ابیاتی از ابوالعلای معرّی، شاعر و اندیشمند پرآوازه عرب درباره زندگی:
أَمّا اليَقينُ فَلا يَقينَ وَإِنَّما
أَقصى اِجتِهادي أَن أَظُنَّ وَأُحدِسا
اما یقین، چون وجود ندارد پس بهترین سعی و کوشش من به گمان و حدس منتهی می شود.
سَأَلتُ عَقلي فَلَم يُخبِر وَقُلتُ لَهُ
سَلِ الرِجالَ فَما أَفتَوا وَلا عَرَفوا
از عقل پرسیدم جوابی نداد، به او گفتم از مردان بپرس، آنها نیز ندانستند و فتوا ندادند.
إِنَّما نَحنُ في ضَلالٍ وَتَعلي
لٍ فَإِن كُنتَ ذا يَقينٍ فَهاتِه!
ما که در گمراهی واقع شده ایم و برای خود دلیل می تراشیم، تو اگر صاحب یقینی حقیقت را نشان بده.
فَهَل قامَ مِن جَدَثٍ مَيِّتٌ
فَيُخبِرَ عَن مَسمَعٍ أَو مَرى
آیا تاکنون مرده ای از خاک برخاسته است تا از شنیده ها و دیده های خود خبری دهد؟
عَرَفتُ سَجايا الدَهرِ أَمّا شُرورُهُ
فَنَقدٌ وَأَمّا خَيرُهُ فَوُعودُ
إِذا كانَتِ الدُنيا كَذاكَ فَخَلِّها
وَلَو أَنَّ كُلُّ الطالِعاتِ سُعودُ
اخلاق روزگار را شناختم، مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.
اگر دنیا چنین است پس آنرا بدور افکن، و لو اینکه تمام طالع تو مسعود باشد.
أَلا إِنَّما الدُنيا نُحوسٌ لِأَهلِها
فَما في زَمانٍ أَنتَ فيهِ سُعودُ
آگاه باش که دنیا برای مردمش نامبارک است و زمانی که تو در آن خوشبخت شوی وجود ندارد.
دُنياكَ دارُ شرورٍ لا سرورَ بها
وليسَ يَدري أخوها كيفَ يحترسُ
دنیای تو کانون بدبختیهاست و شادی ای در آن نیست. دوستدار دنیا نمی داند چگونه باید خود را حفظ کند.
إِنَّما هَذِهِ الحَياةُ عَناءٌ
فَليُخَبِّركَ عَن أَذاها العِيانُ
زندگی چیزی جز رنج نیست و حوادث تو را از آزار آن باخبر می کنند.
وَقَد بَلَونا العَيشَ أَطوارَهُ
فَما وَجَدنا فيهِ غَيرَ السّقاء
تمام حالات زندگی را آزمودیم و غیر از بدبختی چیزی در آن نیافتیم.
وَالعَيشُ سُقمٌ لِلفَتى مُنصِبٌ
وَالمَوتُ يَأتي بِشِفاءِ السَقام
وَالتُربُ مَثوايَ وَمَثواهُمُ
وَما رَأَينا أَحَداً مِنهُ قام
زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.
جایگاه من و شما خاک است، کسی را ندیدیم که از این خاک برخیزد.
لَقَدِ اِستَراحَ مِنَ الحَياةِ مُعَجَّلٌ
لَو عاشَ كابَدَ شِدَّةً في دَهرِهِ
مرگ زودرس به مردان راحتی می بخشد، زیرا اگر زنده بمانند باید از روزگار تحمل مشقت کنند.
مَوتٌ يَسيرٌ مَعهُ رَحمَةٌ
خَيرٌ مِنَ اليُسرِ وَطولِ البَقاءِ
مرگ ساده و نورسی که راحتی همراه داشته باشد بهتر است از ثروت و طول عمر.
تَعَبُ كُلّها الحَياةُ فَما أعْـ
جَبُ إلاّ مِنْ راغبٍ في ازْديادِ
إنّ حُزْناً في ساعةِ المَوْتِ أضْعَا
فُ سُرُورٍ في ساعَةِ الميلادِ
زندگی چیزی جز خستگی نیست و من در شگفتم از کسی که به دنبال افزون است.
اندوه زمان مرگ چندین برابر خوشحالی در زمان تولد است.
خَفِّفِ الْوَطْءَ مَا أَظُنُّ أَدِيمَ الْـ
أَرْضِ إِلَّا مِنْ هَذِهِ الْأَجْسَادِ
رُبَّ لَحْدٍ قَدْ صَارَ لَحْدًا مِرَارًا
ضَاحِكٍ مِنْ تَزَاحُمِ الْأَضْدَادِ
چون گام نهی آهسته نِه که می پندارم گستره زمین چیزی جز تن آدمیان نیست.
چه بسا گوری که بارها گور شده و از سرزیر کردن مردگان گوناگون دهان به خنده باز کرد.
نَمُرُّ سِراعاً بَينَ عُدمَينِ ما لَنا
لَباثٌ كَأَنّا عابِرونَ عَلى جِسرِ
شتابان میان دو عدم در گذاریم. بیهودگیست که درنگ می کنیم چنان که گویی میخواهیم از روی پلی گذر کنیم؟
و کیف أقضي ساعة بمسرّة/ وأعلم أن الموت من غُرَمائي
چگونه ساعتی را به شادمانی سپری کنم، در حالی که میدانم مرگ طلبکار من است؟
دَفَنّاهُمُ في الأَرضِ دَفنَ تَيَقُّنٍ
وَلا عَلِمَ بِالأَرواحِ غَيرَ ظُنونِ
ما مردگان را به یقین به خاک سپردیم، ولی آگاهی ما به روحها، گمانهایی بیش نیست.
خرجت إلى ذي الدارِ كُرهاً، ورِحلتي
إلى غيرِها بالرّغمِ، واللَّهُ شاهد
به اجبار به دنیا آمدم، خدا گواه است که رفتن از این دنیا نیز به اجبار خواهد بود.
ما بِاِختِياري ميلادي وَلا هَرَمي
وَلا حَياتي فَهَل لي بَعدُ تَخييرُ
نه زادنم به اراده من بود و نه پیری و فرجامم و نه همه هستی ام! آیا پس از این مرا اختیاری خواهد بود؟
على الولد يجني والدٌ، ولو أنهم
وُلاةٌ على أمصارهم، خُطباء
پدران (با تولید نسل) بر فرزندان جنایت می کنند، حتا اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.
وَأَرَحتُ أَولادي فَهُم في نِعمَةِ ال
عَدَمِ الَّتي فَضَلَت نَعيمَ العاجِلِ
وَلَو أَنَّهُم ظَهَروا لَعانوا شِدَّةً
تَرميهُمُ في مُتلِفاتِ هَواجِلِ
فرزندانم را در نعمت عدم که به نعمت دنیا برتری دارد آسوده گذاشتم. اگر آنها به دنیا می آمدند به بدبختی و سختی گرفتار می شدند و هلاک می گردیدند.
إِذا لَم تَكُن دُنياكَ دارَ إِقامَةٍ
فَما لَكَ تَبنيها بِناءَ مُقيمِ
أَرى النَسلَ ذَنباً لِلفَتى لا يُقالُهُ
فَلا تَنكِحَنَّ الدَهرَ غَيرَ عَقيمِ
اگر دنیای تو جای اقامت نیست چرا در آن بنای استوار ایجاد می کنی.
تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان نازا ازدواج مکن.
وَإِذا الفَتى كانَ التُرابُ مَآلَهُ
فَعَلامَ تَسهَرُ أُمُّهُ وَتُرَبِّتُ
چون سرانجام آدمی خاک خواهد بود، چرا مادر، برای تربیت فرزند بیخوابی بکشد.
مَلَّ المُقامُ فَكَم أُعاشِرُ أُمَّةً
أَمَرَت بِغَيرِ صَلاحِها أُمَراؤُها
از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانشان به نادرستی انجام وظیفه می کنند زندگی کنم.
فَأُفَّ مِنَ الحَياةِ وَأُفَّ مِنّي
وَمِن زَمَنٍ رِئاسَتُهُ خَساسَه
وای بر زندگی و وای بر من و بر روزگاری که اراذل و اوباش بر آن ریاست می کنند.
وَالأَرضُ لَيسَ بِمَرجُوٍّ طَهارَتُها
إِلّا إِذا زالَ عَن آفاقِها الأَنَسُ
به پاکی زمین امیدی نیست مگر زمانی که وجود انسان از کرانه های آن زایل گردد.
تَناسَلوا فَنَمى شَرٌّ بِنَسلِهِمُ
وَكَم فُجورٍ إِذا شُبّانَهُم عَنَسوا
زاد و ولد کردند و با نسل آنها بدی زیاد شد، اگر جوانان آنها ازدواج نمی کردند بدی به این حد نبود.
وزهّدني في الخلقِ معرفتي بهم،
وعلمي بأنّ العالمينَ هَباء
شناسایی مردم و آگاهی به اینکه جهان را اساسی نیست مرا به کناره گیری از خلق واداشت.
يَغدو عَلى خِلِّهِ الإِنسانُ يَظلِمُهُ
كَالذيبِ يَأكُلُ عِندَ الغِرَّةِ الذيبا
آدمی به دوست و همنوعش ستم می کند همانطور که گرگ هنگام گرسنگی همجنس خود را می خورد.
حَوَتنا شُرورٌ لا صَلاحَ لِمِثلِها
فَإِن شَذَّ مِنّا صالِحٌ فَهوَ نادِرُ
وَما فَسَدَت أَخلاقُنا بِاِختِيارِنا
وَلَكِن بِأَمرٍ سَبَّبَتهُ المَقادِرُ
پلیدی های اصلاح ناپذیری ما را در میان گرفته، اگر به ندرت کسی از ما صالح شد او در حکم نادر است.
اخلاق ما به اختیار فاسد نمیشود، بلکه تقدیر باعث فساد آن می گردد.
أَرى شَواهِدَ جَبرٍ لا أُحَقِّقُهُ
كَأَنَّ كَلّاً إِلى ما ساءَ مَجرورُ
شواهد نشان می دهد که جبر است، من حقیقت این جبر را نمی فهمم.
مثل اینکه تمام مردم بسوی بدی کشیده می شوند.
فَشاوِرِ العَقلَ وَاِترُك غَيرَهُ هَدَراً
فَالعَقلُ خَيرُ مُشيرٍ ضَمَّهُ النادي
با عقل مشورت کن و از غیر او بگریز، زیرا عقل بهترین راهنمای خوشبختی است.
خُذا الآنَ فيما نَحنُ فيهِ وَخَلِّيا
غَداً فَهُوَ لَم يَقدُم وَأَمسِ فَقَد مَرّا
حالی را که در آن هستیم دریاب و فردایی که هنوز نیامدست و دیروزی را که گذشته است فروگذار.
سأتبع من یدعو إلی الخیر جاهداً
وأرحل عنها، ماإمامي سوی عقلي
من از هر کسی که مرا به سوی نیکی فرا خواند، با کوشش پیروی میکنم و از این جهان، در حالی میروم که پیشوای من جز عقل من نیست.
عقاید فلسفی ابوالعلا معری.pdf (6.1 مگابایت)