راوی خیلی خوبی داره. آدم احساس میکنه شخصیت خود داستان داره کتاب رو روایت میکنه. ساختارش سنگینه، نوشتارش منحصر به فرده، باید کمی جلو برید تا به نوشتارش عادت کنید و وقتی این اتفاق افتاد فهم کتاب راحتتر میشه. هرچند باز هم سخته و به کسی توصیهش نمیکنم. چون واقعا انرژی زیادی از من یکی گرفته ولی چون من خیلی ازش خوشم اومده ادامهش میدم. یه جایی هم شیطونه خواست گولم بزنه فارسیشو بخونم اما گول شیطونه رو نخوردم و کتاب رو به عنوان یه چالش جدید (در حیطهی نوشتار) برای خودم در نظر گرفتم.
سلام
من قبلا راجع به راوی کتاب شگفتی انتقادی داشتم. اما لازمه یه نکته ای رو بگم.
من تا فصل 10 خوندم.
راوی فصل 1تا 6 مثلا همون نقش اصلی داستانه که یه پسرس که خب چهره متفاوتی داره از بقیه و صداش اینطوریه
که خب روز اول واقعا خوشم نیومد فقط به عرق داستانش ادامه دادم.
اما از فصل 6 به بعد راوی تغییر کرد
که انصافا از نوع تلفظ و لهجشم خوشم اومد.
گفتم اینجا روشنگری کنم برای کسانی که خواستن یه روز بخونن این کتابو.
چطوره یه صدای ملیح قوقولی قوقو هم بیاد از بک گراند؟
نه دیگه الارم میده فک کنم. والا من هنو شهر نساختم. ساختم میگم.
اما اگه پایبند باشید که مثلا قبل 12 بخواب برین و 6 صبح با الارم بیدار شین کم کم شهرتون ساخته میشه
مثل قارست که جنگل میسازیم
ســـلام. داستان رژ لب مطالعه شد. داستانش یک داستان جنایی هست که یک زن از پنجره مطب دکتر پرت میشه پایین و سوالی که به وجود میاد اینه قتل یا خودکشی؟ اصلا چرا زنه پیش این دکتره میاد و… برای یافتن جواب سوالات بازجویی هایی انجام میشه و دلیل ها پیدا و قاتل رو میشه هرچند که خودکشی می کنه قاتله.
حالا اینکه چرا اسمش رژ لبه خودش یک قضیه داره. داستان رو بخونید متوجه میشید.
من همون فارست رو هم پاک کردم
والا من ۲ تا آرزو دارم یکیش اینه صبا قبل کار برم پیاد روی
همشم میگم امن نیست. پتو میکشم سرم میخوابم باز
ی کتاب میخوام بخونم اگه به رستگاری رسیدم اینجا میگم. نرسیدم پتو میکشم سرم میخوابم
ولی خدایی اون روز یه لایو دیدم ایسنتا کلی متوحل شدم. طرف 5 صبح سوار بر بنزش تو خیابونای تهران لایو گذاشته بود که بگه ملت بر شما باد به سحرخیزی و رستگاری
از اون روز صبحا که پا میشم یادم نمیاد کلید بنزمو کجا گذاشتم بر میگردم میخوابم . لذا بر ما باد همون پتومونو برونیم