کاش ما هم از این نویسندگان بزرگ داشتیم. شاید مشکل یک کشور همین کمبود هنرمندان باشه و از همین جاست ترس و نفرت خودکامگان از این قشر جامعه.
ممنونم. امیدوارم فرصتش پیش بیاد و بخونم.
کاش ما هم از این نویسندگان بزرگ داشتیم. شاید مشکل یک کشور همین کمبود هنرمندان باشه و از همین جاست ترس و نفرت خودکامگان از این قشر جامعه.
ممنونم. امیدوارم فرصتش پیش بیاد و بخونم.
بله این هم هست
خودم تا اوایل بیست سالگی بیشتر عاشق کتاب و فیلم عاشقانه و ترسناک بودم ولی خب طی چند سال به مرور کلا سلایقم تغییر کرد
به قول خودتون از روی کم کردن درد و رنج همچنان گاهی باز خوشم میاد یه چیزایی برای سرگرمی ببینم و بخونم
درکل بسته به سلیقه و شرایط روحی داره
همیشه بالا پایین شدن سلایق و حسوحالمون طبیعیه
مهم اینه لذت ببریم و حس خوبی بگیریم
همیشه حسرت این رو میخورم که چرا کشورمون انقدر در زمینهی هنری عملکرد ضعیفی داره
مشکل از دل ندادنِ درست به هنر و ادبیات و مدام سرکوب کردن هنرمند و ادیب هست
متاسفانه این ملت به دوری از مطالعه و هنر عادت داده شدن تا ذهنشون روشن و آگاه نباشه…
الان هم که اکثرا فقط دنبال هنر سخیف و بیهوده و مبتذل!
وگرنه این کشور میتونست وضعیت هنری خیلی بهتری داشته باشه
همونطور که در گذشته داشت
چند سال پیش با یه برنامهی کتابخوانی آشنا شدم و پر از نویسنده های کم سن ایرانی بود
رندوم و اتفاقی چنتا از کتاب ها رو یه نگاهی انداختم و از خیلیا خوشم نیومد ولی بعضیاشون…قلمشون انقدر عجیب خوب بود که واقعا از خوندن کتابهاشون تعجب میکردم
اصلا کتاب ایرانی شبیهشون به عمرم نخونده بودم
به معنای واقعی کلمه شاهکار بودن
و میگفتم واقعا این رو یه ایرانی نوشته؟
توی اون دو سه سال فهمیدم هنرمند و خلاق و آدمای بینظیر زیاد داریم
ولی چه فایده
نه از طرف خانواده و نه جامعه،هیچ حمایت و امیدی براشون در کار نبوده و نیست…
سلام. با شما کاملا موافقم. کتاب به زبان آلمانی نوشته شده و مترجم از ترجمه انگلیسی برگردان کرده. کاش روزی برسه که کتاب های ارزشمند مثل آثار شوپنهاور، افلاطون، ولتر و … رو با ترجمه ای عالی و مستقیم از زبان اصلی بخونیم.
به قول آقای ملکیان: مترجمان سفیران دانشند.
سلام به همگی
قربونتون برم…زیر سایه سرکار اون گوشه موشه ها واسه خودمون میچریم… خوبین شما؟ بچه ها؟ کتابا؟! کار؟! زندگی؟!
اختیار دارید… همین که به این نتیجه برسیم که بی خیالی خودش یه امر بزرگِ تو راحت زندگی کردن… از عقل زیاده
آره واقعا یه وختی دیگه باید خودمونو تو اون تلاطم ها رها کنیم… دستو پا زدن، بیشتر موجب غرق شدنمون میشه!
اووو راستی جونم واستون بگه که… کلیدر رو دوباره شروع کردم…
فداتون بشم… دقیقا همینطوره… چشم حتما
و اما گرنی جانِ جانِ دل… تاختی رفتم که تاختی بیام… اما وسط راه پنچر شدم!
واقعا امیدوارم… شرایط بهتر بشه واسم. ممنون از لطفتون.
ممنون از حسن نظری که نسبت بهم دارین… واقعیت یه سری کارارو نمیشه اینجا شر کرد…
اما نقاشی چرا که نه… یه روز که حالم خیلی خراب بود اینو کشیدم
کتاب هم چشم میگم
و اینکه درمان شوپنهاورو دوستی داشتم بخونم. ممنون از معرفیتون
امیدوارم هر چه زودتر حالت بهتر بشه .
همه چی خوبه شکر خدا .
عجب هنری آنکوجان، حیف نیست نزاری اینارو برامون؟
خوشحالم که برگشتی
سلااااااممممم آنکوجان
به به چه نقاشی قشنگ وجالبی،الحق که نوه خودمین چرا اشکهاش آبین؟
میخواستین بارژ لب ولاک ناخن ست بشن؟
میدونم همه چیزو نمیشه اینجا باشتراک گذاشت…منظورم همونهایین که شما دوست دارین ماهم ببینیمشون…ممنونم ازین هنر نقاشی خوشگل
میتونم تاحدی درک کنم،گاهی شرایط واقعا پیچیده وازکنترل مون خارجه،اصلانمی فهمیم چی شد،کجابودیم،الان چیکارباید انجام بدیم،اما اینها نیز میگذرند…واقعااز ته ته دلم امیدوارم که هرچه زودتر به وضع نرمال وعادی قبلی برگردید،کتاب معرفی ودرباره اشون باهمدیگه اختلاط کنیم،زندگی همینه دیگه…بالا پایین زیاد داره امیدوارم که بسلامتی وخیروخوبی برگردین…چشمتون همیشه روشن وبلادوره…⚘
درمان شوپنهاور…خواهش میکنم قابلی نداشت(معرفیشومیگم…) خیلی کتاب خوبیه،واقعا ارزش خوندن داره وخیلی به خوب شدن حالمون کمک میکنه،باخوندنش انگار خودمونو بهترمی شناسیم وپیدامیکنیم…چقدرحرف زدم
سلام دختر کجایی تو
فدات عزیزم دیگه زندگی همینه سختی داره باید ادامه داد دیگه.
به به مبارکه منم رفتم جلد سومش رو گرفتم اما هنوز شروع نکردم.
قربونت این روزا همه این طوری اند اما باید قوی باشیم
این نیز بگذرد …
بی خیال دنیا
سلام خانم های عزیز
واقعا خوشحالم که دوستان خوبی مثل شما اینجا دارم…
کسایی که قدر بودن ها رو میدونن… عمیقا بهترین ها رو واستون آرزو دارم سمیرا جان
مای گرنی خوبین؟
ممنون از آرزوها و دعاهای خیرتون… امیدوارم که همینطور ها بشه… الان خیلی بهترم
چه اشکی زلالتر از آبی؟ رنج آورتر از آبی!؟
مگر نه اینکه آبی خود نمادی از غم و اندوه… و یا حتی آرامش و آسایشِ!؟
پارادوکس عجیبی داره این رنگ…
و اینکه سیاوش قمیشی منو برد تو فاز این نقاشی…
کهنه نقاب زندگی
تا شب رو صورت های ماست
گریه های پشت نقاب
مثل همیشه بی صداست…
ما همه مون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم
نقاب به صورت می زنیم…
چشم الان اومدم کتاب معرفی کنم… ببینم بلاخره به سر میرسه!!!
اسباب خجالت
زیر سایه سرکار…
دیشب خواب میدیم اومدم بهتون گفتم من جلد سوم رو تموم کردم!!!
چشممممم…
بیخیال دنیا
سلام
کتاب از زبان آنکو
خب کتابی که یکی دو ماه پیش خوندم و واقعا ازش لذت بردم.
کتاب بیمار خاموش بود.
الان تو زبانشناس سرچ کردم دیدم نسخه اصلیش هم موجوده.
واقعا داستان گیرا و جذابی داره…
یعنی اینطوری بگمتون امکان نداره از یک کلمه کتاب بگذرید چه برسه به یک خط یا حتی یک صفحه…!
جوری خوره وار بدون تامل کتاب رو قورت خواهید داد که باورش واسه خودتونم سخته…
حالا بگمتون از پایان بندی کتاب…به جد جوری کرک و پرتون میریزه که در لحظه به عریانی مطلق خواهید رسید…! و بلاشک تا دقایقی سرگردان میخکوب نقطه ای بی هدف خواهید شد…
و بله…
این اثری روانشناختی به قلم الکس مایکلیدیسِ… که بدون هیچ گونه آب بندی و حاشیه ای داستان زنی نقاش و همسر عکاسش رو قلم زده… زوجی عاشق و هنرمند… زوجی که به یکباره در شبی عجیب یا حتی شاید گفت معمولی! زندگیشان منقلب میشود… و به یکباره آن بانو نقاش و مهربان با چکاندن چند گلوله بر سر همسرش او را به قتل میرساند… و بعد از این واقعه دیگر لب به سخن نمیگشاید! حتی دریغ از یک دفاع کوچک در دادگاه!
نهایتا او را به تیمارستان منتقل کرده و سالها بعد رواندرمانگری مِن باب کنجکاوی شروع به درمان این زن میکنه… و از اینجاس که داستان مهیج معمایی جنایی ما شروع میشه…
و در خصوص انگیزه نویسنده بر نوشتن این کتاب… شاید بتونم بگم نویسنده اعتقاد عجیبی بر اتفاقات و رخدادهایی که در دوران کودکی رقم میخوره و بر انسان اثر میگذاره و همچنین هیچکونه بهایی هم بهشون داده نمیشه، داره.
به نوعی میشه گفت مثل آتیش زیر خاکستر… و ناگه با یک حرکت با یک جرقه با یک اتفاق اون آتیش خفته به یک باره شعله میکشه… چه وقت؟ در بزرگسالیه شخص در وقتی که نباید…!
بعد از این کتاب، با طَمَع بسیار رفتم سراغ رمان دوم این نویسنده به نام باکره ها… اما حقیقتا اصلا جذبش نشدم. و اگر قرار باشه به بیمار خاموش از ۱۰ نمره بدم… امتیازم۹… چون مسلما بهتر از این کتاب خواهد اومد یا هست و من نخوندم…
اما باکره ها ۴، به زور ۵… البته که سلیقه ایه! من دوسش نداشتم…یه جوری تکراری بود. اما بیمار خاموش جدید و ناب و خاص بود. تامام
بریده ها :
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمیروند. فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر برمیآورند. زیگموند فروید
شخصیت ما در انزوا شکل نمیگیرد. بلکه از ارتباط با دیگران حاصل میشود. از طریق نیروهای دیده نشده و ازیادرفتهای به نام والدین
میدانی تئو؟ یکی از سختترین چیزها این است که در بیشتر موارد وقتی نیاز به دوست داشته شدن داریم، این اتفاق نمیافتد. احساس وحشتناکی است. درد ناشی از دوست نداشته شدن.»
صدای حرف زدن رفتار همیشه بلندتر از واژههاست.
وینیکوت گفته، هیچ نوزادی نمیتواند از مادرش متنفر باشد، مگر اینکه ابتدا مادر از او متنفر شده باشد.
من عقیده دارم که همهٔ ما دیوانه هستیم و فقط روش دیوانگیمان با هم فرق دارد.
فدای آنکوی خودم تک ستاره ی قلبم
گوش همسرم نشنوه
بمون برامون رفیق گلم
تموم میشه ان شالله
من که نمیدونم چه گره ای افتاده کتاب رو نمیتونم بازکنم.
خدابخیر بگذرونه این روزها
چه بهونه ها گره افتاده شایدم قسمت نیست زینب
آقاتون مسلما خوابن… پس نمیشنون! تا اونجایی یادمه تمام مسئولیت زندگی رو دوش شما بود…
…ممنون از لطف و محبتتون…
جدیدنا تا شروعش میکنم خواب میرم
نه والا بهونه نیست
همین دیشب هم تا۱۱بیمارستان بودم
نوشین میخوام کلا ولشون کنم بیام مشهد ور دلت چند روزی استراحت کنم
بگیرم بلیط رو یانه؟؟
یعنی تامیام یه کم جون بگیرم یه چیزی میشه کل برنامه هام بهم میریزه انگیزه آدمو صفر میکنه دیگه
هرچی هم این کتابهای انگیزشی میخونم فایده نداره
تنها راهش اینه بزنم به بیابون به دشت جنگل تنهای تنها
بازم خوبه عزیزم شما یه شروع میکنی بعدشم کار مثبت اونم خواب
من نه شروع میکنم نه خواب دارم
بیا دخترم بیا
آقامون خیلی سفر کاری می رن برای همینه که اغلب مسئولیت ها رو دوشمه