پرسش و پاسخ در رابطه با یادگیری زبان انگلیسی با #سلام_کامبیز

سوال:

#سلام_کامبیز

مقاله های شما (چگونه بهترین برنامه یادگیری زبان انگلیسی را بسازیم؟)رومطالعه کردم وواقعاجذاب وپرانرژی بودوانگیزه بخش.
اماسوالی خدمتتون داشتم درموردیادگیری زبان دوم
من نه سطحم ابتدای ست و نه متوسط دایره لغاتم وحشتناک پایین است
تقریبا۴سال نرم افزارروی گوشیم دارم اماهرگز نتونستم ازش استفاده کنم داستانهای کودکانه رو مطالعه میکنم سریع دلزده میشم برای اینکه احساس میکنم بلدم ودیگه شوقی ندارم برای یادگیری کتابهای متوسط رو هم مطالعه میکنم متوجه نمیشم و سریع دلزده میشدم.
درچنین مواقعی که بین دانستهاونادانستها وتوهمات دانستن گیرمیکنم ازهرچی زبان متنفرمیشم وتمام انگیزه هاروازبین میبره
تاالان درمقالاتی که تاالان خواندم کسی اشاره نکرده این چنین مواقع بایدچکارکرداصلاچطورمیشه برنامه ای برای این شرایط تهیه کردمن خودم به شخصه درمطالبی که درسایت گذاشته شده گیج شده ام واکثرنرم افزارهای که بچه های گروه و خودتان پیشنهاد کردیند رو نصب کردم بقول معروف مثل مورچه فقط انبارکردن اماواقعانتونستم ازشون استفاده کنم واصلانمیدونم چطور بایددرکنارهم استفاده شون کنم حتی شرکت در چالشهاهم برام بینهایت سخت هست چون اصلاهیچ اعتمادبنفسی ندارم.
خیلی وقتهاکاربه اشک ریختن هم رسیده وقتی بچه های گروه زبانشناس رو که تازه وارد هستند و چقدر راحت میتونند ازبرنامه استفاده کنند وبرنامه خوب برای خودشون بچینند واقعاسخت و دردناک.
هرچه بیشترمقاله ها رو میخونم بیشتر گیج و سردرگم میشم
بنظرشمابرای افرادی باچنین شرایطی چه نسخه ای میشه نوشت و چه راهکاری میشه ارایه کرد.ممنون میشم راهنمایی بکنید.باتشکر از تک تک زحمات و راهنمایهاتون.

پاسخ:

سلام. حالتون چطور دوست عزیز؟ صحبتامو با یه داستان شروع میکنم:

داستان قورباغه کوچک

روزی دسته ای از قورباغه ها دور هم جمع شدند تا مسابقه ای برای بالا رفتن از بزرگترین برج ترتیب بدن.

وقتی روز مسابقه مشخص شد، خبر سریعاً همه جا پیچید و مردم زیادی به دور قلعه جمع شدن تا این مسابقه ی جالب رو ببینن و شرکت کننده ها رو تشویق کنند. هیچکدوم از مردم اعتقادی به شرکت کننده ها نداشتند. همه فکر می کردند که مگه قورباغه هم میتونه از برج بالا بره؟ با این حال کنجکاو شده بودند و به محل مسابقه اومدند.

مسابقه شروع شد و قورباغه ها سریعاً شروع به بالا رفتن کردند و مردم هم تشویقشون می کردند.

کمی که گذشت یه نفر از بین مردم بلند فریاد زد " عمراً بتونن برن اون بالا، برج خیلی بلنده"

یه نفر دیگه فریاد زد " آره، محاله که برسن اون بالا، خیلی سخته"

همینطور که می گذشت دونه دونه قورباغه ها شروع به افتادن کردن. همه قورباغه ها خسته و کلافه شده بودند ولی با این حال مسابقه ادامه داشت و چند تا قورباغه باقی مونده به بالا رفتن ادامه دادند.

مردم یا از روی نگرانی یا از روی هیجان فریاد میزدند که سخته، هیچکس نمیتونه بره بالا.

باز هم قورباغه های بیشتری تسلیم شدن. دونه دونه افتادند تا اینکه فقط و فقط یه قورباغه کوچیک باقی موند. اون قورباغه بالا رفت و بالا رفت و بالا…

اون قورباغه قصد تسلیم شدن نداشت.

بعد از کلی تلاش بالاخره این قورباغه به بالا رسید و قهرمان شد.

همه دوست داشتند بدونن که چطور این قورباغه تونسته به بالا برسه در صورتی که باقی قورباغه ها دونه دونه تسلیم شدند و افتادن. چه نیرویی داشته این قورباغه رو به بالا رفتن تحریک می کرده؟

مردم شروع کردن به سوال پرسیدن از سایرین و متوجه شدن که اون قورباغه یک قورباغه ناشنوا بوده.

پیام این داستان:

در برابر افکار منفی باید ناشنوا بود.

این حجم از افکار منفی در ذهنتون از کجا میاد؟

مقایسه کردن؟ نداشتن هدف؟ سختی؟ کمبود اعتماد بنفس؟ اشخاص منفی؟

کدوم؟

شما در حال حاضر مشکلتون منابع یا برنامه نیست. بلکه جنبه ذهنی شماست. در وهله اول باید یه گام به عقب بردارید و با خودتون تسویه حسابی جدی داشته باشید. قبل از شروع دوباره زبان باید این مشکل کامل برطرف شه.

تمامی افکار منفی باید از شما دور شه، باید به خودتون ایمان داشته باشید. اینا همه ایجاد کننده استرس هستند. و استرس دشمنی برای هر موفقیتی هستش.

موفقیت در یادگیری، موفقیت در اجرا، موفقیت در رابطه و…

پس گام اول شما این میشه از شر این حجم از افکار منفی خلاص شید. شما نه کمبود اعتماد بنفس دارید. نه ضعیف، نه بی انگیزه و نه هیچی.

فقط راهتون رو هنوز پیدا نکردید.

شاید تو ذهنتون اینو بگید که نمیشه. ولی براتون مثالی میزنم. فرض بگیرید در خونه نشستید و میان در خونتون رو میزنند. شما در خونه رو باز میکنید میبینید یه نفر پشت در واستاده. شما دو حالت داره. یا دعوتش میکنید تو یا درو به روش می بندید.

اگه دعوتش کنید داخل. شما وظیفه پذیرایی ازش رو دارید. میرید آشپزخونه براش چایی میزارید، کیک رو هم ضمیمه چایی می کنید و یه حال حسابی با دست پختتون بهش میدید. بعد هم برای مهمونتون یه فیلم میزارید که دور همی یه فیلمی هم ببینید. یادتون میاد تو کابینت پایین آشپزخونه یکم آجیل دارید. میارید دور هم اونم میزنید بر بدن. و حسابی به مهمونتون خوش میگذره.

یاااا

وقتی درو باز می کنید میبینید عه این یارو. سریعاٌ درو میبندید و شیش قفله می کنید.

این مثال رو زدم. تا بهتون بگم دقیقا افکار ما هم اینطوری کار میکنن. افکار میان شما نمیتونید از اومدنشون جلوگیری کنید. ولی شمایید که درو باز می کنید یا می بندید. شمایید که درو باز کردید ازشون پذیرایی می کنید نه کس دیگه ای.

پس وقتی افکار منفی اومدن سریعاً درو قفل کنید. به جای اینکه اینهمه ازش پذیرایی کنید سریعاً ازش دور شید. مثلا برید به خونواده کمک کنید. یا برید یه کار دیگه ای بکنید که ازش دور شید.

پذیرایی کردن هم یه مثال میزنم و دیگه میریم گام دوم. مثلا خود من یه مدت سر درد داشتم. شروع کردن سرچ کردن که آقا این سر درد آیا میتونه سرطان باشه؟ گوگل هم رحم نمیکرد. همشو میگفت آره. توهم زده بودم که آقا من بدبخت شدم. بیشتر سرچ می کردم. ویدئو میدیدم. مقاله می خوندم و…

خب در واقع این افکار منفی رو من داشتم چپ و راست بهش آجیل و کیک و چایی میدادم. بعد که بیخیال این موضوع شدم جالب اینجا بود که سر درد من هم برطرف شد.

گام دوم ریفریم کردن راهتونه (reframing)

حالا که پرونده افکار رو بستیم می رسیم به ریفریم کردن. یعنی همه چی رو الان وقتشه خوشگل کنیم.

کاری که شما در ابتدا می کنید اینه که یه هدف خوشگل برای خودتون پیدا میکنید. یک یا بیشتر.

اهداف کلی نه. اهدافی مثل:

میخوام سلیس شم.

میخوام با یه خارجی ازدواج کنم

میخوام سفر کنم

اینا به هیچ دردی نمیخورن.

شما میاید اهدافی انتخاب می کنید که تا جای ممکن ریز شده باشن. مثلا:

بعد سه ماه قادر باشم با یه نفر درباره فیلم مورد علاقم صحبت کنم.

بعد شیش ماه قادر باشم در آیتلس نمره 6 بیارم

بعد نه ماه قادر باشم هر مطلبی که تو مجله نیویورک تایمز هستش رو بخونم.

خب اینا خیلی دقیقه و یه تصویر روشن به شما میده. یعنی شما میدونید چی میخواید. و صد البته همشون ددلاین دارن. شما یه قله گذاشتید جلوتون و قراره از کوه جلوتون بالا تا برسید به اون قله سه ماهه، شش ماهه، نه ماهه و…

بعد میاید بسته به همین اهداف منبعی رو انتخاب می کنید که به شما بخوره.

یعنی: اگه مثلا هدفتون مورد اوله. خب مشخصاً شما نیاز به این دارید درباره فیلم ها بدونید. و بدونید چطور منظورتون رو درباره اون فیلم ها برسونید. پس منابع شما میشه فیلم ها.

اگه هدفتون دومیه پس یه پایه ریزی انجام میدید و بعد میرید سراغ منابع آیلتس و در قالب اون مطالعه میکنید.

اگه هدفتون سومیه رو نیویورک تایمز متمرکز میشید و سعی میکنید لغات استفاده شده در اون رو یاد بگیرید و…

اینجوری دقیقاً میدونید چی میخواید و باید از چی استفاده کنید. پس وقتتون بهینه مصرف میشه و به هدفتون میرسید. و وقتی به هدف های کوتاه مدت و بلند مدتتون میرسید سریعاً احساس پیروزی و فتح قله بهتون دست میده و بازم تشنه موفقیت میشید.

حالا این منابعی که انتخاب می کنید اینجوری نیست که آقا ما بریم یهو فیلم ببینیم. منابع هم باید به زور شما بخورن.

شما برید باشگاه بدنسازی زورتون به وزنه 2 کیلویی برسه. آیا وزنه 10 کیلویی بر میدارید؟ خیر.

آیا وزنه یک کیلویی بر میدارید؟ خیر

آیا با همون دو کیلویی تمرین می کنید؟ بازم خیر.

شما می خواید پیشرفت کنید. پس وزنه مثلا 3 یا 4 کیلویی بر میدارید تا بهتون فشار وارد کنه. اون فشار باعث میشه شما بهتر و بهتر بشید و زورتون بیشتر شه. چون بدن نا خودآگاه مجبوره با شرایط جدید خودش رو هماهنگ کنه که این میشه رشد.

زبان هم به شکل باورنکردنی این شکلیه. کلا همه مهارات اینجوریه.

شما یک منبع رو انتخاب می کنید که نه سخت باش نه آسون بلکه یکم شمارو اذیت کنه. مثلا شاید این منبع میتونه برای شما دوره انگلیسی بدون تلاش باشه. از کودکانه ( وزنه یک کیلویی) سخت تره و از انگلیسی قدرت ( وزنه ده کیلویی) آسون تره. که میشه همون دور و وره وزنه 4 5 کیلویی.

اینجوریه که رشد میکنید. با گریه و ناراحتی که موفق نمیشه آدم.

ضمناً یادتون باشه، اگه موفقیت اینقدر ساده بود که همه موفق میشدن. اگه بدن فیت داشتن آسون بود همه الان سیکس پک داشتن. شکم در آوردن یا لاغر استخونی بودن که کاری نداره. اون موفقیت در بدنسازی سخته. حالا این آدمای زیادی لاغر و زیادی چاق میان تهش موفقیت رو میبینن میگن طرف آمپولیه.

نه اون تلاش پشت صحنه و استراحت و خورد و خوراکشو دیدن نه هیچی.

زبان هم همینطوره. زبان ندونستن هم کاری نداره. میشه نشست بهونه های مختلف آورد. از نداشتن استعداد بگیرید تا منابع و حوصله و وقت و…

بزارید یه راز باهاتون در میون بزارم. هر کی این بهونه ها رو میاره دروغ میگه. همه وقت دارن، همه استعداد دارن ولی یه بهونه برای قانع کردن خودشون پیدا میکنن که حس خوبی بهشون دست بده. آها یارو آمپولیه!!!

ضمناً در نظر داشته باشید که گاهاً مربی هم میتونه بهتون کمک بسیاری کنه. مربی زبان استخدام کنید تا به روند پیشرفتتون کمک کنه.

برای عضویت در کانال تلگرامی اینجا کلیک کنید

11 پسندیده