شعر الهام بخش

همی‌بود تا بود این بود روز
تو دل را به آز فزونی مسوز

بسوزد دل سنگ و آهن ز مرگ
هم ایدر ترا ساختن نیست برگ

بی‌آزاری و مردمی بایدت
گذشته چو خواهی که نگزایدت

اگر بودن اینست شادی چراست
شد از مرگ درویش با شاه راست

بخور هرچ برزی و بد را مکوش
به مرد خردمند بسپار گوش

گذر کرد همراه و ما ماندیم
ز کار گذشته بسی خواندیم

به منزل رسید آنک پوینده بود
رهی یافت آن کس که جوینده بود

نگیرد ترا دست جز نیکوی
گر از پیر دانا سخن بشنوی

شاهنامه فردوسی

3 پسندیده