سلام بر شما خواننده عزیز،محترم و دوست داشتن
میرکمالی هستم،علی میرکمالی
در سفر به زنجان برنامه مان این بود که بعد از دیدن موزه رختشورخانه به دیدن موزه دیگری برویم که همانطور که در قسمت ملیله کاری به نام استاد صادقی برایتان تعریف کردم،درگیر دیدن بازارچه صنایع دستی شدیم.اما ماجرا به اینجا ختم نشد و موقع خروج از بازارچه متوجه حیاط سرسبز و زیبایی شدیم که با حوض آبی در وسط و گلدانهای پر گل و زیبا در کنارش،ما را دعوت به ورود می کرد.اما آنچه که مجاب به رفتنمان کرد،همین منظره زیبا و فرح انگیز نبود؛بلکه صدای دلنشین ساز و آواز زنده ای بود که می آمد.
در پی نغمه های ساز وارد حیاط هنر شدیم.حیاط نقلی و زیبا که اطرافش اتاق هایی بود که به هنرکده هایی چون نقاشی و خطاطی و موسیقی اختصاص پیدا کرده بود.از روی صدای دلنشین سنتور و تنبک روح نوازی که می آمد،گشتیم و اتاق موسیقی را پیدا کردیم.به ظاهر کارگاه ساخت و فروش انواع سازهای سنتی ایرانی بود که دو استاد کهنه کار سنتور و تنبک مشغول بداهه نوازی با یکدیگر بودند.داخل و بیرون اتاق مملو از شاگردان و جوانان علاقه مند بود و ما هم از بیرون سرپا و ایستاده،ساز شنیدیم و لذت بردیم،زمانی حدود نیم ساعت گذشت و اگر استاد سنتور نواز برای تعویض کوک ساز خود توقف نکرده بود؛ما همچنان ایستاده بودیم.فارغ از گذر زمان،لذت می بردیم و کیف می کردیم و البته از برنامه ریزیمان عقب می افتادیم!
پیش خودم فکر کردم که هم چون حسن کچل که مادرش تنها با ترفند سیب های سرخ آبدار توانست از خلوت امنیت بیرون کشدش،ما هم تحت افسون این نغمه جادویی قدم به قدم وارد این کارگاه شدیم و هوش و حواس از سرمان رفت.
به راستی که پیروی از لذت و شادی که در طبع آدمیزاد نهفته است مساله جالبی است.موردی که می توان هوشمندانه از آن در جهت رشد و یادگیری هم بهره گرفت.
مثلا شما برنامه ای دارید که هر روز،ساعت مشخصی را به یادگیری مهارت زبان بپردازید؛اما خوب شاید در ناخودآگاه همه اش به دنبال این هستید که یک طوری از انجام آن طفره بروید،دیرتر شروعش کنید و یا زودتر به پایانش برسانید.
اصلا شروع آن که همیشه سخت ترین قسمت و پر دردسر ترین قسمت کار است.
اما اگر قسمت ابتدای آموزش و یادگیری را به گوش دادن به موسیقی،دیدن انیمیشن یا فیلم و یا هر چیز دیگری که روحیه تان به آن علاقه مند تر است؛به زبان انگلیسی بگذرانید،اشتیاق و شوقتان به سمت شروع آن بیشتر می شود.کودک درونتان دوست دارد که زودتر زمان زبان فرا برسد تا قسمت بعدی موسیقی انگلیسی را بشنود یا ادامه سریال را تماشا کند و بعد همچون حسن کچل داستانهای قدیم،دیگر از خانه بیرون آمده است!دیگر غرق یادگیری شده است،دیگر با حال خوب ناشی از دیدن و شنیدن موسیقی و فیلم و… آنقدر پر انرژی شده است که ادامه ندادن برایش میسر نیست.
همانطور که خوب می دانید،قدرت ناخودآگاه ما بسیار بیشتر از خودآگاه ما است و بسیاری از تصمیم هایی که ما می گیریم را ناخودآگاهمان عمدا لغو می کند.همیشه بسیاری از کارهایی که نمی خواهیم انجام بدهیم اما چون ناخودآگاهمان مایل و راغب به انجام آن است؛ما به آن می پردازیم.با این کار شما در واقع شروع یادگیری زبان را به عمل ناخودآگاه پسند، پیوند زده اید.برای همین ناخودآگاه شما لحظه شماری می کند تا یادگیری آغاز شود.ناخودآگاهتان همه موانع و سدها را به نوعی پشت سر می گذارد تا زودتر به انجام آن کار لذت بخش برسد.ناخودآگاهی که موتور محرکه شما است در جهتی حرکت می کند که خودآگاهتان تصمیم گرفته است.
شاید فکر کنید این حرف ها بچه بازی است.چه نیازی به این کارها است.مثل آدم عاقل و بالغ می نشینم سر درسم.اما دوست عزیز فراموش نکنید که ناخودآگاه من و شما در حد یک کودک سه تا پنج ساله باقی مانده است.چیزی که گاهی به نام کودک درون از آن یاد می شود،اما این کودک سه تا پنج ساله است که باید از انجام کاری خوشش بیاید تا آن کار انجام شود.
باید انجام کار برایش لذت بخش و جالب باشد تا با ذوق و شوق به سویش برود.پیشنهاد می کنم این کودک را دست کم نگیرید.
این تجربه و نگاهی است که من به این مساله داشتم.بسیار سپاسگزار می شوم که شما نیز نگاه و نگرشتان را در این باره با من و دیگران به اشتراک بگذارید.
مایلم در اینجا از شما دعوت کنم که با ضربه بر روی خط آبی مطلبی را که من دیروز تحت عنوان : حاشیه یا متن؟ مساله این است! در ارتباط با یادگیری زبان در ویرگول منتشر کردم را مطالعه بفرمائید.
صمیمانه از شما ممنونم که این متن را مطالعه کردید.
دوستدار شما
علی میرکمالی
چهارشنبه
بیست و هفتم اردیبهشت ماه یکهزار و چهارصد و دو
1402/2/27