شعر الهام بخش

دلا یاران سه قسمند گر بدانی:
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می توانی…

مولانا

6 پسندیده

گنج دل زمین منم سر چه نهی تو بر زمین
قبله آسمان منم رو چه به آسمان کنی

مولانا
دیوان شمس

4 پسندیده

مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فرو کردند

زیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشک‌ها برآوردند

از هزاران هزار نعمت و ناز
نه به آخر به جز کفن بردند؟

بود از نعمت آن چه پوشیدند
و آن چه دادند و آن چه را خوردند

(رودکی)

1 پسندیده

کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود
بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ
ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روزِ بقا هفته‌ای بُوَد معدود

شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن-
زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود

ز دستِ شاهدِ نازک‌عِذار عیسی‌دَم
شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود

جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل
ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود

چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمان‌وار
سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود-

به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود

بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد
وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمود

بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه می‌طلبد جمله باشدش موجود

2 پسندیده

:see_no_evil:سلامُ عرض ادب بر یاران شعر و ادب…
پوزش من باب برهنه پا بودنِ مرکب !
(عین شتر پا برهنه پریدم این وسط :grimacing:)
غرض بنده نشان تاپیکی بود جَلَب…
ز کدامین سوست موسیقی بیکلام ای صاحب ادب…؟
تو خود گوی مقصد به زیر لب…
من خود توانم رسد! به آن منتخب…
:joy:

2 پسندیده

بفرمایید:

3 پسندیده

نیازی به پاک کردن پیام نیس عزیزان
@uncoo @mostafa.76
اون پیام لینک تاپیک رو هم بذارید بمونه شاید یه نفر دیگه هک دنبالش بود یا با دیدنش توی همین تاپیک نظرش جلب شد:pray:t2:
در کل راحت باشید

2 پسندیده

چقدر سخت!
حالا مثلا دونفر ببینن خندیدین! چطور میشه… هوووف:joy::joy::joy: من پیامامو پاک میکنم که تاپیک خدشه دار نشه… بازم ممنون.:pray:
@sorenashariati9 از شما هم ممنونم :pray:اما بنظرم پاک بشه بهتره. لینک بمونه برای دنبال کردن دیگر دوستان.

1 پسندیده

@uncoo

تقدیم ویژه به شما :joy: :joy:

ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند

طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
دل در وفایِ صحبتِ رودِ کَسان مَبَند

گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی
ما نیستیم معتقدِ شیخ خودپسند

ز آشفتگی حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند

بازار شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟
تا جانِ خود بر آتش رویش کنم سپند

جایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند
ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند

حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمی‌کنی
دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خجند

2 پسندیده

تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود

حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بود

برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تو
رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود

تُرکِ عاشق کُشِ من مست برون رفت امروز
تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود

چشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَد
تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود

بختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود!

2 پسندیده

بسیار زیبا. :ok_hand:

فقط اگه نام شاعر هم بذارید عالی میشه. :rose: :hibiscus:

3 پسندیده

من ادامه اون شعر و نام شاعر رو نوشتم

3 پسندیده

من اگر با من نباشم می‌شوم تنهاترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ما ترین
من نمی‌دانم کی‌ام من، لیک یک من در من است
آن‌که تکلیف منش با من من من، روشن است
من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من
ای من غمگین من در لحظه‌های شاد من
هر چه از من یا من من، در من من دیده‌ای
مثل من وقتی‌که با من می‌شوی خندیده‌ای
هیچ‌کس با من چنان من مردم آزاری نکرد
این من من هم نشست و مثل من کاری نکرد
ای من با من که بی من، من‌تر از من می‌شوی
هر چه هم من من کنی، حاشا شوی چون من قوی
من من من، من من بی‌رنگ و بی‌تأثیر نیست
هیچ‌کس با من من من، مثل من درگیر نیست
کیست این من؟ این من با من ز من بیگانه‌تر
این من من من کن از من کمی دیوانه‌تر؟
زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست
ور نه من من کردن من، از من من عار نیست
راستی این‌قدر من را از کجا آورده‌ام
بعد هر من بار دیگر من، چرا آورده‌ام؟
در دهان من نمی‌دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من

مثنوی هفتاد من.
شاعر: ناصر فیض

7 پسندیده

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست

غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست

رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

3 پسندیده

وایییی چقدر باحال بووووود:neutral_face::joy:واقعا وقتی داشتم میخوندمش وسطش خندم گرفت یه لبخندی اومد رو لبم خیلی عالی بود تاحالا هیچ شعری انقدر ذوق زدم نکرده بود:joy:

شاید باورتون نشه ولی جدی نشستم من هارو شمردم شاعر راست میگفت دقیق ۷۰ تا بود:expressionless::walking_woman:t2:

3 پسندیده

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت

سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت

حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت!!!

3 پسندیده

خیلی ممنون :rose: :pray:

این شعر رو به مولانا نسبت می دن
ولی گفته شده که از آثار مولانا نیست .
البته مطمئن نیستم .
می تونید داخل این سایت اشعاری که به اشتباه به مولانا نسبت داده شدن ببینید .

http://shamsrumi.com/article/scientific-article/سرقت-ادبی

2 پسندیده

:neutral_face:هر چی شعر نوشتم اینجا و فکر میکردم از مولاناس ولی زده سرقت ادبی!!

خب پس مال کیه؟

3 پسندیده

من بی‌خود و تو بی‌خود ما را که بَرد خانه؟

من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی‌صحبتِ جانانه؟

هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی

و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه

تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می

زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

ای لولیِ بربط‌زن تو مست‌تری یا من؟

ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتیِ بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه

گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانهٔ خمّارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟

در حلقهٔ لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه

سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟

برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس‌الحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟

اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتّانه

مولانا

3 پسندیده

در سایت زیر نوشتن که این شعر اثر ملاصفای کاشانی هستن .

http://shamsrumi.com/article/literary-article/اشعار-جعلی-منسوب-به-شمس-تبریزی-و-مولانا

3 پسندیده