دلا یاران سه قسمند گر بدانی:
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می توانی…
مولانا
دلا یاران سه قسمند گر بدانی:
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می توانی…
مولانا
گنج دل زمین منم سر چه نهی تو بر زمین
قبله آسمان منم رو چه به آسمان کنی
مولانا
دیوان شمس
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فرو کردندزیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشکها برآوردنداز هزاران هزار نعمت و ناز
نه به آخر به جز کفن بردند؟بود از نعمت آن چه پوشیدند
و آن چه دادند و آن چه را خوردند
(رودکی)
کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود
بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجودبنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ
ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عودبه دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روزِ بقا هفتهای بُوَد معدودشد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن-
زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعودز دستِ شاهدِ نازکعِذار عیسیدَم
شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمودجهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل
ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُودچو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمانوار
سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود-به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرودبخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد
وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمودبُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود
سلامُ عرض ادب بر یاران شعر و ادب…
پوزش من باب برهنه پا بودنِ مرکب !
(عین شتر پا برهنه پریدم این وسط )
غرض بنده نشان تاپیکی بود جَلَب…
ز کدامین سوست موسیقی بیکلام ای صاحب ادب…؟
تو خود گوی مقصد به زیر لب…
من خود توانم رسد! به آن منتخب…
بفرمایید:
نیازی به پاک کردن پیام نیس عزیزان
@uncoo @mostafa.76
اون پیام لینک تاپیک رو هم بذارید بمونه شاید یه نفر دیگه هک دنبالش بود یا با دیدنش توی همین تاپیک نظرش جلب شد
در کل راحت باشید
چقدر سخت!
حالا مثلا دونفر ببینن خندیدین! چطور میشه… هوووف من پیامامو پاک میکنم که تاپیک خدشه دار نشه… بازم ممنون.
@sorenashariati9 از شما هم ممنونم اما بنظرم پاک بشه بهتره. لینک بمونه برای دنبال کردن دیگر دوستان.
تقدیم ویژه به شما
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخندطوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلندخواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
دل در وفایِ صحبتِ رودِ کَسان مَبَندگر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقدِ شیخ خودپسندز آشفتگی حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمندبازار شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟
تا جانِ خود بر آتش رویش کنم سپندجایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند
ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخندحافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمیکنی
دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خجند
تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بودحلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بودبر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بودبرو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تو
رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بودتُرکِ عاشق کُشِ من مست برون رفت امروز
تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بودچشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَد
تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بودبختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود!
بسیار زیبا.
فقط اگه نام شاعر هم بذارید عالی میشه.
من ادامه اون شعر و نام شاعر رو نوشتم
من اگر با من نباشم میشوم تنهاترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ما ترین
من نمیدانم کیام من، لیک یک من در من است
آنکه تکلیف منش با من من من، روشن است
من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من
ای من غمگین من در لحظههای شاد من
هر چه از من یا من من، در من من دیدهای
مثل من وقتیکه با من میشوی خندیدهای
هیچکس با من چنان من مردم آزاری نکرد
این من من هم نشست و مثل من کاری نکرد
ای من با من که بی من، منتر از من میشوی
هر چه هم من من کنی، حاشا شوی چون من قوی
من من من، من من بیرنگ و بیتأثیر نیست
هیچکس با من من من، مثل من درگیر نیست
کیست این من؟ این من با من ز من بیگانهتر
این من من من کن از من کمی دیوانهتر؟
زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست
ور نه من من کردن من، از من من عار نیست
راستی اینقدر من را از کجا آوردهام
بعد هر من بار دیگر من، چرا آوردهام؟
در دهان من نمیدانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من
مثنوی هفتاد من.
شاعر: ناصر فیض
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادستغلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادستچه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادستکه ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادستتو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادستنصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادستغمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادسترضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادستمجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادستنشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادستحسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست
وایییی چقدر باحال بووووودواقعا وقتی داشتم میخوندمش وسطش خندم گرفت یه لبخندی اومد رو لبم خیلی عالی بود تاحالا هیچ شعری انقدر ذوق زدم نکرده بود
شاید باورتون نشه ولی جدی نشستم من هارو شمردم شاعر راست میگفت دقیق ۷۰ تا بود
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشتمن اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشتهمه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشتسرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشتناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشتنه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشتحافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت!!!
خیلی ممنون
این شعر رو به مولانا نسبت می دن
ولی گفته شده که از آثار مولانا نیست .
البته مطمئن نیستم .
می تونید داخل این سایت اشعاری که به اشتباه به مولانا نسبت داده شدن ببینید .
هر چی شعر نوشتم اینجا و فکر میکردم از مولاناس ولی زده سرقت ادبی!!
خب پس مال کیه؟
من بیخود و تو بیخود ما را که بَرد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی
و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه
تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولیِ بربطزن تو مستتری یا من؟
ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتیِ بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه
گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانهٔ خمّارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟
در حلقهٔ لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه
سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمسالحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟
اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتّانه
مولانا
در سایت زیر نوشتن که این شعر اثر ملاصفای کاشانی هستن .
http://shamsrumi.com/article/literary-article/اشعار-جعلی-منسوب-به-شمس-تبریزی-و-مولانا