قدر امکانات موجود برای یادگیری زبان را بدانیم

ادامه دادن بحث از خرمای زبان:yum:( نکاتی شیرین و انرژی بخش برای یادگیری زبان):

   《قدر امکانات موجود برای یادگیری زبان را بدانیم》

سلام بر شما خواننده محترم،عزیز و دوست داشتنی
میرکمالی هستم،علی میرکمالی
من کلا خیلی به خوردن میوه علاقه دارم ولی به طور خاص پرتقال میوه مورد علاقه من هست:tangerine: در حدی این میوه را دوست دارم که از مشتقاتش هم صرف نظر نمی کنم؛یکی از این مشتقات مربای پوست پرتقال است که متاسفانه نوع خوبش زیاد هم در مغازه ها پیدا نمی شود.چندی پیش مادر همسرم که بنده با علاقه فراوانی که به ایشان دارم “مامان جان” صدایشان می زنم به من پیشنهاد کردند که پوست پرتقالهایی که می خورم را خرد کرده و خشک کنم تا ایشان برای من مربای پوست پرتقال بپزند.همین پیشنهاد ساده ولی وسوسه انگیز باعث شد که من هر روز بعد از ناهار در محل کارم یک پرتقال را با دقت و ظرافت پوست بگیرم و قسمت سفیدی آن را جدا کنم و با وسواس فراوان باریک خردش کنم و بر روی رادیاتور اتاق محل کارم آنها را خشک کنم.ظرف مدت دو هفته کلی پوست پرتقال خشک کردم و به “مامان جان” تحویل دادم،ایشان هم لطف کردند و چند روز بعد یک شیشه مربای خوشمزه و درجه یک را برای من فرستادند.:honey_pot:
البته می دانم که مراحل آماده سازی و پخت مربای پرتقال خیلی سخت و طولانی است ولی انصافا مرحله پوست گیری پرتقال و خرد کردن آن،مخصوصا قسمتی که باید سفیدی را از پوست جدا کنیم برای من خیلی دشوار بود.شاید به خاطر اینکه من کلا آدم با دقت و ظریف کاری نیستم.:relaxed:
خلاصه با اینکه مربای خوشمزه حسابی به دهانم مزه کرده بود ولی به خاطر اینکه انگشت شستم در اثر کار با چاقو برای پوست گیری ظریف،درد گرفته بود دیگر از شور و فتور اولیه افتاده بودم.:expressionless:
تا اینکه یک روز جمعه در خانه موقع تماشای تلویزیون،ناخودآگاه دوباره شروع کردم به نازک کردن پوست پرتقالهایی که خورده بودم و یکهو متوجه شدم وای چه جالب،چقدر ساده و راحت بود!اصلا هم انگشتان دستم درد نگرفت،چقدر سریع و روان کار انجام شد و…
همه این ها به لطف چاقوی تیزی بود که همسرم در اختیارم گذاشته بود:hocho:این ماجرا موجب شد متوجه بشوم که دلیل خسته شدن و بی انگیزگی من از ادامه انجام کار؛نبود ابزار صحیح و درست یا به عبارت بهتر وجود چاقوی کند در محل کارم بوده است:grin:.بعد از آن انگار دوباره انگیزه ام برگشته باشد از همسرم اجازه گرفتم به شرط خرید یک چاقوی تیز و مرغوب برای ایشان،این چاقو را برای کندن پوست پرتقال به محل کارم ببرم:sweat_smile:.فکر می کنم تا الان به اندازه چند شیشه مربای دیگر پوست پرتقال آماده کرده ام البته در زمان کمتر و با لذت بیشتر:yum:.
با خودم فکر کردم یادگیری زبان هم به نوعی همین طور است:thinking:.برای من که سالهای سال هربار با انگیزه های مختلف،باطراوت و شاداب،شروع به یادگیری زبان با یک روش تازه کردم ؛اعم از رفتن به آموزشگاه،خرید کتابهای خودآموز،گوش دادن به نوار و سی دی های مختلف(یادم باشد که یک بار جریان کتابهای زبان در زمانی که نوار کاست همراهشان بود را تعریف کنم:cd::vhs:) و این اواخر هم نصب اپلیکیشن های مختلف و دنبال کردن پیجهای اینستاگرام در زمینه آموزش زبان و…ولی هیچ کدام ابزار مناسب برای من نبودند و بعد از یک مدت من را خسته و دلزده از یادگیری مهارت زبان می کردند.
ولی خوشبختانه “زبانشناس” در این میان و خیلی اتفاقی همان ابزاری بود که من آماده استفاده از آن بودم و از زمانی که پیدایش کردم خیلی مراقب هستم که از دستش ندهم و حسابی و درست و کامل تا آنجاییکه می توانم ازش استفاده کنم؛درست مثل تشنه ای که بعد از مدت ها به یک چشمه آب زلال و تمیز رسیده است:blush:.
من فکر می کنم که باید قدردان باشیم،قدردان این امکاناتی که به این کاملی برای یادگیری زبان برایمان فراهم شده و ما می توانیم به راحتی و در هر زمانی که بخواهیم و هر چقدر که دلمان بخواهد ازش استفاده کنیم و لذت ببریم و بیاموزیم.
اینجا فرصت خوبی هست که یک بار دیگر از پدیدآورندگان و دست اندرکاران مجموعه “زبانشناس” تشکر کنم و امیدوار باشم که این اپلیکیشن هر روز مخاطبان و استفاده کنندگان بیشتری را پیدا کند.
همچنین سپاسگزارم از شما خواننده محترم که تا پایان این متن را مطالعه کردید:pray:.
دوستدار شما
علی میرکمالی
۱۴۰۱/۱۱/۲

16 پسندیده

چه خوب که اینقدر خودآگاهید که دلیل دلزدگیتون از پوست کندن پرتقال رو متوجه شدید و به مسائل کلی تر بسطش دادید :ok_hand:

3 پسندیده

ممنون از حسن توجه شما:pray:

1 پسندیده

با این پیشرفت هوش مصنوعی،چرا باید زبان یاد بگیرم؟:thinking:

2 پسندیده

کاملا موافقم
کاش زودتر با این امکانات آشنا شده بودم.
بهرحال ماهی رو هر وقت از آب بگیریم تازه است و بهر دلیل تاخیری رخ داد در شروع کار ما با اپلیکیشن، الان فرصتش هست و باید استفاده کرد.
متاسفانه در زمان کودکی من امکانات آموزشی زیاد نبود. واقعا حسرت می خورم گاهی. زمان جنگ بود و ما هم جنگ زده. کلاس سوم دبستان بودم و تازه یکسال بود جنگ تمام شده بود و هنوز ایران و عرلق در آماده باش کامل بودند و صلح شکننده بنظر می اومد. معلم اومد توی کلاس و گفت مداد رنگی داری؟ چند تایی داشتم. مرا بردند به یک سینما (گویا محل مناسب دیگری پیدا نکرده بودند) چند تا بچه دیگه هم بود. گفتن یه نقاشی بکش، همین! بعد من عهمیدم مسابقات نقاشی شهر بوده و من دوم شدم. دریغ از یک گواهی یا جایزه. سال بعد دوباره آمدند و گفتند مداد رنگی داری؟ گفتم الان ندارم. زنگ زدند اداره پدرم، یک بسته خرید و آورد. دوباره رفتیم مسابقه، این بار اول شدم. این بار یک بسته مداد رنگی دادند اما گواهی یا تقدیرنامه ندادتد. بعد هم رفتیم مسابقات استان، اما در نهایت نگفتند چه شد، احتمالا موفق نشده بودم. یادم هست که برخی شب ها زیر نور چراغ نفتی درس می خواندم یا نقاشی می کردم. بعضی اوقات هم که باید پنجره ها و شیشه ها را رنگ می زدیم و با پارچه و پتو می پوشاندیم که نور بیرون نرود جنگنده های عراقی ببینند. این جنگ خیلی بین نظامیان و غیر نظامیان تفاوتی نمی گذاشت و هر چه را می شد خراب کرد یا کشت زده می شد. الان دیگه لرزش دست دارم و نمیتونم دقیق بکشم، حیف شد.
الان که امکانات بچه ها را می بینم خوشحال میشم. با خودم آرزو می کنم کاش قدر اینها رو بدونن و رشد کنن. دو تا دختر دارم. امیدوارم اونقدر در امنیت و آرامش بزرگ بشن که زندگی امثال من براشون داستان عجیبی باشه و از بهترین امکانات آموزشی برخوردار باشند و بتونن به تداکثر رشد خودشون برسند

4 پسندیده

سلام بر شما خواننده محترم
طبق قولی که داده بودم این ماجرای انگلیسی خواندن با نوار کاست را در ویرگول منتشر کردم.
با احترام از شما دعوت می کنم از طریق لینک زیر،خواننده آن باشید.
یادگیری زبان با نوار کاست

1 پسندیده