شعر الهام بخش

هزار بار مرا مرگ
به از این سختی است

برای مردم بدبخت،
مَرگ خوشبختی است…

3 پسندیده

ای بی ‌تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فَخرست و تو را از ما ننگ

ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ…؟

#سعدی

3 پسندیده

لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شَکیب…؟

#سعدی

3 پسندیده

پرواز را به‌ خاطر بسپار
پرنده مُردنی‌ ست…

#فروغ_فرخزاد

3 پسندیده

گرچه منزل بَس خطرناک است و مقصد بَس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور…

#حافظ

3 پسندیده

این شعر ماجرای کشف ژن و علم ژنتیک توسط پدر علم ژنتیک آقای مندل هست:

در پس پرده ی اشکال بسی راز خفاست
که چرا دانه ی یک گل کج و آن یک برپاست

یا چرا چشم مگس ها همه قرمز باشد
در میان چشم نری رنگ به مثل دریاست

مادری سالمه فرزند علیلی آرد
وان یکی صاحب صد عیب ولی سالم زاست

یا که خون پدری B بود و هم منفی
خون فرزند ولی مثبت نوعش هم A است

پیش از این قرن ندانست کسی علت ر ا
که سر نخ زکجا و ته نخ تا به کجاست

تا کشیشی برسید از ره و نامش مندل
احتمالات زد و دید جوابی پیداست

کاوش و گردش و تحقیق به او ثابت کرد
باعث فرق و شباهت همه DNA‌است

بر سر رشته ی مذکور بود دانه ی ژن
همچو اختر که بزرگ است و لی ناپیداست

آفرینش زخدا یافتنش از علماست
گفتن احسن و تشویق در این بین زماست

2 پسندیده

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست

مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

(حافظ)

2 پسندیده

حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ

دارد هزار عیب و ندارد تفضلی

3 پسندیده

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

گرش نشان امان از بد زمان بودی

(حافظ)

2 پسندیده

صائب تبریزی

مکش منت به هر نامرد و مردی
مده دل را به ذلت دست فردی
اگر او را به تو مهر و وفا نیست
اگر او بر جراحاتت دوا نیست
رهایش کن مرنجان خویشتن را
مبر هرگز ز یادت این سخن را…

4 پسندیده

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

3 پسندیده

شعری در وصف فیزیک:smiling_face_with_tear:

روزگاری دل ما عاشق فیزیک نبود
در پی گفته هالیدی و رزنیک نبود

باتری زندگی هیچکسی شارژنداشت
باراحساس در این کلبه ی تاریک نبود

مرکز عشق در ان غمکده پایسته نبود
ضربان دل ما شرح مکانیک نبود

دل ما بسته ترین سطح در اندیشه گاوس
عشق اپسیلونی هم مایه تحریک نبود

غیر بدبختی وبیچارگی ویاس وجمود
ان زمان در صف برنامه ترمیک نبود

لحظه را قدر بدانیم که در موج قدیم
بخدا زندگی اینقدر رمانتیک نبود

ما دو قطبی شده ایم وهمه جا جریان است
بعد از ان قصه کسی تابع تفکیک نبود

شده ام محو در این شار ومرا باور نیست
روزگاری دل ما عاشق فیزیک نبود

پ.ن:(ولی هنوزم دل ما عاشق فیزیک نیست:expressionless:)

3 پسندیده

بله بله
هنوز هم دل ما عاشق فیزیک نیست :broken_heart:

3 پسندیده

از بس که عین ریاضی درس شیرینیه:joy:

2 پسندیده

چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت

حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی

4 پسندیده

می خور که هر که آخرِ کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت

رطل گران: پیاله بزرگ

(حافظ)

3 پسندیده

این شعر زیبا که از مفاهیم زیست شناسی توش استفاده شده تقدیم شما:rosette::cherry_blossom::butterfly::blue_heart::milky_way::potted_plant::green_heart::heartpulse:

یار من آنکه به دنیا ژنوتیپش پیداست
فنوتیپ خوش اون چون فنوتیپ گلهاست

هست در هر نگهش رمز هزاران ژن عشق
که همه ترجمه رشته ای از 《دی ان آ》 ست

دوش از بهر دلم عشوه چنان سنتز کرد
که فغان از همه ژن های وجودم برخاست

این یکی کرد جهش وان دگری شد معیوب
کُدون زندگیم گشت دچار کم و کاست

گشت مغلوب مرا هرچه ژن غالب بود
حالیا! کار من سوخته دل واویلاست

کاریوتیپ منه زار چنان قاطی کرد
که گمانم اثرش تا به ابد پابرجاست

گفتم ای یار مکن، شد ژنوتیپم برباد
خنده ای کرد و بگفت از فنوتیپت پیداست

گفتم آخر تو مرا آلل صبری بفرست
که ز عصیان جهش، بندجنونم برپاست

ژن امید مرا نوکلئوتیدیست حقیر
ژن جور تو، ولی توکلئوتیدش صدتاست

پلی‌پپتید غمت بس که دراز است ای دوست
بهر آن جان نبود در دل تنگی که مراست

گفت باید که به راهم هموزیگوت گردی
هتروزیگوت، تو مباش، ار به دلت الفت ماست

گفتمش من هموزیگوت، نتوانم گشتن
چون نمانده ست مرا یک آتوزوم، سالم و راست

عاشقی را که چنان سندرم عشقش بدهند
تو تعجب مکن ار اشک غمش چون دریاست

حالیا! زین ژنوتیپی که نصیبم گشته
فنوتیپم به میان همه، انگشت نماست…

شاعر: amin mah

3 پسندیده

حدیثِ چون و چرا دردِ سر دهد ای دل

پیاله گیر و بیاسا ز عمرِ خویش دمی

(حافظ)

4 پسندیده

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

(حافظ)

3 پسندیده

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

شعر از نظامی

4 پسندیده