شعر الهام بخش

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

(حافظ)

4 پسندیده

صرفا مهری جهت تایید :joy::rofl::joy:

2 پسندیده

جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد

گر غم خوریم خوش نبُوَد بِه که مِی خوریم

(حافظ)

1 پسندیده

ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز

از روی حقیقتی نه از روی مَجاز

یک‌چند درین بساط بازی کردیم

رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز!

(خیام)

2 پسندیده

می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت

بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت

زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت

هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت

(خیام)

2 پسندیده

گویند اگر می بخوری عرش بلرزد
عرشی که به یک جام بلرزد به چه ارزد

خیام

4 پسندیده

Bravoooooo​:clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap::clap:

2 پسندیده

منحنی قلب من، تابع ابروی توست!

خط مجانب بر آن، کمند گیسوی توست

حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست

بازه تعریف دل، در حرم کوی توست

چون به عدد یک تویی من همه صفر ها

آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش دایره روی توست…

پرفسور هشترودی

(دوستان واقعااااااا از جانب ریاضی تحت فشارم:expressionless:)

ریاضی شیرین عزییییز

3 پسندیده

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

مولانا

2 پسندیده

‏من تو را همانطور دوست داشتم که
آرزو می‌کردم یکی مرا دوست داشته باشد.

  • محمود درویش
3 پسندیده

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری، ببار، کافی نیست

به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

  • فاضل نظری
2 پسندیده

ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی

بگذر ز کبر و ناز که دیده‌ست روزگار
چین قبای قیصر و طرف کلاه کی

هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی

خوش نازکانه می‌چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی

بر مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می

باد صبا ز عهد صبی یاد می‌دهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی

حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی

درده به یاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی

زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی

مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی

حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری

عهد صبی: دوران کودکی

1 پسندیده

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان

هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست

(حافظ)

1 پسندیده

بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم

گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری

(حافظ)

3 پسندیده

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب

سال دگر که دارد امّید نوبهاری

(حافظ)

1 پسندیده

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ

چه توقع ز جهان گذران می‌داری

3 پسندیده

جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی

(جِبِلّت: سرشت و فطرت)

(حافظ)

2 پسندیده

غزلی عارفانه و عمیق از حافظ. در این غزل از آموزه وحدت وجود سخن به میان می آید و اینکه تصور خلقت اولیه از آب و گل بهانه ای بیش نیست و “ندیم و مطرب و ساقی همه اوست”. با اینکه کشش و علاقه ای به عرفان ندارم، ولی این غزل حافظ سخت بر دلم نشست:

سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیش کردم روانه

نگار می فروشم عشوه‌ای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقی کمان ابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه

برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه

که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه

بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیداکرانه

وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه

2 پسندیده

آن‌ها که کهن شدند و این‌ها که نوند

هر کس به مراد خویش یک تک به دوند

این کهنه‌جهان به کس نمانَد باقی

رفتند و رویم دیگر آیند و روند

(خیام)

2 پسندیده

چنان بایدت زیستَن در جهان
که بعد از تو گویند حیف از فلان…

4 پسندیده