سلام به دوستان زبانشناس.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
در این تاپیک قصد دارم غزلی از جناب حافظ رو با شما عزیزان به اشتراک بذارم. من این غزل زیبا رو اولین بار در کتاب خیام نامه خوندم. در این کتاب فصلی هست که جهان بینی خیام و حافظ رو با هم مقایسه کرده و این غزل هم در پایان فصل قرار داده بود.
در میان شاعران ما، بیشترین نزدیکی به اندیشه خیام متعلق به حافظ است، بطوریکه حافظ را خیامی دیگر دانسته اند. عباراتی مانند “روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند” برای خیام دوستان آشناست و حافظ آنرا قطعا از خیام گرفته است.
امیدوارم از این غزل زیبا با صدای دلنشین استاد شجریان لذت ببرید.
درود
پایبندی این دو عارف به معتقدات دینی (لااقل اعتقاد به وجود خدا) رو چهطور ارزیابی میکنین؟
اساسا وقتی اندیشمند برجستهای میبینیم که افکارش با عقاید فعلی ما در تضاده چه روشی پسندیدهست؟ امکان خطا قائل شدن برای او یا تردید در بنیانهای فکری خودمون؟
این مشکلیه که من همیشه در برخورد با بزرگان اندیشه دارم…
سلام.
راستش پرسش سختیه و من هم تخصصی در اشعار حافظ ندارم. ولی سعی میکنم در حد توانم توضیحی بدم.
من خیام رو به هیچ وجه یک عارف نمیدونم، چون واقعا برخی از رباعیات منسوب به او به صراحت هرچه تمام خدای ادیان و زندگی پس از مرگ رو انکار یا حتا استهزا میکنه. چرا میگم منسوب؟ چون این رباعیات پس از مرگ خیام گردآوری شده اند و در این میان ممکنه برخی به اشتباه یا به عمد به خیام منسوب شده باشند. حتا برخی از پژوهشگران میان خیام تاریخی و خیام شاعر تفاوت گذاشته اند و آنها را دو شخص با نامی یکسان دانسته اند.
مطلبی که بی اعتقادی خیام رو (صرفنظر از اینکه با خیام تاریخی چه نسبتی داره) بیشتر روشن میکنه، سخن نجم الدین رازی، صوفی و عارف مشهوره که حدود صد سال پس از خیام می زیست. او در کتاب مرصاد العباد درباره خیام چنین می نویسد:
بیچاره فلسفى و دهرى و طبایعى که ازین هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته، تا یکى از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهورست و آن عمر خیام است از غایت حیرت در تیه ضلالت او را جنس این بیتها می باید گفت و اظهار نابینایى کرد:
در دایره ای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مى نزند دمى درین معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور، عیب کراست؟
همونطور که ملاحظه می فرمایید، یک صوفی با لحنی تند به خیام می تازد و دو رباعی از او را برای نشان دادن بی اعتقادی اش شاهد می آورد.
بنظرم بهتزین رویکرد در اینباره، رجوع به عقله. ما باید سخن هر شخص رو با معیار عقل و خرد بسنجیم و اگر غیرعقلانی بود، آنرا رد میکنیم و چنانچه موافق خرد یافتیم، آنرا می پذیریم. در این زمینه با هیچ کسی هم نباید تعارف داشت، حتا اگر در نظر بسیاری مورد احترام باشد. من خودم بشخصه رویکرد فلسفی رباعیات خیام رو خیلی خیلی منطقی میبینم و واقعا با جهان بینی او موافقم.
همیشه بهترین راهنمای ما، عقل است. اگر باور و عقیده ما از نظر منطقی دفاع ناپذیر باشد، باید آنرا کنار بگذاریم و به آنچه عقل می گوید روی بیاوریم.
دقیقا این موضوعی بود که قصد داشتم در موردش ازتون سوال کنم
قبول کنید تسلیم عقلانیت فردی خودمون شدن دشوار یا بهتره بگم خطرناکه
آخه این به ظاهر عقل به هزار انحراف آلودهست
چطور میتونیم خودمون رو از گزند القائات بیرونی و آسیبهای درونی حفظ کنیم و مبرا بدونیم؟
فکر نمیکنم انفکاک عقل از پیچیدگیهای روان آدم، فعلی باشه که از هر کسی سر بزنه
شما درست می فرمایید. چند وقت پیش کتابی میخوندم به نام عقل و اندوه طویل که چند تا مصاحبه با متفکرانی مثل استاد ملکیان بود و تو اونجا به همین موضوع پرداخته بود که چرا خردورزی باعث حزن و اندوه در ما میشه؟ به خاطر همینه که بسیاری از انسانها به آرزواندیشی رو می آورند، یعنی به عقیده ای باور دارند که براشون جذاب و تسلی بخشه، نه اینکه لزوما عقلانی و خردپسند باشه.
ولی با همه اینها، بنظرم با ارزش ترین چیز در وجود ما همین عقله و ارزش غم و اندوه احتمالی رو هم داره. چون به قول معروف حقیقت تلخ بهتر از دروغ شیرینه و بسیاری از مشکلات بشریت به خاطر رجوع نکردن به همین عقله. درسته ما هم بیشتر اوقات برده عواطف و احساساتمون هستیم، ولی این خردگرایی ماست که ما رو از سایر جانداران متمایز میکنه و اگر با عقل دچار اشتباه شدیم، باز هم معذوریم.
شما اگر کتاب اصول کافی رو باز کنید، خواهید دید که اولین حدیث درباره اینه که بزرگترین آفریده خداوند عقل است. بنظرم حتا اگر یک شخص با عقلش به این نتیجه برسه که خدایی وجود نداره و برفرض اشتباه کرده باشه، باز هم ارزشش نزد خداوند بهتر از کسیه که صرفا از روی ایمان یک خداباور بوده.
بنده با سخن ابوالعلا معری موافقم که میگه:
با عقل مشورت کن و از غیر او بگریز، زیرا عقل بهترین راهنمای خوشبختی است.
نه نه گمون میکنم موفق نشدم درست منظورم رو منتقل کنم. در درستی تسلیم عقل بودن تردید ندارم (شاید هم بعدتر مشخص بشه که در همین هم مرددم! بهش فکر نکردهم تابحال) اما چیزی که قصد داشتم توضیح بدم ترسی بود که نسبت به تاثیرگذاری عوامل متعدد بیرونی و درونی روی عقلانیت فرد دارم. من از این میترسم که توجیهات بهظاهر عقلانی ما پوشش موجهی بر اون چیزی باشه که در لایههای پنهان روان ما در جریانه…
حتما در جریان هستید که ما در نقد محتوایی آثار سینمایی دو تا رویکرد فلسفی داریم: پدیدارشناسی و ساختارگرایی (که البته شخصا به رویکرد پست استراکچرالیسم فوکو بیشتر علاقمندم)
من میگم همونطور که یک اثر هنری طبق رویکرد نقد ساختارگرایانه میتونه متاثر از ساز و کارهای پنهان باشه، در چنین موردی هم شاید لازم باشه به توجیهات عقلانی افراد مشکوک بود و اونها را به شرایط زیستی و احوالات درونیشون نسبت داد؛ در اینصورت واقعا تشخیص حقیقت دشواره…
من واقعا نمیدونم چطور به افکار بهظاهر خردگرایانه و عقلانی خودم تکیه کنم. از این میترسم که اتفاقا مشغول بازی کردن در زمین احساساتم باشم و قواعد بازی از کنترل من خارج باشه!
کاملا درک میکنم منظورتون رو. به قول دیوید هیوم عقل برده احساساته. در کل یکی از نتایج عقل گرایی صادقانه، رسیدن به شک گرایی و چه بسا نسبی گراییه!
ولی بنده با شک گرایی مطلق مخالفم و باز هم معتقدم که میشه تا حدودی تأثیر عواطف و احساسات رو کاهش داد و در پروسه عقل ورزی کنارشون گذاشت. شاید نه بصورت کامل، ولی تا اندازه ای که در توانمون باشه باز هم ارزشمندتر از عقیده ای هست که به کل حاصل عواطف و از خردورزی بی بهره باشه.
آقا مصطفی با توجه به شناخت نسبیای که ازتون دارم میدونم حس مسئولیتپذیریتون موجب میشه ذهنتون درگیر کامنتهای پاسخ داده نشده باقی بمونه؛ خصوصا در چنین مواردی
لطفا استراحت کنید فردا من هم با تمرکز بیشتری به فرمایشاتتون فکر میکنم
بنظر میاد افراد مختلف بخصوص جزم اندیشان (دگم) از اونچه که هستن خیلی راضی اند و غیر اون رو خطا تصور می کنند. این موضوع بیگانه انگاری نامیده میشه و یکی از خطاهای ذهن ما به عنوان انسانه و باعث بسیاری جنایات در تاریخ شده. اگه براتون جالب بود میتونم بیشتر توضیح بدم
بهرحال قسمت مهمی از قربانیان اون رو اندیشمندان دگر اندیش تشکیل میدن و حذف این جماعت یکی از علل عقب ماندگی بشریت بوده و هست، بخصوص در کشورهای عقب مانده
کاملا باهاتون موافقم. من با اینکه متخصص فلسفه نیستم و اطلاعم درباره فلسفه اونقدر عمیق نیست، ولی همیشه به دوستانم میگم که اگه بخوام یک نتیجه مثبت از مطالعه فلسفه بگم، همین دوری گزیدن از جزم اندیشیه. این امر اگر در پژوهشمون صادق باشیم، بطور خود به خود اتفاق میفته. نظرات فیلسوفان رو از آغاز تا الان ببینید چقدر با هم اختلاف دارن و گاهی چه اشتباهات بزرگی در استدلال هاشون هست، آدم وقتی اینارو میبینه رفته رفته درباره اندیشه جزمی محتاط و مردد میشه.
در زمان دانشگاه یادمه یه بنده خدایی به من گفت که فلسفه غرب نخون چون تو رو به شکاکیت میرسونه! یعنی دوری از جزم اندیشی رو چیز بدی میدونست! البته من ادعا نمیکنم که کاملا در این امر موفق بوده ام، ولی به هر حال در خیلی جاها رویکرد غیرجزمی اتخاذ کرده ام. الان دارم کتابی به نام “راهکارهای عملی شادکام زیستن” میخونم تا عقاید فعلیم درباره بدبینی رو به چالش بکشم و با نظرات مخالف هم آشنا بشم.
این دوری گزیدن از جزم اندیشی در دوران باستان هم بوده، مثلا فیلسوف پیشاسقراطی، کسنوفانس (Xenophanes) میگفت:
کسی نبودهاست و هرگز نخواهد بود که درباره خدایان و آنچه من درباره همه چیز میگویم، به یقین چیزی بداند؛ زیرا اگر هم اتفاق افتد که کسی حقیقت کامل را بر زبان آورد، خودش هیچ چیز از آن نمیداند. اما همه میتوانند پنداری بسازند.
همچنین فیلسوفی به نام پیرهون (Pyrrho) مکتبی بنا نهاد که توصیه اش این بود که برای زندگی خوب و رسبدن به آرامش درون (به یونانی: آتاراکسیا) از عقاید جزم اندیشانه دوری کنیم و شک گرا باشیم! یک کتاب درباره این فلسفه هست که سکستوس امپریکوس در سده دوم میلادی نوشته. متأسفانه ترجمه فارسی ای نداره و من تا الان رغبتی به مطالعه ترجمه انگلیسیش ندارم. اصلا این روزا دل و دماغ هیچ چیزی رو ندارم متأسفانه.
ببخشید زیاد حرف زدم، فقط اینو اضافه کنم که تو همه چیز اعتدال و میانه روی خوبه و در شک گرایی هم نباید افراط کنیم. چون با اینکه شاید نتونیم به حقیقت مطلق برسیم، ولی باز میتونیم عقاید واضح البطلان رو تشخیص بدیم و دست کم به حقیقت نزدیکتر بشیم.
آره حتما. اگر براتون سخت نیست خوشحال میشم نظرتون رو بخونم. پیشاپیش هم از وقتی که میذارید بینهایت سپاسگزارم.
خواهش، حتما
به این مثال خوب توجه کنید:
تا حالا یک فیلم زامبی محور دیده اید؟ در اون فیلم موقعی که انسان ها زامبی ها رو می کشن متاسف نخواهید شد، حتی اگه یک دختربچه کوچولو باشه، مثل قسمت اول سریال واکینگ دد.
پس بیگانه انگاری به نوعی در تمامی انسان ها به صورت بالقوه و نهفته وجود داره، حتی خود ما. پیشنهاد می کنم یک بار دیگه یک فیلم زامبی محور با این دیدگاه ببینید. تو تاپیک فیلم، سریال و انیمیشن های پیشنهادی معرفی می کنم.
جنایت های اس اس علیه یهودیان و مغول ها و اعراب علیه ممالک تصرف شده یا داعش حتی علیه زنان و بچه ها و غیرنظامیان رو خوانده ایم.
در تصویر زیر یک سرباز نازی در جریان جنگ جهانی دوم در حال شلیک به یک مادر یهودی است در حالی که بچه اش رو در بغل گرفته
این سرباز اگه مخاطب اعدامش رو یک انسان مثل خودش بدونه قادر به چنین کاری نیست. چیزی که باعث انجام این جنایت میشه خوب دانستن خود و امثال خودمون و بد، پلید، شیطانی و مضر دونستن آنچه از جهاتی خاص با ما تفاوت داره است که به این فرآیند میگن بیگانه انگاری.
یکی از ملزومات بیگانه انگاری اطمینان کامل از درستی عقاید فرد (جزم اندیشی) و دیگه تبعیت کامل از دستورات رهبر، پیشوا، مافوق، رهبر دینی یا هرچه اسمش رو بذاریم هست. (در صورت تبعیت فرد مسئولیت اخلاقی کارش رو در واقع به کسی ازش تبعیت می کنه واگذار می کنه، با این توجیه که آنها بهتر میدونن، اونها چیزهایی میدونن که ما نمیدونیم)
البته در نهایت جنایت تاثیر خودش رو میذاره. میدونیم که نفرات اس اس از بین نیروهای برتر ارتش نازی انتخاب می شدند و آموزش های ویژه ای می دیدند. نیروهای ورماخت از بین اس اس ها انتخاب می شدن و آموزش خاص، بیشتر و سخت تری می دیدند. اما حتی نیروهای ورماخت هم بعد از مدتی اعدام کردن و کشتن، دچار فروپاشی روحی و اخلاقی می شدند و حتی دست به خودکشی یا تیراندازی به سایر نظامی ها یا حتی فرماندهان می زدند. بخاطر همین اتاق های گاز و سایر روش های اعدام جمعی ساخته شد.
تماس و ارتباط با دگر اندیشان و متفاوت ها (در مورد هلوکاست نیروهای نازی با یهودیان) باعث برانگیختن حس هم ذات پنداری و نزدیکی می شد. بخاطر همین حتی الامکان نیروهای آلمانی از ارتباط با یهودیان منع می شدند. در حالی که اعدام یک دختر جوان یهودی حتی بدون دلیل بازخواستی نداشت، تجاوز یا هرگونه ارتباط جسمی ولو در حد بوسیدن ممنوع بود و کار نظامی خاطی به دادگاه و احتمالا تبعید به مناطق جنگی خطرناک می رسید.
برای درک بهتر شرایط یهودیان در جنگ جهانی دوم دو فیلم فهرست شیندلر و پیانیست رو پیشنهاد می کنم.
جالب اینجاست که یکی از علت های مهم یهودی ستیزی بین آلمان ها همین بیگانه انگاری های موجود در دین یهود بود. یهودیان مجاز به اعمال و انجام کارهای تجاری و مالی به شکلی با غیر یهودیان هستند که از انجام اون با سایر یهودیان منع شده اند. اما متاسفانه با شروع یهود ستیزی، مقصران و میتونیم بگیم جنایتکاران یهودی که ثروتمند بودند فرار کردند و آدم های بیگناه بهای اون رو دادند.
واقعا لذت میبرم از نوشته های همه شما عزیزان
شاید حتی خیلی ها رو متوجه نشم ولی ب خودم میبالم ک کنار شما عزیزان فرهیخته هستم و یاد میگیرم ک هر چ بیشتر و بهتر مطالعه کنم
دقیقاحرف دل من روزدیدفاطمه جان @fateme67
بایداضافه کنم که چنین تاپیکهای مفیدی وچونین دوستان وهموطنان فرهیخته ای،دلیل قوی من واسه سرزدن گاه وبیگاه به تالارهست.
همگی پایداروموفق وسالم باشید