مدارسی که ما را کند ذهن می کنند - سلاح های آموزش جمعی (معرفی کتاب)

دختر دوست مادرم اول دبیرستان هست و از همین الان رفته برای ادامه تحصیل توی کانادا.
خونوادش ایران هستن.

4 پسندیده

آخ آخ که این حس رو منم دارم
مخصوصا وقتی مامان بابام هی بهم هشدار میدن:expressionless:
قشنگ درکت میکنم.

ولی ببین باید برای هرکدوم کلی تحقیق کنی.
از نظرم اول یه تست استعداد یابی هم بده تا یکم واضح تر بشه علایقت.
بعد اینکه طراحی مد رشته ای هست که باید خیلییییی آدم متمرکز و باحوصله با ذهن خیلی باز و خلاق باشی که پیشرفت کنی چون یه صنعت هنری هست و باید بروز ترین و زیباترین جدیدترین طرح هارو خلق کنی.
پس همونطور که پول خوبی داره سختی زیادیم داره پس خیلی باید رو این یکی تحقیق و پرس و جو کنی
رشته کامپیوتر و برنامه نویسی واقعا فوق العادس پدر خود من مهندس آی تی هستن و اینطور بگم که بابام انگار تو خونه دوتا بچه داره یکی منم یکی لپ تاپشه و خودشم میگه که کامپیوتر دنیای گسترده ایه واسه خودش و مدام تو یادمیگیری و هیچوقت ته نداره
اما با توجه به رشتت که ریاضی بوده تو این رشته میتونی خیلی پیشرفت کنی و خیلیم برات راحت تره.
دبیر ریاضیمون رشتش ریاضی محض بود اما خودش برنامه نویسی و کامپیوتر رو به عنوان حرفه دوم یاد گرفت و یادمه یبار میگفت من انقدر برنامه نویسی رو دوست دارم که وقتی میشینم پای این کار گذر ساعت رو حس نمیکنم.
روزایی که کلاس نداره برنامه نویسی میکنه.
درباره رشته تجارت هم هیچ شناختی ندارم ولی قطعا والدینت میتونن خیلی کمکت کنن.
نظرم اینه هم تست استعداد یابی بدی هم با یه مشاور حرفه ای مشورت کنی.

4 پسندیده

خواهش میکنم، امیدوارم بتونید راهتون رو پیدا کنید :white_heart::rainbow:

باید درمان بشه واقعا…( من خودمم هنوز کامل اوکی نشدم سر این قضیه کمالگرایی)

:person_facepalming::melting_face:

به هر حال امیدوارم بتونید خودتون از این دلهره ها و دودلی و اضطراب ها دور کنید ( چون خودم درک کردم، میتونم بفهمم چقدر سخته)

بسیار عالی…
جزییات بیشتری راجع بهش نمیدونید؟!
حقیقتا من از همین الان سعی کردم دل کندن رو یاد بگیرم ، خانواده ام رو هم متقاعد کردم که بهم وابسته نباشن ( زبانن که میگن اوکیع بری دلمون تنگ نمیشه و…) چون کلی باهاشون صحبت کردم.
از لحاظ مالی هم اوکیع، فقط دوست دارم کنکور رو به نتیجه خوبی برسونم بعد مهاجرت کنم…
(شاید اصلاً کنکوره خیلی خوب از آب در بیاد اونوقت ۶ سال دیگه میمونم ایران و بعدش مهاجرت میکنم)

پ.ن : من نه از محیط اینجا و نه فرهنگ مردمش و هیچی ش خوشم نمیاد… فامیلامون هم به غیر یه تعداد انگشت شمارشون از بقیه خوشم نمیاد. ( نبینمشون خودم حالم خوبتره)
آیلتس هم که اوکیع…)

:melting_face::melting_face::melting_face:

ای کاش راجع به اون دوستتون بیشتر می‌گفتید

3 پسندیده

آخه دختر دوست مامانمه من حتی ندیدمش مامانمم زیاد صمیمی نیست باهاش ولی اگر اشتباه نکنم میگفت قصد ادامه تحصیل تو کالج رو داره

:joy:من نبودم فقط خونه رو خلوت و ساکت میکنه و الا زیاد فرقی نداره :joy: دلتنگی ای نداره
شمارو نمیدونم ولی خودم تک فرزندم و اگه بخوام از خونواده دور باشم قطعا باید اونا حداقل پیش مادر بزرگم اینا باشن چون دلم نمیاد تنهاشون بزارم
نه اینکه وابسته باشم و اینا نه
فقط یجوریه دیگه
وقتی شما خواهر یا برادری داری خیالت راحته حداقل اون هست
من که ندارم حس مسئولیت بیشتری رومه

:joy::joy:من همین الانشم هیچکیو نمیبینم

مادرم زیاد اطلاعاتی ازش نداد
میگفت مثل اینکه خود دختره پیگیر شده برای مهاجرت
اما من حسم بهم میگه یکی رو اونجا داره
حالا دوست یا هرچی
مادر دختره میگفت کسی رو ندارن
ولی خب شاید خود دختره دوستی داره
چون شما هرچقدرم شناخت داشته باشی تو سن ۱۶ سالگی بازم تنهایی بخوای بری خارج از ایران به مشکل برمیخوری مگر اینکه راهنمایی باشه.

2 پسندیده

آها

آره کالج واقعا احساس میکنم خیلی کاربردی تر از مدارس ماست…‌)

ما چهار نفریم :grin: دوتا برادر دوقلو دارم و یدونه خواهر :smile:
شاید بنظر شلوغ بیاد، ولی خب من باهاشون نیستم همیشه
یعنی من خونه خودمم (یه طبقه پایین تر از خونه مامانم اینا)
هر وقت دلم بخواد میرم پیششون…
یا مثلاً گاهی وقتها کلی آشپزی می‌کنم بعد مامانمو صدا میکنم که بیاد آشپزخونه رو مرتب کنه :grin::melting_face:

من تقریباً مستقل بودنو تجربه کردم و پسش بر میام، از این بابت در زمینه مهاجرت مشکلی ندارم…)

شاید :man_shrugging:t2:

بنظرم تفاوتی ندارع.
وقتی اونا می‌دونن من حالم جای دیگه خوبتره ( البته که خیلی دوست دارم همیشه کنارم باشن) و اینکه اونجا موفق تر ام اونا هم خوشنود خواهد بود از این بابت…

.

چه جالب.
خودت باهاشون رفت آمد نمیکنی!!!؟؟

احتمالا به مشکل بربخوری ( منظورم مشکل بزرگ و جدیه)

2 پسندیده

با توجه به شرایط الآنم. و اطلاعاتی که دارم کانادا…‌.):
احتمالا تورنتو ( پیش دختر عموم شاید اولش نیاز به کمک داشته باشم) یا شایدم مونترال ( چون ارزون تره:smile::melting_face:)

2 پسندیده

شکی در این قضیه نیست… ولی انگلستان خیلی سخت تر اقامت دایم میده…( من عاشق لندن ام با اون ساعت معروفش) و دانشگاه ها که دیگه نگم…

نه اوکیع… ولی من خودم ترجیح میدم برای شروع زندگی مستقل ام از جاهای ارزون تر شروع کنم. قرار نیست که من هر جا دوست داشتم برم و بابام ساپورتم کنه همیشه ( البته تا الان که کرده و حتی گفته هر جا رو که دوست داشتم انتخاب کنم) ولی خودم دلم راضی نمیشه…!

البته یه جای ارزون تر هم برم بازم با پول و کمک پدرمه ولی خب بعدش بهش برمی‌گردونم ( یه سری اخلاقیات بد دارم، عذاب وجدان و این حرفا)

مامانم میگه اونجا امنیت جانی نداری…
نمی‌دونم چرا این حرفو میرنه ولی رو این کشور اوکی نیست :person_facepalming::melting_face:

پ.ن با اینکه میتونم برم یه جای خفن و کلی پول خرج کنم و حقیقتا لذت زیادی هم داره، ولی خودم همون راهی که گفتمو انتخاب می‌کنم که ته دلم هم راضی باشه)

راستی الان حدوداً ماهانه تو لندن یا شهرای هم سطح ش چقدر خرج داره؟
تو کِبک کانادا حدوداً 2000 دلار ماهی میشه… این اوکیع ( از این لحاظ که خودم بتونم از پسش بر بیام )

2 پسندیده

دقیقا موافقم
انتخاب رشته یه تصمیمیه که خود فرد باید در نهایت بگیره
البته که مشورت مهمه
اما هیچ کس قرار نیست جای ما زتدگی کنه
و پیشنهاد های اطرافیان هم نباید تحمیلی باشه

هست، فقط دقت کن سربازی غیبت نخوری، چون اینطوری گرفتن مجوز خروجت سخت میشه
حتما مشاور تحصیلی خوب بگیر
و حتما خوب باشه، اگه خوب نباشه پول، زمان و فرصت هات رو خراب می کنه
منم یکی می شناسم، ا‌ه خواستی بگو بهت معرفی کنم

خواهش
متشکرم :pray:t4: :deciduous_tree:

اضافه کنم اگه دو تا پنجاه پنجاه داری یعنی هنوز نمیدونی کدوم واقعا مورد علاقه و متناسب با توانایی هات هست
انتخاب رشته مثل عاشقی می مونه
تو شناختش و انتخابش تردیدی نداری
از کار کردن باهاش، در موردش خوندن و شنیدن، از وقت گذاشتن براش خسته نمیشی و بخاطر همینه که توی اون پیشرفت می کنی
یکی از راههای تعیین رسالت نوعی هیپنوتیزم هست. خود من از همین طریق فهمیدم، یکی از دوستانم که معادل مستر در ان ال پی بود روم اجرا کرد.

این یک مزیت در انتخابه، اما به تنهابی کافی نیست. مادر منم همین الان دانشجوی طراحی لباسه. راستش چون نقاشی ام خوبه بعضی از تکالیفش رو من انجام میدم :sweat_smile: تقلب مادر و فرزندی دیدین تا حالا؟
بذار یه عکس از مادرم بذارم، به افتخار تمام مادرهای دنیا، که باشن، نباشن، دوستشون داریم و تکرار نشونی ترین و خاص ترین آدم دنیان

خلاصه اینکه یه مقداری با این رشته آشنایی دارم. این رشته دست خوبی در طراحی و نقاشی و علاوه بر اون تصویر سازی ذهنی هم میخواد
حتی موقع ثبت نام دانشگاه ازتون پورتفولیو و نمونه کار میخوان

وقتی نژادهای مختلف ترکیب میشه گاهی نتیجه فوق العاده خوب میشه. فکر کنم در مورد شما هم اینطور شده

فکر کنم یک بار در مورد کانادا صحبت کرده بودیم. هزینه اش میتونه زیاد باشه، حداقل بخاطر نداشتن روابط دیپلماتیک و سفارت دو بار باید سفر برین ترکیه سفارت کانادا، در مورد بیشتر ایرانی ها هم سختگیری می کنن. ضمن اینکه قوانین مهاجرتی اش ایالت به ایالت فرق می کنه (روش حکومتی اش فدراتیو هست و با کشورهایی مثل ما فرق داره، ایالت ها جز در قوانین فدرال با هم تفاوت دارن)
اگه کانادا رو دوست داری اقدام کن، اما با چشم باز و تحقیقات زیاد، باید دقت کرد

نمیشه گفت بهترین، بهترین برای هر کس و هر رشته فرق می کنه.
ضمن اینکه تو دنیا برخی از معتبر ترین دانشگاه ها رو حتی میشه رایگان و بدون هزینه تحصیلی رفت، فقط خرج ترجمه مدارک و بلیط و پاسپورت و غیره. اگه بشه نشون داد که استعداد و پشتکار خاصی وجود داره. بعضی از فقیر ترین دوستانم تونستن به دانشگاه های خیلی خوبی برن، هزینه هاشون رو هم با کار کردن دادند. بعد از مدتی برای خانواده هاشون هم پول می فرستادن.
کار نشد نداره، کسی واقعا بخواد میشه. موانع برای اینه که ازشون عبور کنیم.
وقتی چیزی با سختی بدست بیاد، قدرش رو هم بیشتر میدونیم.

3 پسندیده

قطعا همینطوره بدون شک

چه خوب خداحفظشون کنه

منم تقریبا همینطورم
چون مادر و پدرم بیشتر اوقات خونه نیستن پدرم که شب میاد مادرم یه روز دانشگاس یه روز دفتر
صبحونه که تو مدرسه ناهار رو خودم و شام رو با خانواده زندگی میکنم:joy:

منم همینطور ولی بحث اینه که شاید تو ایران با همه چی آشنا هستیم ولی توی خارج از کشور یه مدت باید یکی با آدم باشه
که بعد اون همه چی دستت بیاد
مثل این میمونه شما یه مدت تو یه محله ساکن بودید نقل مکان میکنید به یه جا دیگه خب اولش هیچ آشناییتی ندارید یا باید با یکی تو اون محل دوست باشید که هواتونو داشته باشه یا اگه بخواید تنهایی کاراتونو انجام بدید بعد چند بار مثلا گم شدن و اشتباه رفتن با همه چی اشنا میشین(البته به کمک نشان و بلد و… این اتفاقا نمیفته:joy:)

من که خودم با هیچکی کاری ندارم دیشب تازه از مامانم پرسیدم که شغل عموم چیه:neutral_face::joy:در این حد
تازگیا هم فهمیدم سه تا پسر عمو دارم دوتاشون مثل اینکه کوچولو هستن چند ساله اخیر بدنیا اومدن:expressionless:
ولی در کل مادر پدرمم زیاد اهل رفت و آمد فامیلی نیستن
بیشتر فامیلامون خودشون زنگ میزنن و قرار میزارن و اینا
من فکر کنم چهار سال پیش یا پنج سال پیش بود عمم رو واسه اولین بار دیدم
بعد اونم دیگه ندیدم
اونم منو ندیده بود

3 پسندیده

این زوم رو خوب اومدی واقعا از هر لحاظ زیر ذره بینم.

بعد میدونی من حس میکنم دلشون بیشتر برای حرصایی که سر من میخورن تنگ میشه:expressionless::joy:
چون شیطنت زیاد دارم از بچگی تنها بودم ولی اندازه بیست تا بچه رو پر کردم:joy:

خدا حفظشون کنه

بسلامتی

نه نمیشه
مگه اینکه من برم دعوت نامه بفرستم
البته منم نمیخوام دائمی برم

2 پسندیده

بامزه گفتی :rofl:
اما بذار یه مثال عاشقی دیگه بزنم
دو تا گزینه ازدواج داری:
یکی که واقعا با سلیقه، علایق و همه چیزی که میخوای هماهنگی داره اما پول چندانی نداره
یکی که چندان با شما جور نیست اما پولداره
کدوم رو انتخاب می کنید؟
جواب ها میتونه متفاوت باشه

طراحی لباس میخونه
سال ها تجربه در صنایع دستی داره و مدیرعامل اتحادیه صنایع دستی استان خوزستانه
این عکس هم مربوط به سفرش به هلند هست
نمیدونم تو ایران این رشته رو داریم یا نه، شاید هم باشه

آره دقیقا درست حدس زدین
ممنونم از لطفتون :pray:t4:

بیست هزار دلار سالیانه برای خیلی از ما واقعا سنگینه
اونم بعضی اوقات از فرد میخوان که این مبلغ رو پیشاپیش واریز کنه و جز مدارک تحویلی به سفارت باشه
علاوه بر این تمکن مالی هم میخوان
برای خود ما اینطور شد

چند وقت پیش یک لیست از دانشگاه های آلمان برای کارشناسی ارشد رشته کامپیوتر برای یکی از دوستان در آوردم. رنکینگ های زیر دویست جهان رایگان یا با کمتر از سه هزار یورو در سال
برای کسانی که توانایی مالی کمتری دارند خیلی بهتر از آمریکا است

یه شعری هست که پدرم برامون می گفت:
هر آنکس که دستش به مالی نسوخت
نداند خریدن، نداند فروخت

1 پسندیده

:joy:و هیچکس این رو باور نمیکنه
تااینکه تو خونمون باشه
و صد البته صمیمی بشه باهامون
و الا هر کی منو بیرون میبینه به مامانم میگه وااییی چقدر دختر ساکت و آروم و خوبی داریی من اون لحظه :smirk: مامامم: :unamused: و با همین شکل میگه آااااررررره خیلییییی خوبههه اصن مااااه بعد من با این حالت :neutral_face: میگم مگه نیستمممم و…‌
:joy:و همینطور هیچکدوم از کسایی که باهاشون دوست میشم تصور نمیکنن من روزی عصبی بشم و همیشه میگن وایییی عزیزممم تو چقدر مهربوونییی من اون لحظه: :see_no_evil::sweat_smile::blush:
من در واقعیت وقتی باهم دعوامون میشه :…:underage::no_entry_sign::no_entry::underage:

:joy:کلا میدونی ازون دسته آدمایی هستم که هیچوقت نباید از ظاهر قضاوتشون کرد.
(اوج صداقت رو باید از من بیاموزید:joy:تخریب خودی)

1 پسندیده

ولی بنظرم برای ما آدمای عادی ماهی دوهزار تا اوکیع. همون سالی بیست شایدم کمی بیشتر …
خب شاید شما بیشتر خرج می‌کنی :man_shrugging:t2:
منم پر خرج ام ولی نه اندازه برادر شما واقعاً حیفه…

قبول دارم…

من در حال انجامش ام. من سه تا اتاق دارم تو خونه خودم،
یکیش تم اش سفید صورتی که( مثلاً برای کارای هنری عه):joy:
(((آقا من این رنگو همیشه دوست داشتم)))
این اتاقم که دارم تغییرش میدم کپیه همونه با تم سفید آبی ( واسه درسم عه)
اون یکی هم که سادس ( وسایلای جاگیر رو میزارم اونجا):person_facepalming::sweat_smile:

الان یه ماهه سرویس خواب جدید مو سفارش دادم نیومده ، پریروز با خانمه دعوام شد :person_facepalming:

من ندارم…):‌‌
ولی بابام قول داده که ماشین جدید که گرفت ماشین خودشو نفروشه ( بده من استفاده کنم):grin:

3 پسندیده

باهاتون کاملا موافقم، هر کس هرکاری دوست داره باید انجام بده.

اما ب عنوان ی دختر ک سالها تو این مملکت زندگی کرده و مدام با همه عقاید کهنه و پوچ برخی از مردم جنگیده میگم، متاسفانه همه مردم مثل ما فکر نمیکنن،

نه همه اما اغلب اونهایی ک بچه دار میشن و علاقه ب بچه دار شدن دارن به جای تربیت فرزندشون، دائما در حال القای این نظریه هستن ک اونا ب جامعه دارن خدمت میکنن و حقشون بیشتر از بقیه اس

حالا چ بسیارند کسانی ک این وسط فقط بواسطه این فشارها مجبور میشن بدون علاقه یا داشتن شرایط کافی مادر بشن و بواسطه همون عقاید از خودشون و خواسته هاشون بگذرن

هرچند همه میدونیم جامعه علی رغم روشنفکر شدنش در این روزها، هنوز از زنها انتظار از خودگذشتگی بیشتری داره.

6 پسندیده

این جمله هم از خودم هست:
پول خوشبختی نمیاره، اما بی پولی بدبختی میاره :rofl:
و واقعا این از تجربه خودم در زندگی بود
من دوران های ثروت و فقر رو تجربه کردم
از مشکلات آوارگی و گرسنگی زمان جنگ، تا ورشکستگی خانواده و غیره
شاید تصورش هم برای شما سخت باشه که واقعا چیزی برای خوردن نداشته باشید، و لباس هاتون رو بهتون بخشیده باشند، لباس هایی که اندازه تون نیست، کفشی که دور انداخته شده، براتون بزرگه و پاره است و تو بارون پاتون خیس و سرده و تمام روز با پاهای خیس و سرد بیرون باشید و با پاهای یخ زده و ورم کرده برگردین به آلونک اجاره ای که اسمش رو خونه گذاشتین
اشکالی هم نداره
فقیر بودن عیب نیست، فقیر موندن اما عیبه، باید تلاش کرد
الان از سخت ترین بحران مالی مون چند سالی می گذره
شبیه خاطرات دور شده اند، انگار خاطرات خودم نیستن، فیلم نگاه کرده ام :sweat_smile:
هنوز روی پتو میخوابم، تشک زیرم نمی اندازم، تا روزهایی که تشکش وجود نداشت رو یادم نره
خوبی اش اینه که تقریبا هر چیزی که الان هست با کار سخت و بعد از استارت از زیر صفر بدست اومده
اینکه میگم زیر صفر، واقعا زیر صفره، یعنی چیز خاصی نمونده و بدهی ها هم مونده
من قدر پول رو میدونم
وقتی که ضعیف باشیم چقدر سخت بدست میاد
پس انداز کردن هم که واقعا سخته
اما میشه
و در نهایت پول ایمنی مالی نسبی میاره، شادی و خوشبختی یه چیز دیگه است
نمیشه گفت که تو اون سختی ها هم لحظات واقعا شاد نبود
و اون سختی ها تلخی زشتی داشت
سختی ها وقتی دارید رشد می کنید در خودشون یک معنا و درسی دارند که در سختی های بیهوده نیست
فکر کنم بعد از مرگ باید برم با خدا یه گپ درست و حسابی و طولانی بزنم، نه از جنس گلایه، از جنس چیزی شبیه پدر و فرزند

آره، خیلی
جدی هم هست موقع کار البته
پدر و مادرم هر دو شخصیت های محکمی دارن، خونه ما شبیه پادگانه بیشتر :rofl:

فقط هزینه دانشگاه است
خرج خود فرد جدا است
البته به دانشجوها حق کار میدن و میتونه خرج خودش رو در بیاره
ولی مبلغ اولیه اش بهرحال برای بیشتر افراد این جامعه زیاده
گمان کنم طبق آخرین آمار بیش از شصت درصد جامعه ما زیر خط فقر بودن و حدود یک سوم جمعیت ایران بد مسکن هستند.
دو دهک پایین جامعه حتی قادر به تامین کالری مورد نیاز روزانه نیستن، مواد معدنی و ویتانینی و پروتئین و غیره هیچ
یه خیابون رو تو تهران بری چند تا کودک کار و زباله گرد می بینید

من حاضرم یه بار اومدی ببرمت آدم هایی رو نشونت بدم که گرسنه می خوابند
تنها گوشتی که ممکنه گیرشون بیاد غذای نذریه، یا مراسم فاتحه، اگه راهشون بدن
و باقیمونده غذای مراسم ها و رستوران ها، برنج و نون پس مونده سطل آشغال رستوران، که بوی کباب گرفته یا اگه شانس بیارن آب خورشتی بهش رسیده باشه، اگه گهگاهی گیرشون بیاد، باهاش جشن خانوادگی میگیرن
آدم هایی که تا بحال کباب نخورده اند، از پشت شیشه رستوران دیده اند. اینکه میگم نخورده اند واقعا نخورده اند، فرصتش رو نداشته اند
اینها داستان و سیاه نمایی نیست، واقعیتیه که ندیدین
ثروتمندان حتی تو جامعه فقیری مثل ما، تو یه لایه جدا زندگی می کنن
وقتی انقلاب فرانسه رخ داد، ماری آنتوانت گفت مردم چرا عصبانی اند؟ بهش گفتن نانی برای خوردن نیست، گرسنه اند. جواب داد: خوب، چرا بجای نان کیک نمیخورند! فقر و گرسنگی واقعی، نتوانستن در تهیه حداقل مایحتاج رو ماری آنتوانت نمی فهمید، درک نمی کرد. البته همه میدونستن قلب مهربانی داره، اما واقعا نمیتونست درک کنه، فرصت درک زندگی واقعی مردم رو هیچوقت نداشت. از کودکی در ثروت بزرگ شد. مشغولیت های ذهنی اش مهمانی های قصر و لباس خریدن بود، فقیر ترین آدم هایی هم که دیده بود کارکنان قصر، سرایدار ویلا و کالسکه چی اش بودن.
فرزندان ثروتمندان فرصت دیدن واقعیت های دنیا رو ندارند.
ثروت زیاد هاله ای دور خودش داره که نوعی از کوری ایجاد می کنه
.

5 پسندیده

وای من چقدر حرفاتون رو دوست داشتم…
تک تک کلمات ش رو حس کردم واقعاً ( البته من از بچگی هیچ سختی ای نکشیدم) ولی نمی‌دونم چرا حرفاتون رو با تموم وجودم فهمیدم…

دقیقاً

واقعاً درسته…
ببینید من اینو وقتی با دو نفر آشنا شدم خیلی بیشتر درک کردم…
الان صمیمی تر شدم باهاشون…
من هر روز که مدرسه میرفتم یه جور لباس می‌پوشیدم . طوری که تا الان هیچ تیپ تکراری ای نزدم( تا قبل اینکه درکشون کنم) بعد که بیشتر باهاشون هم صحبت شدم اصلا اینا انگار تو یه دنیای دیگه زندگی میکنن. یکیشون برگشت گفت افشار تو انگار تو خارج از ایران زندگی می‌کنی…
بعد که راجع به زندگی شون پرسیدم متوجه شدم یکیشون پدر ندارع اون یکی پدرش معتاده و…و…
نهایتاً تصمیم گرفتم دعوت شون کنم خونمون و براشون تدارک دیدم (فردا) … تا شاید بتونم یه ذره از اون حسرت هاشون رو بتونن تجربه کنن. چیزایی که نخوردن جاهایی که ندیدن

2 پسندیده

و واقعا این طوری دلم راحت میشه… نسبت به وقتا یی که بهشون گفتم فلان چیزو ندارید فلان چیزو نخوردی و…

3 پسندیده

والا آقا بهزاد گفتن یکی که با سلایق و علایق و همه چیت هماهنگی داره
خب اگه اینطور باشه پس قطعا طرف پولم داره دیگه:walking_woman:t2::joy:
و الا جزو اون موارد مورد نظر نیست که.

ولی جدا از شوخی
بنظر من پول چیزی هست که بدست میاد
و باید بدست میاد
بشخصه هیچوقت نمیتونم به آدمی تکیه کنم که از خودش دستاوردی نداشته باشه و اونم به دیگران متکی باشه.
و خب اصولا یکی از معیار های دخترا اینه طرفشون تحصیلکرده و باهوش باشه
کسی هم که تحصیلکرده و باهوشه قطعا راه پول دراووردن رو هم یادگرفته

:joy:ولی در نهایت ترجیحم قصد ادامه تحصیله:walking_woman:t2::joy::joy::joy:

:joy:همیشه خنده رو باشی گلم

:joy:حالا واقعا خیلی رو کنترل عصبانیتم کار کردم.
درجش کم شده
و الا چند سال پیش یه رفیق داشتم
میگفت باران تو وقتی عصبی میشی چشاتو میبندی دهنتو باز:expressionless:(البته فقط نسبت به رفیقام تاحالا به بزرگتری تو زندگیم بی احترامی نکردم)
واقعا دست خودم نبود عصبانی میشدم انگار یکی دیگه میشدم هرچی از طرف دیده شنیده رو میکوبیدم بهش تخریب کامل ولی بعد که آروم میشدم ده دقیقه دیگه میگفتم واااییی چرا اینطوری کردممم ناراحت شددد کههه (خب طرفو پهن کردی رو بند ناراحت نشه؟)بعد پشیمون میشدم.
اما الان نه
الان یادگرفتم دشمن تراشی هم نکنم
کسی رو دیدم تلاش برای عصبانی یا ناراحت کردنم داشته باشه خیلی راحت و سریع از زندگیم حذفش میکنم.
خودش بعدا میفهمه چه غلطی کرده.

من اتاقم در حدی شلوغه و انقدر وسایلم زیاده که دارم فقط کمشون میکنم
همش به مامان بابام غر میزنم که چرا هر چی من گفتم خریدین بچه بودم عقل نداشتم (حالا اگه اونموقع نمیخریدن زمین و زمانو میریختم بهماا)
بعد الان هرچیم میخوام کم کنم مامانم میگه اینو بعدا نیازت میشه و…
مثلا من اسکیت دارم بعد خب اسکیت برد خریدم جدیدا دیگه با اسکیت کار نمیکنم چون واقعا سخته هرجایی نمیشه برد و بازی کرد
میخواستم بدمش بره مامانم میگفت یهو چند سال دیگه دلت میخواد:neutral_face:من چرا باید تو سن بیست و خورده ای اسکیت دلم بخواد مثلا
بعد به مامانم میگم کمدام رو بفروشیم چون جنسشون خیلی خوبه سنگینم هستن یعنی موقع اسباب کشی کمدای من صدای کارگرا رو دراوورده بود بعد گفتم خب اینارو بفروشیم جاش یه کمد کوچیکتر بخریم من که وسایلم کمتر شده بیشتر کمدامم وسایل باباس گوش نمیدن که.
اتفاقا اتاق منم تم سفید صورتیه کمدام و تختم و میز تحریرم همه سفید صورتین.شاید باورتون نشه ولی اوایل ازین رنگ صورتی متنفر بودم یعنی کمدامو دیدم صورتی گرفتن میخواستم گریه کنم:neutral_face: میگفتم چرا مشکی نگرفتین یا حداقل قهوه ای یا کاراملی صورتی چیهه
ولی بعد دیگه ازش خوشم اومد.

زیباترین حرفی که بشدتتتت بهش اعتقاد دارم.

دقیقا
اصولا وقتی والدین آدم انسان های موفق و محکمی باشند همیشه این سخت گیریشون برای رشد فرزندان خونه رو شبیه پادگان میکنه.
یادمه روزایی که بابام خونه نبود یواشکی تا ساعت ۹ میخوابیدم که البته بعدش مامانم گزارشش رو میداد:joy:
چون روزایی که پدرم بود باید ساعت ۶ بیدار میشدیم اینو کل فامیل میدونن

ولی در حقیقت اونا در حق اون بچه ظلم کردن.
واقعا عصبی میشم اینارو میشنوم
که بعضیا با افتخااااار اونم تو جامعه امروز میگن من شیشمین بچمم بدنیا اومد
واقعا همون لحظه باید ازشون بپرسی که آیا اون پنج تا بچت همه چیشون تامینه؟ از آیندشون مطمئن هستی؟ کمبودی ندارن؟
:woman_facepalming:t2:هوفف
فکر میکنم به اندازه کافی سر این موضوع حرف زدیم و حرص خوردم:joy:

4 پسندیده

چقدر حرفاتون تلخ و در عین حال واقعیه، فقط میتونم بگم برای خودمون متاسفم

3 پسندیده

سلام… ببخشید دیر جواب میدم، دیشب زیاد حالم خوب نبود.

با حرفاتون موافقم، ولی من از طرفیم ی عده ای رو دیدم که واقعا مادرشدن رو دوست دارن و آدمای تحصیل کرده و باسوادیم هستن ولی انقدر جامعه بهشون القا کرده که هر کی که مادره حتما کسی که هیچ آرزو و هدفی نداره و چون کار دیگه ای بلد نبوده بچه دار شده که خجالت میکشن از گفتن اینکه مادر شدن رو دوست دارن. قطعا آوردن کسی به این دنیا مسئله ساده ای نیست و مسئولیت خیلی سنگینی هستش، زمان و انرژی و توجه اون شخص دیگه فقط به خوش تعلق نداره.

خیلی مهم هستش که ی انسان بتونه برای خودش فکر کنه و قبل از اینکه چیزی رو قبول کنه بسنجدش. هر کسی که مادر میشه باید بدونه که چه مسئولین سنگینیه و آیا حاضر هستش یا اصلا تواناییش رو داره که بارش رو به دوش بکشه یا نه.

6 پسندیده