پادکستی انگلیسی درباره زندگی و اندیشه ابوالعلای معرّی (+ شعری زیبا از او درباره گیاهخواری)

خففِ الوطء ماأظـنُّ أدیـم الأرض إلا مـن هــذه الأجـسـادِ

زمانی که روی زمین گام بر می داری آهسته قدم بردار، چرا که به نظر من خاک روی زمین چیزی جز این جسدها نیست.

ترجمه انگلیسی این شعر:

Do not unjustly eat fish the water has given up, and do not
desire as food the flesh of slaughtered animals,
Or the white milk of mothers who intended its pure draught for
their young, not for noble ladies.
And do not grieve the unsuspecting birds by taking their eggs;
for injustice is the worst of crimes.
And spare the honey which the bees get industriously
from the flowers of fragrant plants;
For they did not store it that it might belong to others, nor did
they gather it for bounty and gifts.
I washed my hands of all this; and wish that I had perceived
my way before my hair went gray!

گزیده ای از ابیات فلسفی ابوالعلا معرّی:

ابیاتی منتخب از دیوان ابوالعلا معری.pdf (313.4 کیلوبایت)

لینک مرتبط:

2 پسندیده

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست
گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده‌ست

خیام نیشابوری

https://fa.m.wikisource.org/wiki/نادره_ایام_حکیم_عمر_خیام/مقایسه_خیام_با_اماثل_و_اقران

خَفِّفِ الْوَطْءَ مَا أَظُنُّ أَدِيمَ الْـ
أَرْضِ إِلَّا مِنْ هَذِهِ الْأَجْسَادِ

وَقَبِيحٌ بِنَا وَإِنْ قَدُمَ الْعَهْـ
ـدُ هَوَانُ الْآبَاءِ وَالْأَجْدَادِ

سِرْ إِنِ اسْطَعْتَ فِي الْهَوَاءِ رُوَيْدًا
لَا اخْتِيَالًا عَلَى رُفَاتِ الْعِبَادِ

رُبَّ لَحْدٍ قَدْ صَارَ لَحْدًا مِرَارًا
ضَاحِكٍ مِنْ تَزَاحُمِ الْأَضْدَادِ

بر زمین آهسته قدم بگذار که بنظر من جز انسانهای خاک شده چیزی روی زمین نیست.
برای ما پسندیده نیست که با این عمل پدران و اجداد خود را خوار بشمریم.
اگر میتوانی در هوا حرکت کن و بر خاک مخلوق با تکبر قدم مگذار.
چه بسا گوری که بارها گور شده و از سرزیر کردن مردگان گوناگون دهان به خنده باز کرد.

لَو أَنَّ كُلَّ نُفوسِ الناسِ رائِيَةٌ
كَرَأيِ نَفسي تَناءَت عَن خَزاياها

وَعَطَّلوا هَذِهِ الدُنِّيا فَما وَلَدوا
وَلا اِقتَنوا وَاِستَراحوا مِن رَزاياها

اگر تمام مردم دارای عقیده ای چون اعتقاد من بودند از ایجاد بدی دست می کشیدند؛
و این دنیا را طلاق می گفتند، فرزند نمی زاییدند، ثروت و مال نمی اندوختند تا از بلا در امان باشند.

هَل يَغسِلُ الناسَ عَن وَجهِ الثَرى مَطَرٌ
فَما بَقوا لَم يُبارِح وَجهَهُ دَنَسُ

وَالأَرضُ لَيسَ بِمَرجُوٍّ طَهارَتُها
إِلّا إِذا زالَ عَن آفاقِها الأَنَسُ

تَناسَلوا فَنَمى شَرٌّ بِنَسلِهِمُ
وَكَم فُجورٍ إِذا شُبّانَهُم عَنَسوا

ممکن است نسل بشر را بارانی از روی زمین بشوید؟ چون تا زمانی که بشر وجود دارد پلیدی معدوم نمیشود.
به پاکی زمین امیدی نیست مگر زمانی که وجود انسان از کرانه های آن زایل گردد.
زاد و ولد کردند و با نسل آنها بدی زیاد شد، اگر جوانان آنها ازدواج نمی کردند بدی به این حد نبود.

وَإِذا اِفتَكَرتَ فَما يَهيجُ تَفَكُّري
فيما أُكابِدُ غَيرَ لَومِ الناجِلِ

وَأَرَحتُ أَولادي فَهُم في نِعمَةِ ال
عَدَمِ الَّتي فَضَلَت نَعيمَ العاجِلِ

وَلَو أَنَّهُم ظَهَروا لَعانوا شِدَّةً
تَرميهُمُ في مُتلِفاتِ هَواجِلِ

جز سرزنش آنکس که دارای فرزند است، اندیشه ای که مرا ناراحت کند ندارم.
فرزندانم را در نعمت عدم که به نعمت دنیا برتری دارد آسوده گذاشتم. اگر آنها به دنیا می آمدند به بدبختی و سختی گرفتار می شدند و هلاک می گردیدند.

2 پسندیده

ابیاتی از ابوالعلای معرّی، شاعر و اندیشمند پرآوازه عرب درباره زندگی:

أَمّا اليَقينُ فَلا يَقينَ وَإِنَّما

أَقصى اِجتِهادي أَن أَظُنَّ وَأُحدِسا

اما یقین، چون وجود ندارد پس بهترین سعی و کوشش من به گمان و حدس منتهی می شود.

سَأَلتُ عَقلي فَلَم يُخبِر وَقُلتُ لَهُ

سَلِ الرِجالَ فَما أَفتَوا وَلا عَرَفوا

از عقل پرسیدم جوابی نداد، به او گفتم از مردان بپرس، آنها نیز ندانستند و فتوا ندادند.

إِنَّما نَحنُ في ضَلالٍ وَتَعلي

لٍ فَإِن كُنتَ ذا يَقينٍ فَهاتِه!

ما که در گمراهی واقع شده ایم و برای خود دلیل می تراشیم، تو اگر صاحب یقینی حقیقت را نشان بده.

فَهَل قامَ مِن جَدَثٍ مَيِّتٌ

فَيُخبِرَ عَن مَسمَعٍ أَو مَرى

آیا تاکنون مرده ای از خاک برخاسته است تا از شنیده ها و دیده های خود خبری دهد؟

عَرَفتُ سَجايا الدَهرِ أَمّا شُرورُهُ
فَنَقدٌ وَأَمّا خَيرُهُ فَوُعودُ

إِذا كانَتِ الدُنيا كَذاكَ فَخَلِّها
وَلَو أَنَّ كُلُّ الطالِعاتِ سُعودُ

اخلاق روزگار را شناختم، مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.
اگر دنیا چنین است پس آنرا بدور افکن، و لو اینکه تمام طالع تو مسعود باشد.

أَلا إِنَّما الدُنيا نُحوسٌ لِأَهلِها

فَما في زَمانٍ أَنتَ فيهِ سُعودُ

آگاه باش که دنیا برای مردمش نامبارک است و زمانی که تو در آن خوشبخت شوی وجود ندارد.

دُنياكَ دارُ شرورٍ لا سرورَ بها
وليسَ يَدري أخوها كيفَ يحترسُ

دنیای تو کانون بدبختیهاست و شادی ای در آن نیست. دوستدار دنیا نمی داند چگونه باید خود را حفظ کند.

إِنَّما هَذِهِ الحَياةُ عَناءٌ

فَليُخَبِّركَ عَن أَذاها العِيانُ

زندگی چیزی جز رنج نیست و حوادث تو را از آزار آن باخبر می کنند.

وَقَد بَلَونا العَيشَ أَطوارَهُ

فَما وَجَدنا فيهِ غَيرَ السّقاء

تمام حالات زندگی را آزمودیم و غیر از بدبختی چیزی در آن نیافتیم.

وَالعَيشُ سُقمٌ لِلفَتى مُنصِبٌ
وَالمَوتُ يَأتي بِشِفاءِ السَقام

وَالتُربُ مَثوايَ وَمَثواهُمُ
وَما رَأَينا أَحَداً مِنهُ قام

زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.
جایگاه من و شما خاک است، کسی را ندیدیم که از این خاک برخیزد.

لَقَدِ اِستَراحَ مِنَ الحَياةِ مُعَجَّلٌ
لَو عاشَ كابَدَ شِدَّةً في دَهرِهِ

مرگ زودرس به مردان راحتی می بخشد، زیرا اگر زنده بمانند باید از روزگار تحمل مشقت کنند.

مَوتٌ يَسيرٌ مَعهُ رَحمَةٌ
خَيرٌ مِنَ اليُسرِ وَطولِ البَقاءِ

مرگ ساده و نورسی که راحتی همراه داشته باشد بهتر است از ثروت و طول عمر.

تَعَبُ كُلّها الحَياةُ فَما أعْـ
جَبُ إلاّ مِنْ راغبٍ في ازْديادِ

إنّ حُزْناً في ساعةِ المَوْتِ أضْعَا
فُ سُرُورٍ في ساعَةِ الميلادِ

زندگی چیزی جز خستگی نیست و من در شگفتم از کسی که به دنبال افزون است.
اندوه زمان مرگ چندین برابر خوشحالی در زمان تولد است.

خَفِّفِ الْوَطْءَ مَا أَظُنُّ أَدِيمَ الْـ
أَرْضِ إِلَّا مِنْ هَذِهِ الْأَجْسَادِ

رُبَّ لَحْدٍ قَدْ صَارَ لَحْدًا مِرَارًا
ضَاحِكٍ مِنْ تَزَاحُمِ الْأَضْدَادِ

چون گام نهی آهسته نِه که می پندارم گستره زمین چیزی جز تن آدمیان نیست.
چه بسا گوری که بارها گور شده و از سرزیر کردن مردگان گوناگون دهان به خنده باز کرد.

نَمُرُّ سِراعاً بَينَ عُدمَينِ ما لَنا
لَباثٌ كَأَنّا عابِرونَ عَلى جِسرِ

شتابان میان دو عدم در گذاریم. بیهودگیست که درنگ می کنیم چنان که گویی میخواهیم از روی پلی گذر کنیم؟

و کیف أقضي ساعة بمسرّة/ وأعلم أن الموت من غُرَمائي

چگونه ساعتی را به شادمانی سپری کنم، در حالی که می‌دانم مرگ طلبکار من است؟

دَفَنّاهُمُ في الأَرضِ دَفنَ تَيَقُّنٍ
وَلا عَلِمَ بِالأَرواحِ غَيرَ ظُنونِ

ما مردگان را به یقین به خاک سپردیم، ولی آگاهی ما به روحها، گمانهایی بیش نیست.

خرجت إلى ذي الدارِ كُرهاً، ورِحلتي
إلى غيرِها بالرّغمِ، واللَّهُ شاهد

به اجبار به دنیا آمدم، خدا گواه است که رفتن از این دنیا نیز به اجبار خواهد بود.

ما بِاِختِياري ميلادي وَلا هَرَمي

وَلا حَياتي فَهَل لي بَعدُ تَخييرُ

نه زادنم به اراده من بود و نه پیری و فرجامم و نه همه هستی ام! آیا پس از این مرا اختیاری خواهد بود؟

على الولد يجني والدٌ، ولو أنهم
وُلاةٌ على أمصارهم، خُطباء

پدران (با تولید نسل) بر فرزندان جنایت می کنند، حتا اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.

وَأَرَحتُ أَولادي فَهُم في نِعمَةِ ال
عَدَمِ الَّتي فَضَلَت نَعيمَ العاجِلِ

وَلَو أَنَّهُم ظَهَروا لَعانوا شِدَّةً
تَرميهُمُ في مُتلِفاتِ هَواجِلِ

فرزندانم را در نعمت عدم که به نعمت دنیا برتری دارد آسوده گذاشتم. اگر آنها به دنیا می آمدند به بدبختی و سختی گرفتار می شدند و هلاک می گردیدند.

إِذا لَم تَكُن دُنياكَ دارَ إِقامَةٍ
فَما لَكَ تَبنيها بِناءَ مُقيمِ

أَرى النَسلَ ذَنباً لِلفَتى لا يُقالُهُ
فَلا تَنكِحَنَّ الدَهرَ غَيرَ عَقيمِ

اگر دنیای تو جای اقامت نیست چرا در آن بنای استوار ایجاد می کنی.
تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان نازا ازدواج مکن.

وَإِذا الفَتى كانَ التُرابُ مَآلَهُ

فَعَلامَ تَسهَرُ أُمُّهُ وَتُرَبِّتُ

چون سرانجام آدمی خاک خواهد بود، چرا مادر، برای تربیت فرزند بیخوابی بکشد.

مَلَّ المُقامُ فَكَم أُعاشِرُ أُمَّةً
أَمَرَت بِغَيرِ صَلاحِها أُمَراؤُها

از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانشان به نادرستی انجام وظیفه می کنند زندگی کنم.

فَأُفَّ مِنَ الحَياةِ وَأُفَّ مِنّي
وَمِن زَمَنٍ رِئاسَتُهُ خَساسَه

وای بر زندگی و وای بر من و بر روزگاری که اراذل و اوباش بر آن ریاست می کنند.

وَالأَرضُ لَيسَ بِمَرجُوٍّ طَهارَتُها

إِلّا إِذا زالَ عَن آفاقِها الأَنَسُ

به پاکی زمین امیدی نیست مگر زمانی که وجود انسان از کرانه های آن زایل گردد.

تَناسَلوا فَنَمى شَرٌّ بِنَسلِهِمُ

وَكَم فُجورٍ إِذا شُبّانَهُم عَنَسوا

زاد و ولد کردند و با نسل آنها بدی زیاد شد، اگر جوانان آنها ازدواج نمی کردند بدی به این حد نبود.

وزهّدني في الخلقِ معرفتي بهم،
وعلمي بأنّ العالمينَ هَباء

شناسایی مردم و آگاهی به اینکه جهان را اساسی نیست مرا به کناره گیری از خلق واداشت.

يَغدو عَلى خِلِّهِ الإِنسانُ يَظلِمُهُ
كَالذيبِ يَأكُلُ عِندَ الغِرَّةِ الذيبا

آدمی به دوست و همنوعش ستم می کند همانطور که گرگ هنگام گرسنگی همجنس خود را می خورد.

حَوَتنا شُرورٌ لا صَلاحَ لِمِثلِها
فَإِن شَذَّ مِنّا صالِحٌ فَهوَ نادِرُ

وَما فَسَدَت أَخلاقُنا بِاِختِيارِنا
وَلَكِن بِأَمرٍ سَبَّبَتهُ المَقادِرُ

پلیدی های اصلاح ناپذیری ما را در میان گرفته، اگر به ندرت کسی از ما صالح شد او در حکم نادر است.
اخلاق ما به اختیار فاسد نمیشود، بلکه تقدیر باعث فساد آن می گردد.

أَرى شَواهِدَ جَبرٍ لا أُحَقِّقُهُ

كَأَنَّ كَلّاً إِلى ما ساءَ مَجرورُ

شواهد نشان می دهد که جبر است، من حقیقت این جبر را نمی فهمم.
مثل اینکه تمام مردم بسوی بدی کشیده می شوند.

فَشاوِرِ العَقلَ وَاِترُك غَيرَهُ هَدَراً

فَالعَقلُ خَيرُ مُشيرٍ ضَمَّهُ النادي

با عقل مشورت کن و از غیر او بگریز، زیرا عقل بهترین راهنمای خوشبختی است.

خُذا الآنَ فيما نَحنُ فيهِ وَخَلِّيا
غَداً فَهُوَ لَم يَقدُم وَأَمسِ فَقَد مَرّا

حالی را که در آن هستیم دریاب و فردایی که هنوز نیامدست و دیروزی را که گذشته است فروگذار.

سأتبع من یدعو إلی الخیر جاهداً
وأرحل عنها، ماإمامي سوی عقلي

من از هر کسی که مرا به سوی نیکی فرا خواند، با کوشش پیروی می‌کنم و از این جهان، در حالی می‌روم که پیشوای من جز عقل من نیست.

عقاید فلسفی ابوالعلا معری.pdf (6.1 مگابایت)

2 پسندیده

متن عربی این بیت ابوالعلا:

وَإِذا أَرَدتُم لِلبَنينَ كَرامَةً

فَالحَزمُ أَجمَعُ تَركُهُم في الأَظهُرِ

رینولد نیکولسون در کتاب Studies in Islamic Poetry این بیت رو به انگلیسی به این صورت ترجمه کرده:

If ye unto your sons would prove, By act how dearly them ye love, Then every voice of wisdom joins, To bid you leave them in your loins.

2 پسندیده
2 پسندیده

فَلا تَحسَب مَقالَ الرُّسلِ حَقاً
ولکِن قَولُ زورٍ سَطروهُ

وکانَ الناسُ في عَیش رَغید
فَجاؤوا بالمحالِ وکَدّروهُ

فکر نکن که چیزهایی که پیامبران می‌گویند واقعی است. آن‌ها این چیزها را جعل کرده‌اند. مردم در آرامش بودند تا اینکه آن‌ها (پیامبران) آمدند و زندگی را تباه کردند.

منبع: معجم الادباء، یاقوت حموی

«انهیت عن قتل النفوس تعمّداً
و بعثت انت لقتلها ملکین.

و زعمت انّ لها معاداً ثانیاً
ما کان اغناها عن الحالین».

«نهی کردی قتل نفوس را عمداً در حالی که خودت دو فرشته مأمور کردی برای کشتن آنها. و بی‌هیچ دلیل میگوئی که آنانرا معادی است و دوباره برمیگردند؛ چه میشد که اینها از این هر دو حال (یعنی هم از رفتن و هـم از برگشتن) بی‌نیاز می‌گشتند؟!»

أصاحِ! هي الدنیا تشابه میتةً
ونحن حوالیها الکلاب النوابحُ

فمن ظل منها آکلاً، فهو خاسر
و من عاد عنها ساغباً، فهو رابحُ

یاران! دنیا مانند لاشه‌ای است که ما در پیرامون آن چون سگان عوعو می‌کنیم؛ هرکس از آن لاشه بخورد، زیان می‌بیند، اما هرکس از آن گرسنه روی گرداند، سود برده است.

سعی آدم جدُّ البریة في أذیً
لذریةٍ في ظهره تشبه الذرّا

تلا الناسُ في النکراء نهجَ أبیهمُ
و غُرّ بنوه في الحیاة کما غُرّا

آدم، جد انسانها، هنگام زناشویی با حوا به نسل خود که مانند ذراتی در پشتش بودند، آزار رسانید. آدمیان نیز در زشتکاری راه پدر پیمودند و در زندگانی فریب خوردند، همانگونه که آدم نیز [از شیطان] فریب خورد.

إذا شئت یوماً وُصلةً/ فخیر نساء العالمین عقیمها

اگر روزی می‌خواهی همنشینی داشته باشی، بهترینِ زنان جهان، نازای ایشان است.

و أکثر النسل یشقی الوالدان به، / فلیته کان عن آبائه دفعا

بیشتر فرزندان باعث بدبختی پدر و مادر می شوند، چنین نطفه ای کاش به ثمر نمی رسید.

یرون أبا القاهم فی مؤرب / من العقد ضلت حله الأرباء

فرزندان می بینند که پدران آنها را اسیر دامی کرده اند که خردمندان از گشودن بندهای آن عاجزند.

اذا کثر الناس شاع الفسا / د کما فسد القول لما کثر

اگر مردم زیاد شوند فساد شایع می شود، همانطور که سخن چون زیاد شده فاسد گردیده است.

ابوالعلای معرّی

2 پسندیده

ابیاتی از ابوالعلای معری با ترجمه انگلیسی رینولد نیکلسون:

وَلَيتَ وَليداً ماتَ ساعَةَ وَضعِهِ
وَلَم يَرتَضِع مِن أُمِّهِ النُفَساءِ

يَقولُ لَها مِن قَبلِ نُطقِ لِسانِهِ
تُفيدينَ بي أَن تُنكَبي وَتُسائي

Would that a lad had died in the very hour of birth And never sucked, as she lay in childbed, his mother’s breast
Her babe, it says to her or ever its tongue can speak, Nothing thou gett’st of me but sorrow and bitter pain

فَما لِلفَتى إِلّا اِنفِرادٌ وَوَحدَةٌ
إِذا هُوَ لَم يُرزَق بُلوغَ المَآرِبِ

فَحارِب وَسالِم إِن أَرَدتَ فَإِنَّما
أَخو السِلمِ في الأَيّامِ مِثلُ مُحارِبِ

What choice hath a man except seclusion and loneliness, When Destiny grants him not the gaining of that he craves
Make peace, if thou wilt, or war : the Days with indifferent hand Their measure mete out alike to warrior and friend of peace

تَخَيَّر فَإِمّا وَحدَةٌ مِثلُ مَيتَةٍ
وَإِمّا جَليسٌ في الحَياةِ مُنافِقُ

You must choose, either a solitude like death or the company of hypocrites

ولستُ ادری سِوَی أنی اری رجلا
یَرُبّ نَسلا لرَیبِ الدهرِ قد غَلِطا

I know but this, that him I hold in error Who helps to propagate Time’s woe and terror

يَقولُ الناسُ إِنَّ الخَمرَ تُؤَدّي
بِما في الصَدرِ مِن هَمٍّ قَديمِ

وَلَولا أَنَّها بِاللُبِّ تودي
لَكُنتُ أَخا المُدامَةِ وَالنَديمِ

Men say wine destroys old griefs that bide in the breast
And were it not destructive to the intellect, I should have been a friend of wine and jollity

هَفَتِ الحَنيفَةُ وَالنَصارى ما اِهتَدَت
وَيَهودُ حارَت وَالمَجوسُ مُضَلَّلَه

اِثنانِ أَهلُ الأَرضِ ذو عَقلٍ بِلا
دينٍ وَآخَرُ دَيِّنٌ لا عَقلَ لَهُ

Hanifs (Muslims) are stumbling, Christians all astray Jews wildered, Magians far on errorʼs way
We mortals are composed of two great schools Enlightened knaves or else religious fools

وَإِذا اِفتَكَرتُ فَما يَهيجُ تَفَكُّري
فيما أُكابِدُ غَيرَ لَومِ الناجِلِ

وَأَرَحتُ أَولادي فَهُم في نِعمَةِ ال
عَدَمِ الَّتي فَضَلَت نَعيمَ العاجِلِ

وَلَو أَنَّهُم ظَهَروا لَعانوا شِدَّةً
تَرميهُمُ في مُتلِفاتِ هَواجِلِ

Whenever I reflect, my reflecting upon what I suffer only rouses me to blame him that begot me. And I gave peace to my children, for they are in the bliss of nonexistence which surpasses all the pleasures of this world. Had they come to life, they would have endured a misery casting them to destruction in trackless wildernesses

خَيرٌ لِآدَمَ وَالخَلقِ الَّذي خَرَجوا
مِن ظَهرِه أَن يَكونوا قَبلُ ما خُلِقوا

فَهَل أَحَسَّ وَبالِ جِسمِهِ رِمَمٌ
بِما رَآهُ بَنوهُ مِن أَذىً وَلَقوا

Better for Adam and all who issued forth from his loins that he and they, yet unborn, created never had been! For whilst his body was dust and rotten bones in the earth. Ah, did he feel what his children saw and suffered of woe

نَهانِيَ عَقلي عَن أُمورٍ كَثيرَةٍ
وَطَبعي إِلَيها بِالغَريزَةِ جاذِبي

وَمِمّا أَدامَ الرُزءَ تَكذيبُ صادِقٍ
عَلى خُبرَةٍ مِنّا وَتَصديقُ كاذِبِ

Reason forbade me many things whereto Instinctively my nature’s bias drew
And 'tis perpetual loss if, knowing, I Believe a falsehood or give Truth the lie

2 پسندیده

Abu al-Ala al-Ma’arri lived in Syria about 950 years ago and was a vegan. He had no wife or children and was free. His thoughts and ideas are so similar to those of Sadegh Hedayat. I had no idea such a person existed! Thank you for sharing this information. :seedling::books::innocent:

2 پسندیده