بسپارد.
در حالیکه در دل، تلاش و پشتکارش را در آن سحرگاه میستایم خداقوتی گفته و عبور می نمایم به امید اینکه در دل او نیز شعفی از قدر شناسیِ هرچند زبانیِ یک شهروند حاصل آید.
زیباییهایی که در واقع محصول دسترنج اوست را یکایک پشت سر مینهم تا…
بگذریم زود است هنوز از تلخیها گفتن روز عید است و باید از شیرینیها سخن گفت.
از تزئینات رنگارنگ شهر، از فواره ها و درختان زیبا و کهن میدان توحید و روئیت گلدسته های حرم مطهر.
زود است برای ترکیدن بغض شهر.
از میدان توحید میگذریم و وارد خیابانش میشویم، کوچه باریکهای آشتی کنان جایی که انسانها لاجرم با یکدیگر برخورد نموده و چشم در چشم هم قرار میگیرند. سخت است روی گرداندن از دیگران در چنین کوچه هایی.
دیدن پاتوق محله های دلگشا و بالا خیابان نیز شاید بتواند غبار از دل زائرین بردارد و آنها را به آرامش برساند. یا شاید هم… بگذریم.باید از زیباییها گفت.
میرسیم به مسجد محمدیها، مکان مقدسی که در برابر گسترش و مدرنیته ی شهر قد علم کرده و همچنان پابرجاست در حالیکه حمام عمومی کنار دستش اکنون به فضای سبز تبدیل شده. جایی شاید برای تفرج، شاید.
اینجا زمانی خانه ی مادر بزرگ من بود، خانه ای آجری با سقفهای چوبین، جایی که اولین بار دنیا را در آنجا دیدم ولی اکنون… ببینیدش.
و سایر خانه ها که هرکدامشان ارزشی تاریخی داشتند و اکنون اینگونه اند.
آرام، آرام به میدان شهدا نزدیک میشویم.
ساختمان شهرداری.
تندیسی از زائرین در حال تعظیم به سمت حرم توجه هر رهگذری را به خود جلب میکند.
آهسته، آهسته خورشید از پس ساختمانهای شهر رخ مینماید.
پس از گذر از چهار راه شهدا به آرامگاه نادر شاه افشار میرسیم، مردی که زمانی فتوحات و کشورگشاییهایش لرزه بر اندام یلان افغان و هند می انداخت و اکنون فقط یادی از او باقیست و لا غیر.
در جوار ته پل محله به تندیسی از ارادت میرسیم، ارادت فرزندی برومند که مادر فرتوتش را به پشت کشیده و به زیارت آقا می آورد و اینجاست که گنبد و گلدسته های حرم کاملا روئیت میشود و خبری از مزاحمت آسمانخراشها برای دیدنش نیست.
حال همه باهم نیت میکنیم و از سویدای دل سلامی میدهیم به ایشان. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
اذن دخولی گرفته و وارد میشویم.
وارد صحن میشویم، دعایی و نمازی برای آرزو مندانی که به هر علت نمیتوانند اینجا باشند. و آرزوهای خوب برای دوستان، عزیزان، بیماران و برای…
باز هم نمیتوانم، گفتنش با دوستان و تلخ کردن کامشان سخت است فقط خودش میداند.
او میداند حال کارگران دور میدان فردوسی و میدان فردوسی ها را که گاهی روزهای متمادی توسط دیگران انتخاب نمیشوند و شب از خجالت دیر وقت به خانه میروند تا چشم در چشم فرزندان گرسنه شان قرار نگیرند.
او میداند حال کارتن خوابهای میدان توحید و میدان توحیدها را.
حتما خودش خبر دارد که دیگر کوچه های آشتی کنان پناهگاهیست برای افراد بی خانمان
و محله های دلگشا و بالا خیابان که ماواییست برای معتادان. بگذریم از ما فقط دعا بر می آید.