سلام
روزی روزگاری یه پسری بود بنام یوسف
یوسف در کلاس چهارم به کلاس زبان میرفت
از تابستانش تا اسفند
چون کرونا آمد
یوسف هم ناامید شد که دیگه نمیتونه زبان یاد بگیره
دو سال گذشت …
یوسف آخرین مادربزرگش فوت کرد و غمگین شد .
اما ۹ روز بعد از فوت مادربزرگش گذشت تا اینکه یکی از فامیل هاش پیج کامبیز کشاورز رو معرفی کرد .
یوسف به مادرش گفت و با زبانشناس آشنا شدند.
یوسف تصمیم گرفت زبانشناس رو نصب کنه
تعیین سطح داد
تشخیص داد که هیچی بلد نبود
بنابراین از صفر شروع کرد
اول ۱۰ دقیقه میخوند و تلاش میکرد لایتنر رو بخونه
اون بلد نبود خودش تلاش کنه
تا اینکه یک ماه گذشت
یک مربی پیدا شد
بنابراین با مربی خیلی پیشرفت کرد
یوسف هم در ۶ خرداد وارد تالار شد
اما او هنوز سیاه پوش بود
یک ماه گذشت و عکس گوست رو گذاشت پروفایل
ولی به دلیل مشکلات چشم هاش کمتر خوند و تالار نیومد
ولی زنجیره ادامه داشت
یوسف دوباره برگشت ولی پر قدرت! برگشت
یوسف آن اوایل از زبانشناس خوشش نمی آمد
ولی کم کم عاشقش شد
یوسف خیلی پشتکار داشت و یک روز هم زبانشناس رو ول نکرد
او در ماه دی دولینگو رو نصب کرد و علاقه به یادگیری زبان روسی پیدا کرد
یوسف به خودش قول داد از نجات دهنده استفاده نکنه
و نکرد!
او تصمیم گرفت زنجیره اش رو ۳۶۵ روزه کنه
و خواهد کرد
اون داخل تالار دوستای زیادی پیدا کرد اما همشون بزرگتر از خودش هستن
بنده خدا خودش ۱۳ سالشه بعد همشون ۲۰ یا ۱۰ سال یا ۳۰ اینا سال بزرگترن
و فک کنم تنها عضو کوچک تالار باشه
اینم داستان ۲۶۰ روزه یوسف
قصه ی ما به سر رسید
کلاغه به خونش نرسید …