۱۵ تا از تلخ ترین و غمناک ترین رباعیات خیام

سلام به دوستان زبانشناس.

حدود شش ماه پیش بود که رباعیات خیام را کشف کردم و از آن زمان تاکنون بارها و بارها با آنها زیسته ام و در فضای پاکشان نفس کشیده ام. رباعیات خیام با جهان بینی خاصی که دارند، یک فلسفه زندگی ناب و زیبا را عرضه می کنند. بی دلیل نیست که این رباعیات را از کتابهای درسی مدارس حذف کرده اند. اما با چنین کارهایی این اشعار جاوید هرگز فراموش نخواهند شد. زنده یاد صادق هدایت درباره رباعیات خیام چنین می نویسد:

فلسفهٔ خیام هیچ وقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانه‌های در ظاهر کوچک ولی پرمغز تمام مسایل مهم و تاریک فلسفی که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری که جبراً به او تحمیل شده و اسراری که برایش لاینحل مانده مطرح می‌کند. خیام ترجمان این شکنجه‌های روحی شده: فریادهای او انعکاس دردها، اضطراب‌ها، ترس‌ها، امیدها و یأس‌های میلیون‌ها نسل بشر است که پی‌درپی فکر آن‌ها را عذاب داده‌است.
مقدمه بر ترانه های خیام، فصل خیام فیلسوف

فلسفه رباعیات خیام دو جنبه دارد، یکی جنبه سلبی که پیرامون گذرا و ناچیز بودن زندگی است، و دیگری جنبه ایجابی و توصیه به شاد زیستن و غصه نخوردن بر جهان که در اصل واکنشی است به پوچ و بیهوده دیدن زندگی.

در این تاپیک به جنبه سلبی رباعیات می پردازم. درباره جنبه ایجابی آنها در جایی دیگر نوشته ام که لینک آن را در پایان قرار میدهم. این رباعیات در ظاهر حزن انگیز، مایه تسلی خاطر من هستند. هر وقت از این دنیای مسخره خسته می شوم به آنها پناه می برم، اشعاری که دست کم احساس تنهایی را از دل می زدایند و به تو یادآور می شوند که در این یأس فلسفی تنها نیستی و بزرگانی در تاریخ بوده اند که چنین اندیشه هایی داشته و آنها را به زیباترین شکل ممکن بیان کرده اند.

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

گر آمدنم بخود بُدی، نامدمی

ور نیز شدن بمن بُدی، کی شدمی

به زان نَبُدی که اندر این دیر خراب

نه آمدمی نه شدمی نه بُدَمی

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم

وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم

نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!

آن‌کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد

بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک

در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد

افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند به جا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه می‌کشیم نایند دگر

یک چند به کودکی باستاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست

بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست

ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست

از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟

وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟

در چَنْبَرِ چرخ جانِ چندین پاکان،

می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

یاران موافق همه از دست شدند

در پای اجل یکان یکان پست شدند

خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر

دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد

کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب خاک را بردارد

تا حشر همه خون عزیزان بارد

ای دیده اگر کور نئی گور ببین

وین عالم پر فتنه و پر شور ببین

شاهان و سران و سروران زیر گلند

روهای چو مه در دهن مور ببین.

لینک مرتبط:

10 پسندیده

جالب بود
اما علیرغم تمام بدی ها، زشتی ها و جدایی ها، در چهل سالگی باور دارم که دنیا و زندگی زیباست و هرچند در زندگی خیلی رنج کشیدم، ارزشش رو داشت.
اما ترجیح میدم اگه پس از این زندگی قرار باشه دوباره زندگی کنم، ترجیح میدم دوباره این جهان رو نبینم

5 پسندیده

:ok_hand:

4 پسندیده

ممنونم. :pray:
من و شما دست کم تا این برهه از زندگیمون جزو افراد خوش شانس بوده ایم. ولی میلیون ها انسان هستند که همین زندگی رو هم خوش ندارند و آرزو می کنند ای کاش هرگز به دنیا نمی آمدند.

:ok_hand:

این هم شعری از ابوالعلا معری تقدیم به شما:

ضَحِكنا وَكانَ الضِحكُ مِنّا سَفاهَةً
وَحُقَّ لِسُكّانِ البَسيطَةِ أَن يَبكوا

يُحَطِّمُنا رَيبُ الزَمانِ كَأَنَّنا
زُجاجٌ وَلَكِن لا يُعادُ لَهُ سَبكُ

خندیدیم ولی خنده ما نشانه حماقت است، حق آنست که مردم دنیا گریه کنند.
حوادث روزگار ما را مانند شیشه می شکند ولی به درست کردن توجهی ندارد.

3 پسندیده

ممنونم از توجهتون. :pray:

شعری دیگر با مضمون مشابه تقدیم به شما:

اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاريک بودی جاودانه

درين گيتی سراسر گر بگردی
خردمندی نيابی شادمانه

(شهید بلخی)

4 پسندیده

آقا مصطفی با نظرتون مخالفم که فرمایش می کنید ما خوش شانسیم و کسانی که بعد از ما آمده اند آرزو می کنند کاش نیامده بودند بنده معتقدم بیرون هیچ خبری نیست و هیچ چیز بیرونی نباید بتواند شما رو از پا در آورد ویا برعکس باعث لذتی وصف نا پذیر در شما شود هر چه هست از درون هست و بیرون خبری نیست با این فلسفه هیچ شرایط سختی نمی تونه مانع لذت بردن شما شود نه تو مانی و نه اندوه نه هیچ یک از مردم این آبادی من خودم اگه تا هزار سال دیگه هم بتونم زنده باشم برنامه دارم اگه بگن یک ساعت دیگه هم میمیری میگم خداحافظ نه از زندگی خسته ام و نه به زندگی دلبسته

4 پسندیده

درود بر شما.
نظر شما محترمه. :rose:

منظور من این بود که ما باید قدردان باشیم که دست کم با شکم گرسنه سر بر بالین نمی گذاریم، درحالی که این سرنوشت بسیاری از انسانهای بیگناه است (طبق گزارش سازمان ملل، روزانه ۲۵۰۰۰ نفر در دنیا از گرسنگی می میرند). هرچند به نظر من مشاهده این همه رنج و بیعدالتی در دنیا کافیه تا انسان رو به این آرزو برسونه که ای کاش هرگز به دنیا نمی اومد. درسته که زندگی من تا حدی خوبه، ولی با دیدن رنج فراگیری که در همه جای عالم موج میزنه و کاری هم از دست من برای کاستن این همه رنج بر نمیاد، ترجیح میدم که هرگز به چنین دنیایی پا نمیذاشتم. این امر درباره جانداران دیگر هم صادقه که همواره دچار رنجند، چه از جانب طبیعت و چه از سوی ما انسانها.

:ok_hand: :clap:

4 پسندیده

آقا مصطفی گمشده ی همه ی انسان‌ها معنویت به معنای واقعی کلمه هست انسان ها به اندازه دوری و نزدیکی به خدا در رنج یا در نعمتند شما ممکنه۵سال با گرسنگی زندگی کنی ولی با لذت غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد عاشقان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش عاشقان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش ودر کل ذات و ماهیت جهان درد و رنج هست و باید این رو پذیرفت از میان این درد و رنج لذتی برد بنشین پای صحبت انسان های در حال احتضار می فهمی خیلی داری سخت میگیری من بواسطه ی شغلم با انواع آدم ها از لحاظ ثروت در ارتباطم کمتر انسان آرومی میبینم و انسانی شاد همه دارن اشتباه میزنن

3 پسندیده

خوب شد به خدا اشاره کردید، چون تفاوت من و شما درست از همینجا ناشی میشه. باید بگم که متاسفانه یا خوشبختانه من نمیتونم بپذیرم که این دنیا رو خدایی سراسر نیکی و حکمت آفریده باشه. اگر خدا وجود داشت هرگز چنین دنیای تاریکی رو نمی آفرید. به قول خیام:

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست

گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود

ور نیک نیامد این صور عیب که راست

احتمالش خیلی بیشتره که این جهان رو شیطان آفریده باشه…

1 پسندیده

همیشه به دوستان گفته ام خوبی لذت اینه که نمیشه تظاهرش کرد نمیشه ادای لذت رو در آورد وقتی بر اقتضای ذاتت حرکت کنی با عمق جان از خنده ی یک کودک لذت میبری از ربنای شجریان لذت میبری شما به هر وسیله به شراب ناب رسیدی حاضر نیستی با هیچ چی عوضش کنی حتی اگر همه بگن دیونه ای اون خدایی که میگم دوری و نزدیکی بهش منظورم اینه اون موقع سر بزنگاه تصمیم درست میگیری و در آخر میگی خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

2 پسندیده

موفق باشید. :rose: :raised_hand:

1 پسندیده

یک رباعی زیبا از خیام:

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می‌نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

یکی از علت های پیدایش بدبینی، همین شک و حیرت و عدم یقین است. ما انسانها طوری آفریده شده ایم که ناخودآگاه به دنبال پاسخ پرسشهایمان در باب وجود هستیم، ولی دریغ و فغان که گویا رسیدن به قطع و یقین از حیطه توانایی ما انسانها بیرون است. تو گویی ما را به زندانی به نام زمین آورده اند، و به او این امکان را نداده اند تا پی ببرد که از کجا آمده، چرا آمده و سرانجامش چه خواهد شد… البته در اینجا صحبت از کسانی نیست که خویشتن را به ادیان و فلسفه های بشری دلخوش کرده اند. یک پژوهشگر صادق و بیطرف وقتی می بیند که امکان دستیابی به یقین برایش فراهم نیست، باز می ایستد و خود را با پاسخهای دم دستی نمی فریبد.
شک و ندانم گرایی هیچ مایه آرامش نیست. مثل سوهان، روان آدم را می خراشد…

به قول حافظ:

عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم

دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم

2 پسندیده

یک موجود دارای مراتب شعور با مرتبه پایین تر، مثال یک مورچه، کبوتر یا حتی یک درخت یا باکتری برای چه آمده است؟
نمیدانیم
مسلما نظرات متفاوت و احیانا متضاد است
اما اگر این جهان خالقی داشته باشد، آن خالق مطمئنا بسیار توانا و دانا است و کار بیهوده کردن از خرد بدور است. پس اگر اینطور باشد، حتما هدفی در کار است. آن هدف چیست؟
من نمیدانم
اما من تصور می کنم که قرار است یک مورچه، مورچه باشد. زندگی مورچگانه اش را بکند. طبیعی پیش برود و خودش باشد و در این خود بودن، بخوبی و تمامی خود بودن، و سعی خود را کردن، نکته هدف خلقت نهفته است.
شاید قرار نیست اساسا من هدف خلقت و نیت خالق را بدانم. اما می توانم در همین حد، خوب بازی کنم.
بر همین اساس من تصور می کنم که باید انسان باشم، یک زندگی داشته باشم که بتوان گفت که در حد ظرفیت متوسط یک انسان زندگی کرده ام.
در کنار هنه اینها، بنظرم در کنار یک زندگی متعادل و معمولی، با رعایت اصول اخلاقی، و همواره دو هدف یادگیری و خدمت می توانم یک زندگی خوب داشته باشم.
تا اینکه از این جهان بگذرم و ببینم آن طرف چه خبر است :thinking:
شاید اینکه کشاورزی خواندم و با گیاهان و حیوانات زیاد سر و کار داشتم در این طرز فکر تاثیر زیادی داشته

3 پسندیده

ممنون از بیان نظر جالب و خواندنی شما.

بنظرم مقایسه انسان با مورچه و مانند آن مقایسه تام و کاملی نیست. اینجا یک چیز نادیده گرفته شده است: ما در برهه ای از تاریخ خودآگاهی (Consciousness) به دست آوردیم. این امر فوایدی داشت، اما ضررهایی هم بس دردناک. ما مانند مورچه نمیتونیم همواره در زمان حال زندگی کنیم، بر گذشته خود افسوس می خوریم و از آینده و مرگ در هراسیم. جانوران تنها از غریزه خود پیروی می کنند و مثلا هنگام احساس خطر فرار می کنند. ولی ما انسانها به نفرین خودآگاهی دچار شده ایم. از همین جاست که انسان تنها موجدی است که فلسفه می بافد و دین و خدا اختراع می کند، خدا در واقع یک مکانیسم دفاعی است که مغز انسان ساخته تا از حس بیهودگی زندگی جلوگیری کند، نوعی خودفریبی ماهرانه. روند تکامل و بقا هم به این موضوع کمک کرده است. برای همینه که با وجود این همه فلاکت در زندگی ما هنوز به آن ادامه می دهیم و دست به تولید مثل می زنیم (در اینجا حق با شماست که با مورچه و باکتری فرقی نداریم). صادقانه بگم: ما در چنگال جبر تکامل و بقا گرفتار افتاده ایم. اگر بخواهم با ادبیات شوپنهاور بیان کنم، ما گرفتار اراده کور شده ایم. شوپنهاور این موضوع را دهه ها پیش از داروین و فروید دریافته بود و علم امروزه آنرا ثابت می کند.

موضوع این نیست که آیا قراره ما هدف خلقت را بدانیم یا نه، نکته اینجاست که اساسا مغز ما در روند تکامل طوری برنامه ریزی شده تا بپرسد و کنجکاو باشد و مدام از خود درباره هدف وجودش سوال کند. این امر از بیرون بر ما تحمیل شده، چه بخواهیم چه نخواهیم.

این نکته هم که فرمودید اگر جهان خالقی داشته باشد دانا و تواناست و کار بیهوده از او بدور است، باید بگم که شاید توانا باشد، اما به هیچ وجه دانا نیست، دانا به معنای حکمت و فرزانگی نه دانش معمولی. نیکخواه هم که به هیچ وجه امکان ندارد باشد. من با اینکه بالا درباره ندانم گرایی نوشتم اما در این مبحث به هیچ وجه نمیتونم شک کنم. موضوع آنقدر واضحه که دیگه جایی برای شک باقی نمیذاره. خالق جهان چه بسا یک دگرآزار بوده، این جهان را آفریده و به امان خودش رها کره، یا احتمالا همان اراده کوری که شوپنهاور می گفت.

اگر به دنیا نمی آمدیم دیگه نیازی هم نیود بخوایم اخلاقی زندگی کنیم و خودمان باشیم و … خوب آخر که جی؟ در ضمن این دنیا جای اخلاقی زیستن نیست، تنازع بقا و اراده کور همه جا فراگیره، قوی ها ضعیفان را نیست و نابود می کنند و این روند هولناک تا ابد ادامه خواهد داشت. ما انسانها هم به مدد تکامل مغزمان، سلاح های هسته ای و کشتار جمعی ساخته ایم و دور نیست که زمین هم توسط ما انسانها نابود شود. پدیده گرمایش زمین هر روز دارد وخیم تر می شود و هر چه هم انسانهای با وجدان در جلوگیری از آن بکوشند، سرانجام محکوم به شکست اند. چون دولتها به سبب زیاده خواهی و منفعت طلبی دست از فعالیت های آسیب زا برنخواهند داشت. اراده کور نابود شدنی نیست…

کاش درباره اخلاقی زیستن و خدمت کردن و انسان بودن، همه مانند شما فکر می کردند. :pray:

3 پسندیده

اگر اون مثال مورچه رو به موجودات هوشمند تر مثا ایپ ها مثلا شامپانزه ها، یا دلفین ها، فیل ها و غیره ارتقا بدیم چه خواهد شد؟
اینها درک بالایی از محیط دارند
خاطره و حافظه دارند
بعضی از احسایات اونها از انسان ها قوی تره
شترها در هنگام مرگ گریه می کنند
یک بابون جسد بچه اش رو شش ماه با خودش نگه داشت، در این حد که جسد بچه اش از هم پاشید اما اون همچنان استخوان دست بچه اش در دستش بود
فیل ها به مزار مردگان خود سر می زنند
و دلفین ها وقتی یکی از اعضای گروه در دام می افته اون رو رها نمی کنند. ژاپنی ها وقتی دلفین ها در تور محاصره میشن، برای اینکه از تور بیرون نپرند یکی از اون ها رو زخمی می کنند و بعد با خیال راحت تک به تک باقی رو شکار می کنند

2 پسندیده

جالبه.
قطعا مغز این جانوران از مغز مورچه و مانند آن پیشرفته تره، ولی به هر حال دست به فلسفه بافی و تفکر درباب وجود نمی زنند.
و افسوس که هر چه مغز پیشرفته تر، رنج و درد هم بیشتر. :point_down:

دلم به حال این جانوران بیچاره میسوزه. این همه رنج واقعا برای چی؟

این مثال هایی که زدید خیلی جالب و تأمل برانگیزند. این شکار دلفین ها هم نمونه تنازع بقا و بیرحمی طبیعته. اون دلفین ها آخه چه گناهی کرده اند که باید حق زندگی ازشون گرفته بشه؟ اون هم با این حجم از خشونت. :pensive:

2 پسندیده

شما تو همین زبان یاد گرفتن دقت کن .ما که بالاتر از لذت واقعی چیزی نداریم و یک سری لذت ها قابل توضیح نیست اگر لذت ترک لذت بدانی اون موقع مفهومی به نام شکست غم اندوه معنایی دیگر برای شما دارد شما تا زمانی که تقلا میکنی جان میکنی که روان صحبت کنی سیصد برابر یک نیتیو پنج ساله زحمت کشیدی ولی باز به اندازه ی اون روان نیستی چرا چون از راه طبیعی که لذت بخش است حرکت نمیکنی وقتی داستان و موضوعی رو دنبال میکنی و اصلا فکر نمیکنی داری زبان میخونی و فقط دنبال خط سیر داستانی و میخواهی بفهمی چه شد زبان رو طبیعی یاد میگیری ضمیر ناخودآگاه احساسات لذت بدون جان کندن و تقلا کردن با لذت ریشه لذت کجاست مغز که صد در صد نیست روح روان احساسات تخیل در واقع واقعیتی وجود ندارد آنچه برای شما رنج سختی و مشقت است برای دیگری خیر و برکت چرا چون اون با عینکی متفاوت جهان رو می بیند اگر لذت ببری به مقصد رسیدی وگرنه اثبات وجود خدا و شیطان وقت تلف کردن هست تو کافر باش و ملحد لذت واقعی که بردی به مقصد رسیدی اینا همش کلمه هستند و حقه های مغز برای فریب

3 پسندیده

ممنون از نظر شما. البته من لذت بردن رو انکار نمیکنم. ولی راستش رو بخواهید بنظرم گفتنش از انجام دادنش خیلی راحتتره. در چنین دنیایی رنج و سختی بر لذت چیرگی داره، ولی همونطور که فرمودید اون لذتهای به اصطلاح few and far between رو نباید از دست داد. به قول حافظ:

هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست

2 پسندیده

هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

3 پسندیده

رسم خیام خوانی در بوشهر
مدت ها بود میخواستم این فیلم رو تو یکی از تاپیک های مرتبط با خیام آقا مصطفی بذارم
پیداش نمی کردم
جالب اینجاست که این خیام خوانی علیرغم مفهوم های غم بار اشعار خیام با شادی و آهنگ و دست زدن همراهه، رقص هم محتمله
این از رسومیه که در حال از بین رفتنه

2 پسندیده