سلام حضور دوستان زبانشناس.
اگر از دست زمانه اندوهگین هستید، اگر دنیا وفق مرادتان نیست و اگر نمی دانید با زندگی خود چه کار کنید، به شما پیشنهاد میکنم رمان زیبای زوربای یونانی را بخوانید! این کتاب در ظاهر یک رمان است، اما در واقع فلسفه ای از برای زندگی است.
طرح کلی کتاب:
راوی، یک روشنفکر جوان یونانی است که میخواهد برای مدتی کتابهایش را کنار بگذارد. او برای راهاندازی مجدد یک معدن زغال سنگ سفر میکند. درست قبل از مسافرت با مرد ۶۵ ساله راز آمیزی آشنا میشود به نام آلکسیس زوربا. این مرد او را قانع میکند که او را به عنوان سرکارگر معدن استخدام کند. آنها وقتی که به جزیره کرت میرسند در مسافرخانه یک زن روسپی به نام مادام هورتنس سکونت میکنند. بعد از آن شروع به کار روی معدن میکنند. با این حال راوی نمیتواند بر وسوسهاش برای کار بر روی دستنوشتههای ناتمامش دربارهٔ زندگی و اندیشه بودا خودداری کند. در طول ماههای بعد زوربا تأثیر بسیار عمیقی بر مرد میگذارد و راوی در پایان به درک تازه ای از زندگی و لذتهای آن میرسد.
آقای مصطفی ملکیان شخصیت زوربا در این کتاب را بهترین شخصیتی که در رمان ها خوانده است می داند. من هم او را خیلی دوست دارم و حتا سنتور زدن او مرا مشتاق به یادگیری ساز سنتور کرد. زوربا من را یاد این رباعی دلکش از خیام می اندازد و به نوعی مصداق بارز این رباعی زیباست:
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
آنقدر شور زندگی در این کتاب هست که نمیتوانم به اندازه کافی بر آن تاکید کنم. خودتان بخوانید و برای مدتی زندگی را از دید پیرمردی خوش مشرب و فارغ از هیاهوی جهان بنگرید و لذت ببرید!