ترجمه داستانهای مصور

سلام خسته نباشید تیم خوب زبانشناس ممنونم میشم یک نظارت داشته باشید به ترجمه این بخش داستانهای مصور چون هر داستانی باز میکنم ترجمه ها یا جابه جاس ،یا متن اصلی انقدر طولانی که جمله فراموش میشه برای کسی که مبتدی شما حداقل ۳ سطر با ترجمه بنویسید خیلی بهتره انقدر مجبور نمیشیم داستان و استاپ کنیم بریم دنبال ترجمه بگردیم همین داستان و ببینید متوجه منظورم میشید خیلی خیلی ممنونم


این تاپیک مربوط به درس« گیلبرتِ موج ­سوار » در نرم‌افزار «زبانشناس» است. پکیج: « داستان های مصور صوتی » مجموعه: « بسته ی دهم »

2 پسندیده

گیلبرتِ موج­ سوار

فصل اول: چیزی رو فراموش کردم؟

امروز، روز ساحل بود! پدر رانندگی می­کرد، مادر نقشه رو می­خوند، لولا کتاب رو نگاه می­کرد، و گیلبرت سرش رو می­خاروند. اون گفت: “فکر کنم، چیزی رو فراموش کردم.”

گیلبرت سعی کرد تمام چیزایی رو که برداشته بود رو به خاطر بیاره. تخته ­ی موج ­سواریش تو صندوق عقب بود. کفش ­های غواصی و عینک شناش رو کف ماشین بود. اون راکت و توپ ، یه بیلچه و سطل، یه کتاب و کلاه داشت. ولی انگار یه چیزی کم بود. گفت: “می­دونم یه چیزی رو فراموش کردم. واقعاً ناراحتم.”

لولا داد زد: “من هم ناراحتم.” کتابش رو بالا گرفت و گفت: “کوسه­ ها و عروس­ دریایی و کلی چیزای ترسناک دیگه تو آب هست. من شنا نمی­کنم!”

مادر گفت: “ولی لولا، تو یه لباس شنای تازه داری. فکر کنم بخوای شنا کنی.” بعد گیلبرت یادش اومد چی رو فراموش کرده. گفت: “آخ- وای. مایویِ شنام!”

فصل دو: موج

تو ساحل گیلبرت یه مایو پیدا کرد که روش نوشته بود “موج ­سوار”. مادر گفت: “فکر کنم زیادی بزرگه.” گیلبرت گفت: “همونیه که می­خوام.” وقتی پوشیدش، دیگه یه صاریغ نبود. یه موج ­سوار بود!

پدر پتو رو انداخت رو ماسه ­ها. مادر چتر رو باز کرد. لولا داد زد: “هنوزم نمی­خوام برم تو آب.” گیلبرت گفت: “می­تونی رو ماسه­ ها بازی کنی. من می­رم موج­ سواری.” لولا گفت: “صبر کن! اول به من کمک کن یه چاله بِکَنَم.”

گیلبرت به لولا کمک کرد یه چاله­ ی خیلی بزرگ بِکَنه. گیلبرت گفت: “خیلی خوب. حالا دیگه میرم تو آب.” لولا گفت: “صبر کن! کمکم کن استخرم رو پر کنم.” گیلبرت به لولا کمک کرد چاله رو با آب پر کنه. بعد تخته­ ی موج ­سواریش رو برداشت و دوید طرفِ موج­ها. گفت: “موج ­سوار وارد می­شود.”

ولی یه موجِ بزرگ، موج ­سوار رو انداخت. چشاش پرِ آب شد. ماسه رفت تو مایوش، و تخته­ ی موج ­سواریش بدون اون رفت موج­ سواری.

گیلبرت موج­ سوار نبود. اون فقط یه صاریغِ خیس تو یه مایویِ آبیِ بزرگ بود!

فصل سه: موجودِ وحشتناکِ داخل آب

پدر گفت: “مثل اینکه موج­ سوار به کمک نیاز داره.” اون به گیلبرت کمک کرد تا بره سمتِ آب­های عمیق. وقتی یه موج بزرگ اومد، پدر تخته رو هُل داد. گیلبرت محکم چسبید بهش. اون داشت موج ­سواری می­کرد! اون موج ­سوار بود!

بعد موج­سوار احساس کرد یه چیزی گم شده. گیلبرت گفت: “آخ-وای. مایوی شنام!” یهویی یه خانم داد زد: “یه چیزی تو آبه!” یه پسر بچه داد زد: “فکر کنم عروس دریاییه!” یه دختر بچه جیغ کشید که: “شایدم یه کوسه است!”

و گیلبرت موجودِ وحشتناک رو دید. درست کنارش شنا می­کرد! کم مونده بود گیلبرت همون­طور لخت از آب بپره بیرون! بعد دید که اون موجود وحشتناک، آبی روشن بود و روش نوشته بود “موج­ سوار”. گیلبرت قبل از اینکه از پیشش دور بشه، گرفتش.

همه داشتن گیلبرت رو نگاه می­کردن. اون مایو رو پوشید و دست تکون داد. ناجی گفت: “هشدار اشتباه. هیچ چیز ترسناکی نیست.” تو ساحل، لولا پرسید: “ترسیده بودی؟” گیلبرت گفت: “موج ­سوار نترسیده بود!” بعد گفت: “بیا لولا، بیا بریم تو آب.”

و اونها رفتن تو آب.

1 پسندیده

سلام به شما :rose:

:blue_heart: :seedling:

1 پسندیده

بله دوست خوبم این مورد رو قبلا اطلاع داده بودین من به همکاران برای بررسی و اصلاح ارسال کردم انشالا به زودی رفع میشه

4 پسندیده