نگاهی به کتاب اخلاق رنج محور (Suffering-Focused Ethics)

فزون آمد از رنگِ گل رنج خار!

حکیم فردوسی در مقایسه ای شاعرانه، باور خویش را دراینباره که رنجهای زندگی از خوشی های آن بیشتر است بیان می کند:

شگفت اندر این گنبد لاژورد
بماند چنین دل پر از داغ و درد

چنین بود تا بود دور زمان
به نوّی تو اندر شگفتی ممان

یکی را همه بهره شهد است و قند
تن آسانی و ناز و بخت بلند

یکی ز او همه ساله با درد و رنج
شده تنگدل در سرای سپنج

یکی را همه رفتن اندر نهیب
گهی در فراز و گهی در نشیب

چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگِ گل رنج خار

1 پسندیده

:red_circle:هفت نوع رنج در زندگی بشر

:writing_hand:مصطفی ملکیان

:one: رنج از محدودیت‌هایی است که نوع بشر و خود بشر دارد. این عمیق‌ترین نوع رنجی است که می‌بریم. مثلا ما از نادانی‌ها و ناتوانی‌های خودمان رنج می‌بریم. از اینکه هر چه می‌کنیم، بالاخره خطاکاریم رنج می‌بریم؛ چه از مفهوم خطای اخلاقی استفاده کنیم و چه از مفهوم گناه دینی و مذهبی استفاده کنیم، هرچه می‌کنیم آخر می‌بینیم که مرتکب گناه و خطا شده‌ایم. این نوعی نادانی یا نوعی ناتوانی یا نوعی نادانی به علاوه ناتوانی است که از آن رنج می‌بریم. یا مثلا انسان از تنهایی خودش رنج می‌برد. تنهایی هم نوعی ناتوانی است. ما از مرگ رنج می‎بریم؛ در واقع، از ناتوانی از دورکردن مرگ از خودمان، ناتوانی در استمرار بخشیدن به زندگی این جهانی که خودمان داریم، رنج می‌بریم. ما از ضعف اراده رنج می‌بریم . مثلا صدبار تصمیم می‌گیرم دروغ نگویم، ولی باز بار ۱۰۱ دوباره دروغ می‌گویم. صد بار تصمیم می‌گیرم متواضع باشم، اما باز برای بار صدویکم هم، متکبرانه برخورد می‌کنم. به همین ترتیب، از اینکه بر امیالم تسلط ندارم رنج می‌برم. مثلا دلم می‌خواهد بر میل خودم به مال‌دوستی و شهرت‌طلبی و قدرت‌جویی مسلط باشم، دلم می‌خواهد بر اینکه اینقدر میل دارم پیش مردم آبرومند باشم، یا بر اینکه اینقدر میل دارم که محبوب مردم باشم مسلط باشم؛ من بر هیچ‌کدام از امیال خودم تسلط ندارم. این رنج از محدودیت‌ها، ازاین لحاظ از همه رنج‌ها، رنج‌آورتر است که شما از هر چیز دیگری که رنج ببرید، آن را از زندگیتان حذف می‌کنید. مثلا اگر از ارتباط با من رنج ببرید ارتباط دوستانه را با من قطع می‌کنید. اما آدم ارتباطش را با خودش که نمی‌تواند قطع کند. شب که انسان در تنهایی مطلق خوابیده است، آخرش با خودش محشور و مأنوس است و آن‌وقت از این دشمنی در رنج است که هیچ‌وقت از او رهایی نیست.

:two: رنج‌های انسان‌های دیگر و همنوعان خودمان است. وقتی انسان‌های دیگر را دستخوش رنج می‌بینیم با آنها احساس نوعی هم‌سرشتی و هم‌سرنوشتی می‌کنیم و از رنج آنان، رنج می‌بریم، چه از رنج‌هایی که در ناحیه جسم انسان‌ها پدید می‌آیند، چه از رنج‌هایی که در ناحیه ذهن انسان‌های دیگر پدید می‌آیند، چه از رنج‌هایی که در ناحیه روان انسان‌های دیگر پدید می‌آیند و چه از رنج‌هایی که در ناحیه ارتباطات اجتماعی انسان‌های دیگر پدید می‌آیند.

:three: وقتی می‌بینیم همنوعان ما، مورد ظلم واقع می‌شوند.این غیر از شِقّ قبلی است. در شقّ قبل، ظلمی در کار نیست، اما در این نوع سوم، من رنج می‌برم از ستم و بیدادی که بر آنها می‌رود و این ستم و بیداد، کم وکیفِ زندگیشان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

:four: وقتی که احساس می‌کنم به خودم ظلم می‌شود. به نظر من درد و رنجی که آدم از ظلم به دیگران می‌برد، بیشتر از درد و رنجی است که از ظلم به خودش می‌برد. وقتی کسی به خودم سیلی بزند رنج می‌برم، ولی وقتی می‌بینم کسی به شما سیلی می‌زند واقعاً، بیشتر رنج می‌برم.

:five: درد و رنجی است که از بلایای طبیعی و حوادث زندگی می‌بریم، مثل زلزله، سیل و بیماری‌های همه‌گیر و … اینها همیشه همراه با فقدان‌اند. در این بلایا یا فقدان عزیزانمان یا فقدان ارتباطاتمان را تجربه می‌کنیم و یا حتی، در نازل‌ترین صورتش، گاهی اوقات، فقدان مادیات زندگیمان را تجربه می‌کنیم.

:six: ناخوشایندهای سلیقه‌ای در زندگی ما پیش می‌آید. مثلاً فرض کنید من انسان متدینی هستم و از سبک زندگی بی‌تدیّن‌ها ممکن است رنج ببرم و یا آدم بی‌تدینی هستم و از سبک زندگی متدین‌ها ممکن است رنج ببرم. یا مثلاً، من موسیقی سنتی دوست دارم، آن‌وقت از این رنج می‌برم که دخترم دائم موسیقی پاپ گوش می‌دهد. دختر من هم از این رنج می‌برد که من دائماً موسیقی سنتی گوش می‌کنم.

:seven: رنج از درد جسمانی خودمان است، مثلاً رنج از دندان درد، رنج از سوختگی بدن.

:small_blue_diamond:این ترتیبی که عرض کردم، شدت و حدّت درد و رنج در آن، از بالا به پایین مدام دارد کمتر می‌شود و بنابراین، اگر می‌خواهید درد و رنج‌های بزرگ را ببینید، باید در این سلسله مراتب به طرف اولی برویم. اولی از همه بیشتر است بعد به همین ترتیب موارد بعد می‌آید. نکته ای که در اینجا وجود دارد و باید قبل از هر چیزی گفت، این است که اگر مصیبتی، خدای ناکرده، بر کسی وارد شود که مصیبت فهم آن شخص را ضعیف کند، حافظه آن شخص را از او بگیرد، تخیل آن شخص را از او بگیرد، قدرت پیش‌بینی را از آن شخص بگیرد، احساس یگانگی با دیگران را از دستش بگیرد، خودآگاهی‌اش را از دستش بگیرد، دیگر این کس، اصلاً کاری هم نمی‌تواند برای رفع رنج خودش بکند. اگر اینها از دست برود، انسان واقعاً به موجود ترحم‌برانگیزی تبدیل میشود که از حیوانات هم ترحم‌برانگیزتر است، چون حیوانات هم کارهایی برای خودشان می‌توانند بکنند، ولی این انسان نمی‌تواند این کارها را برای خودش بکند.

:heavy_minus_sign:گفت و گو با زینب آذرمند

@mostafamalekian

1 پسندیده

بنیاد و گوهر اندیشه فردوسی اخلاقی است، اندیشه ای که با وجود آنچه می گذرد و آنچه می بیند، بیداد و ناروا را بر نمی تابد. بینش دردانگیز شگفتی است از کار و بار جهان. پیر فرزانه ای منزوی در گوشه ای از دهی، گفت و گویی بی سرانجام، و سرانجام برتری آدم (که آه و دمی بیش نیست) بر فلک جاودان! و با این همه، مرگ که هر دم در آستانه ایستاده است. آگاه هوشمندی رفتگار، اسیر بی رای و هوشی ماندگار! مگر جهان ناجوانمرد فردوسی خود جز این بود. او در گذرگاهی نومیدکننده از تاریخ این سرزمین به سر می برد. در کتاب او نخست هزارسالی ضحاک تازی بر جان و مال ایرانیان می تاخت و هزار سال دیگر افراسیاب تورانی. در دوران تاریخی، پس از اسکندر، باز ایرانیان گرفتار هجوم پیوسته تورانیان و تازیان اند تا سرگذشت ایرانشهر، آنگونه که می دانیم، با مرگ یزدگرد به آخر رسد. خاطره این گذشته پرفراز و فرود هنوز زنده بود. از آخرهای قرن سوم ایرانیان تازه توانسته بودند در سیستان و خراسان بزرگ حکومت هایی فارسی زبان و از خود (صفاریان، سامانیان) برپا دارند، که باز تاخت و تاز بیگانگان از همان شمال شرق آغاز شد و دولت فرزندان سامان فرو ریخت؛ غلامان پیشین شاه و شاهزاده شدند و شاه و شاهزادگان پیشین یا به چین و ماچین گریختند و یا به سرنوشت یزدگرد دچار آمدند.

چنین داد خوانیم بر یزدگرد
وگر کینه خوانیم ازین هفت گرد

اگر خود نداند همی کین و داد
مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد

وگر گفت دینی همه بسته گفت
بماند همی پاسخ اندر نهفت

همان پرسش همیشگی که اگر این داد است، بیداد چیست و کینه چیست؟ نه هیچ پاسخی از دانایی و نه سخن روشنی از عالمان دین! رازی فروبسته که جست و جوی آن هرگز شاعر را رها نمی کند، به ویژه آنکه حال و روز خود او به تاریخی که می سرود بی شباهت نبود؛ او گذشته ای را که می سرود، نه تنها در روح که در جان و تن زنده می آزمود و می دانست که:

برین گونه گردد همی چرخ پیر

گهی چون کمانست و گاهی چو تیر

(ارمغان مور، جستاری در شاهنامه، نوشته شاهرخ مسکوب، فصل دوم)

1 پسندیده

استدلال در دفاع از آنتی ناتالیسم برای خداباوران

بارها دیده ام که مدافعان فلسفه آنتی ناتالیسم اغلب متهم به بی دینی شده اند. گویا مخالفان این فلسفه گمان می کنند که صرف باور به خدا آنتی ناتالیسم را از کار می اندازد! البته این دوستان باید توضیح بدهند که چگونه خدای کامل و حکیم و سراسر خیر و نیکی آنها میتوانسته چنین جهان ناقص و معیوبی را بیافریند؟ براستی عقل و منطق بسیار بالایی لازم است تا به خدای این دوستان باور داشت. :sweat_smile:
همین امر درباره باورمندان به زندگی پس از مرگ هم صدق می کند. این دوستان گویی گمان می کنند که بر فرض وجود زندگی پس از مرگ (که هیچ قطع و یقینی در مورد آن وجود ندارد!) آوردن انسان هایی به این جهان توجیه پذیر است. اینکه چگونه به این نتیجه گیری میتوان رسید برای من معلوم نیست، شاید این باورمندان فکر می کنند که زندگی پس از مرگ گل و بلبل و بهشت خرّم در محضر خدایشان خواهد بود، اما این عزیزان از کجا به این نتیجه رسیده اند که زندگی پس از مرگ (بر فرض وجود) عاری از هرگونه رنج و ملال خواهد بود؟ این باور ایشان چیزی جز ایمان و آرزو اندیشی موهوم نیست.
میتوان براحتی در خواستنی بودن زندگی پس از مرگ تشکیک کرد. از سویی زندگی ابدی سرانجام منجر به ملال خواهد شد و دست کم این احتمال منتفی نیست، و از سویی دیگر همانطور که گفتم هیچ دلیلی وجود ندارد که خدایی حکیم و سراسر نیک این جهان را آفریده باشد، وقتی این جهان ما پر از درد و رنج بیهوده است پس منطقی تر اینست که زندگی پس از مرگ هم چیزی شبیه به همین دنیای کنونی ما باشد و رنج و ملال در آن ادامه داشته باشد، نه اینکه یک بهشت نورانی در محضر خدای سراسر نیک و حکمت! مگر طبق عقیده خداباوران خدای این جهان همان خدای آن جهان دیگر نیست؟!

من براحتی میتوانم استدلال کنم که طبق باور بسیاری از خداباوران در آن سوی گور جهنم وجود دارد و انسانها برای تک تک کارهای خود باید پلسخگو باشند و انسانهای گناهکار و ستمکاره در آتش دوزخ دچار رنج و عذاب خواهند بود. باورش سخت است که فرد باورمند به دوزخ و حساب بتواند فرزند خود را در برابر این ریسک قرار دهد. اگر از قضا فرزند او هیتلر بعدی شد چه؟ چه تضمینی وجود دارد که در آنسوی گور دچار رنج و عذاب نشود؟ اگر جزو دوزخیان شد چه؟

فرض وجود بهشت جاوید هم باز تفاوتی ایجاد نمی کند، زیرا رنج های این زندگی با یک زندگی دیگر جبران و پاک نمیشود. براستی چگونه ممکن است رنج یک کودک بیگناه در آفریقا که از گرسنگی تلف شده است جبران شود؟ من اگر جای آن کودک بودم به صورت خدا تف می انداختم و میگفتم من با این چیزها راضی نمیشوم، من میخواستم در همین دنیا رنج نکشم، زندگی پس از مرگ به چه درد من میخورد؟ براستی اگر خدایی وجود داشت بهشت را همین جا می آفرید نه آنسوی گور! چقدر حیف که باید کلی رنج و بیعدالتی در این جهان ببینیم و در پایان هم بمیریم تا به بهشت جاوید برسیم. :rofl:

اصلا چرا بهشت؟ شاید نگاه ادیان شرقی درست باشد و ما بارها و بارها در چرخه تناسخ گرفتار باشیم و بعد از هر مرگ به همین دنیای پر از رنج و شر بازگردیم و دوباره زندگی کنیم و دوباره رنج بکشیم تا اینکه سرانجام به موکشا یا نیروانا دست یابیم و از چرخه تناسخ خارج شویم! اگر این سرنوشتی باشد که آنسوی گور در انتظار ماست فرزندآوری چیزی فراتر از جنایت است.

من همچنان معتقدم که منطقی ترین شکل خداباوری نگاه گنوسی و مانوی است که بر این باور بودند که این جهان مادی آفریده خدایی شرور و اهریمنی است و برای انکار جهان او باید از تولید مثل خودداری کرد. همین گنوسیان به عالم نور هم باور داشتند، ولی همچنان آوردن انسانی به این جهان تاریک را گناه می دانستند و مانند یکتاپرستان در این توهم نبودند که زندگی پس از مرگ بتواند جبران رنج های ما باشد.

من وقتی در این تالار میبینم که انسانهای بالغ هنوز به خدای نیک باور دارند تأسف میخورم. هرچند میدانم که بحث کردن با این افراد بیفایده است و این عقاید که از کودکی به زور در ذهن آنها جای گرفته دیگر بیرون کردنی نیست، ولی قصدم این بود که نشان دهم حتا باور آنها هم هرگز نمیتواند فلسفه آنتی ناتالیسم را زیر سؤال ببرد.

2 پسندیده

دقت کردید که هنگام به دنیا آمدن نوزاد، همه اطرافیان کودک از پدر و مادر گرفته تا دوستان و خویشاوندان شاد و خوشحالند مگر نوزاد بینوا که در حال گریستن است؟! این گریستن نوزاد خود نشانه گویایی است. انگار نوزاد بینوا به زبان گریه می گوید که چرا مرا به این جهان آکنده از رنج آوردید؟
اینکه آغاز زندگی با اشک و آه همراه است دست کم دلیل روشنی است بر واقعیت این زندگی که همانا نیاز و گرسنگی و تلاش پیوسته برای رفع این نیازهاست، نیازهایی که از همان آغاز هیچ ضرورتی نداشت که به وجود آیند.

2 پسندیده

امیدوارم کاربران سایت قدر حضورتون رو بدونن مصطفاجانِ بسیار عزیز

من دارم یه دوره‌ای از دکتر طباطبایی رو با محوریت کتاب اخلاقِ اسپینوزا در یوتوب دنبال می‌کنم و اتفاقا بعد از تایپ عبارت کتاب اخلاق به این تاپیک در لیست بوک‌مارک شده‌هام برخوردم
الان که پست اول شما رو با دقت خوندم واقعا لذت بردم
همچنین ازتون دوتا سوال دارم
چند ماه پیش بود که ازتون یه پست دیدم در تاپیک مربوط به زیبوک که مکدر بودین از کم‌رونق شدن فعالیت بچه‌ها در تاپیک
من همون زمان متاثر از قدرت واژه‌پردازی شما در زبان انگلیسی، اشتراک مربوطه رو خریداری کردم و یک بار دیگه به کتاب محبوبم جنایت و مکافات برگشتم
منتها هم، زمان به اندازۀ کافی صرف یادگیری زبان نمی‌کنم و هم دایرۀ لغتم رو به شدت محدود ارزیابی می‌کنم؛ در نتیجه این پیش‌بینی منفی رو از ذهن خودم گذروندم که شاید این رویه در نهایت به ضررم تموم بشه و از اشتیاقم برای یادگیری کم بکنه (هر چند شوق زیادی برای پیگیریِ کلاسیک‌های ادبی و متون فلسفی به زبان انگلیسی در خودم احساس می‌کنم)
از این جهته که ازتون راهنمایی می‌خوام برای طریقۀ مواجهه با ریدینگ در انگلیسی با انگیزه‌هایی که عنوان کردم و واقعیتی که باهاش مواجهم
این رو هم داخل پرانتز بگم که همیشه در نظر داشته‌م ازتون بخوام از عادات خودتون در مطالعه بهمون بگین
به شخصه خیلی مشتاقم از سبک زندگی شما بیشتر بدونم چون انگشت به دهان می‌مونم از میزان پشتکاری که در یادگیری و آگاهی از خودتون نشون می‌دین (تازه بر اساس همون بخشِ احتمالا اندکِ به اشتراک گذاشته شده)
واقعا برای من الگو هستین؛ انصافا بدون اغراق این رو می‌گم
خیلی روزها از اندیشۀ من گذر می‌کنه تصویری که از شما باهام مونده
پرسش دومم هم (با در نظر گرفتن شرایطی که توضیح دادم) در باب تاکید دکتر طباطبایی بر مطالعۀ کتاب اخلاق به زبان انگلیسی و نه ترجمۀ فارسیه
این دوره مختص دانشجوها مقطع کارشناسی ارشده و من نمی‌دونم بر اساس سطح متوسط انگلیسی خودم و موضوعیت نداشتن فعالیت آکادمیک برای من، چقدر ملزمم که پایبند توصیۀ ایشون بمونم
البته که صرف‌نظر کردن از منبع انگلیسی همانا و قید مطالعۀ کتاب رو بکلی زدن همانا
چون ایشون معتقد بودن با خوندن ترجمۀ فارسی راه به جایی نمی‌بریم
یه سوال هم در پرانتز بپرسم
تکلیف هر جلسۀ ایشون به شاگردانشون مطالعۀ مقدار مشخصی (مثلا 50 بند) از کتابه
خود کتاب اخلاق رو مدنظر دارن یا منبع جامع‌تری از اسپینوزا رو؟ آخه من پی‌دی‌اف انگلیسی کتاب رو که می‌دیدم، این‌اندازه مشخص پاراگراف‌بندی و شماره‌گذاری نشده بود
هیچ عجله‌ای ندارم
لطفا هر زمان که فرصت داشتید راهنماییم کنید؛ حتی هفته‌ها بعدتر
خیلی زیاد هم ممنونم.

2 پسندیده

3 پسندیده

درود. این همه که به جان مدرنیته غر می‌زنم، لازمه متوجه محاسنش هم باشم که انقدر ساده بستر برقراری ارتباط با آدمی هم‌شان و مرتبۀ شما رو برام فراهم میاره. قدردان حضور ارزشمندتون هستم آقا مصطفی. بی‌اندازه ممنونم بابت راهنماییتون. چند نکته به خاطرم می‌رسه. اولا اینکه، کیه که منکر بشه زندگی برای عدۀ قلیلِ ژرف‌اندیش و اندیشه‌ورزی چون شما چه بار رنج مضاعفی رو موجب میشه. به قدر فهم اندک خودم می‌فهمم که زندگی در جوامعی که هر روز نمایشی‌تر و سطحی‌تر میشه چقدر براتون تنهایی و اندوه به بار میاره. متاسفم که در یکی از تاریک‌ترین برهه‌های تاریخی خودمون زیست می‌کنید و به‌قدرِ همون‌ حدِ اقلی هم که بشرِ معاصر پتانسیل بهره بردن از امثال شما رو داره، بستر فعالیت فکری براتون مهیا نیست اینجا. دلم می‌خواد به حال مملکتمون گریه کنم. و خوب می‌دونم شونه‌های شما چقدر بیشتر از شهروندان دیگرِ این جامعه در حال خرد شدنه. فقط می‌تونم بگم متاسفم.

راجع به شغل و کار فرمودید؛ خودِ من هم الان مشغول کاری که بابتش دستمزد دریافت کنم نیستم. من هم روی دانش و مهارتم برای کاری متمرکزم که حتی در صورت احراز شغل، درآمد چندانی نصیبم نمیشه. اتفاقا من هم برای یک ترم محصل همون رشته‌ای بوده‌م که شما دردانشگاه پی گرفته‌ید. برای من همون یک ترم مواجهۀ نزدیک با واقعیت پوچ دانشگاه کافی بود که اون رو برخورنده تلقی کنم. البته انصراف من از دانشگاه، این میزان پشتکار در پی نداشت، چون همیشه در دام کمال‌گرایی منفی، به سکونِ بی‌اندازه رنج‌آور مبتلا بوده‌م. هرکسی سفر خودش رو تجربه می‌کنه به هر حال. الان هم از در اختیار داشتن فرصتِ کم حرف نزدم. از اختصاص زمانِ کم برای یادگیری زبان گفتم. شاید به سبب اولویت‌بندی‌های فعلیم و یقین حاصل نکردن نسبت به درستی این تصمیم. (متاسفانه انگلیسی خواندن برای منی که درگیر واژه‌پردازی به زبان مادری هستم، کمی اخلال و کاهش راندمان فکری به همراه میاره. به همین جهت این تردید همچنان با منه که لازمه بهش بپردازم یا نه) فارغ از همۀ این‌ها قصد دارم بگم فشار اجتماعی‌ای که روی خودتون حس می‌کنید رو می‌فهمم اما لطفا تلاشی به این بزرگی رو با چنین توجیهات غیرمنصفانه‌ای تقلیل ندید که واقعا مایۀ دلگیری مضاعف هر کسیه که ارزش فعالیت شما رو بدونه.

دربارۀ کتاب، نگرانیم از این جهت نبود که خودِ پرداختن به ریدینگ کار عبث یا آسیب‌زننده‌ای باشه. پرسشم معطوف به نوع مواجهه و سیر مطالعه‌ای بود که شما پیشنهاد می‌کنید. در واقع قصد داشتم بدونم برای کسی که عمیقا علاقمندِ خواندن یک‌سری آثار بزرگ ادبیه، این هیجان باید کنترل بشه و بعد از یک بازۀ تلاشِ مستمر به اون آثار پرداخته بشه، یا ایرادی نداره اگه مستقیما سراغ اون‌ها بریم. که خب باز هم گمون می‌کنم پاسخم رو گرفته باشم تا حدی. مگر اینکه بعد از این توضیح توصیۀ مغایری داشته باشید. راجع به اخلاق اسپینوزا هم که گمون کنم تکلیف یکی مثل من معلومه:sweat_smile:. همون تشریح استاد شاید کفایت کنه براین اساس. راستی ممکنه بگید خودتون حدودا چقدر وقت صرف مطالعۀ زبان می‌کردین؟ (هر چند احساس می‌کنم این سوال شبیه کلیشۀ “دفتر چندبرگ” پرسیدنِ بچه‌ها سر کلاس می‌مونه:grin:.) یه پرسش دیگه هم اجازه دارم مطرح کنم؟ البته که سطحِ مواجهۀ من با فلسفه فرسنگ‌ها فاصله داره با شخص شما. ولی قصد دارم بدونم توصیه‌ای در این خصوص به من هم دارید؟ اگر توضیح دادنش ساده نیست، از این سوالم عبور کنید.

این همه گفتم و امیدوارم خواندن این‌ها مشابه تایپ‌کردن به سلامت چشمتون آسیبی وارد نکنه. فقط اجازه می‌خوام مطلب دیگری رو هم اضافه کنم. اون هم اینکه من تا سال‌ها خیال می‌کردم اخلاق صرفا وابسته به الهیاته. و وقتی کسی ضد الهیات حرفی می‌زد نسبت به ادامۀ روند حیات اجتماعی اون فرد خیلی خوش‌بین نبودم و تصور می‌کردم بند اخلاقیات هم قراره از دست و پای اون آدم باز بشه. شما اولین و می‌تونم بگم عالی‌ترین برخورد من با مثال نقض این تصور نادرست ذهنی بودید و با رفتار شایستۀ خودتون باور مهمی رو برای همیشه در ذهنم اصلاح کردید. اینه که وقتی از جایگاه معنوی شما در زندگی شخصی خودم حرف می‌زنم ابدا مبالغه نمی‌کنم. بابت اون چه از زیست روزمره‌تون شرح دادید بی‌اندازه سپاسگزارم. من همیشه تشنۀ بیشتر آموختن از چنین جزئیاتی از شیوۀ عملکرد شما هستم. و راستش هنوز بر سر دوراهی‌ام که به قول جناب ملکیان، لازمه برای کاهش اضطرابم، فیتیلۀ آرمان‌خواهیم رو پایین بکشم و از دایرۀ محدود عملکرد خودم راضی باشم یا هم‌چون امثال شما ترجیحم آرمان‌خواهیِ حداکثری باشه. در هر حال امیدوارم به قول خانوم پماچودرون، “زیستن در روزگار سخت” رو همین‌اندازه پرشکوه تاب بیارید. سایه‌تون مستدام دوست و استاد نازنینم.

2 پسندیده

3 پسندیده

خیلی برای من ارزنده بود توصیه‌هاتون؛ یک دنیا سپاس
با اجازه‌تون هر دو ویس رو دانلود کردم که چندین مرتبه بهش رجوع کنم
باعث افتخار من بود این هم‌کلامی
مانا باشید

2 پسندیده

خواهش میکنم. :rose: :hibiscus:

2 پسندیده

چقدر پتانسیل دراماتیزه کردن داشت اون نقل‌قولی که از بودا آورده‌ین
عالی بود

2 پسندیده

مصاحبه جدید من درباره بدبینی در شاهنامه فردوسی

در مصاحبه دوم من با کانال یوتیوب لورنس درباره وجوه مختلف بدبینی فلسفی و آنتی ناتالیسم در شاهنامه فردوسی صحبت کردم. همچنین درباره تاثیر دین زروانی بر سرنوشت باوری در شاهنامه سخن گفتم و اشعار مختلفی رو از شاهنامه فردوسی ارایه دادم.

لینک ویدیو رو در زیر می‌ذارم برای دوستان:

https://youtu.be/Vd40ZFa0lNs?si=ETkS_5_hWw90w6JH

پ ن. متاسفانه نمیتونم با حساب اصلیم وارد تالار بشم و این اکانت موقت یکی از آشنایان بود که تونستم باهاش این پیام رو بنویسم.

1 پسندیده

سلام آقا مصطفی عزیز و فرزانه:rose:
همیشه کیف میکنم و لذت میبرم از دانش سرشار شما.
واقعا شما نگین این تالار هستین چقد حیفه که با اکانت اصلیتون نمیتونین وارد شین
علتش چی بود؟با پشتیبانی صحبت کردین؟