۱۵ تا از تلخ ترین و غمناک ترین رباعیات خیام

بزنم به تخته برای این انرژی فوق العاده و پرکاری شما آقا مصطفی
در مورد ربط این مساله با تاپیک خوب ربطش اینه که خیلی از ما مثل خیام بزرگ و البته به اندازه وسع و دانش خودمون دنبال معنا هستیم و به هر چیزی چنگ میزنیم که شاید معنای جدیدی برای زندگی پیدا کنیم،
من هم قبول دارم که این نوع تجربیات شخصی دلیل محکمی نمی تونه برای سایرین باشه مگر برای خود تجربه گر. و همیشه یکی از سوالات بزرگی که ذهن منو مشغول کرده اینه که اگر این دنیا محل آزمایش و رشد برای دنیا یا دنیاهای دیگری هست چرا خالق دلایل منطقی و کافی در نهاد خود بشر یا بیرون از اون قرار نداده که اصلا نیازی به ارسال پیغمبران نباشه که نتیجه اش جنگ و خونریزی های مذهبی و هزاران مشکل دیگه بشه،

ولی به نظرم با وجود همه اینها باز بهتره در مورد دانسته های فعلی تعصب نداشته باشیم و همواره ذهن خودمونو باز بزاریم برای دریافت دانش های مادی و معنوی جدید، چرا که دانش بشری حتی در مورد دنیای مادی واقعا در حد هیچ در هیچه و دنیا می تونه خیلی پیچیده تر و بزرگتر از چیزی باشه که بشر و علم تا کنون درک کرده، هرچند بدترین نوع تعصب هم همون تعصب مذهبیه ولی در جهت عکس یا در هر چیزی هم می تونه تعصب مانع دریافت حقیقت بشه، البته اگر حقیقتی وجود داشته باشه.
ودر پایان بهتره این بحث ادامه پیدا نکنه تا تاپیک از مسیر منحرف بشه، فقط از روی کنجکاوی اون مطلب تجربه نزدیک مرگ رو پرسیدم که ببینم نظر خاصی وجود داره یا نه.

4 پسندیده

خواهش میکنم. شما بزرگوارید.
بله حق با شماست. تعصب در هر جایی نادرست است و داشتن ذهن باز و پذیرا بسیار واجب.
با این حال به باور من باید نسبت به منابعی که از اونها کسب دانش میکنیم مواظب باشیم و تا حد امکان از منابع بیطرف استفاده کنیم.
ممنون از شما دوست عزیز. :rose: :hibiscus:

4 پسندیده

بنده بهیچ وجه نمیخوام نظرم رو به کسی تحمیل کنم یا حتی پیشنهاد کنم و غیره
اما تجربیات شخصی خودم باعث شده زندگی پس از مرگ رو باور داشته باشم
اما شخصا صدا و سیما رو یکی از منابع دروغ و فریب میدونم و اساسا نگاه نمی کنم، چند سالی میشه نه صدا و سیما دیده ام و نه برنامه های ماهواره ای
هر فیلم و مستندی بخوام دانلود می کنم می بینم و از بازی های این جماعت بدور نشسته ام :sweat_smile:

3 پسندیده

دقیقا. اگر حقیقتی هم باشه آدمی فقط خودش با ذهن آزاد باید جستجو کنه و دیگران نمی تونن بهش بدن.

2 پسندیده

ابیاتی از ابوالعلای معرّی، شاعر و اندیشمند پرآوازه عرب درباره زندگی:

أَمّا اليَقينُ فَلا يَقينَ وَإِنَّما

أَقصى اِجتِهادي أَن أَظُنَّ وَأُحدِسا

اما یقین، چون وجود ندارد پس بهترین سعی و کوشش من به گمان و حدس منتهی می شود.

سَأَلتُ عَقلي فَلَم يُخبِر وَقُلتُ لَهُ

سَلِ الرِجالَ فَما أَفتَوا وَلا عَرَفوا

از عقل پرسیدم جوابی نداد، به او گفتم از مردان بپرس، آنها نیز ندانستند و فتوا ندادند.

إِنَّما نَحنُ في ضَلالٍ وَتَعلي

لٍ فَإِن كُنتَ ذا يَقينٍ فَهاتِه!

ما که در گمراهی واقع شده ایم و برای خود دلیل می تراشیم، تو اگر صاحب یقینی حقیقت را نشان بده.

فَهَل قامَ مِن جَدَثٍ مَيِّتٌ

فَيُخبِرَ عَن مَسمَعٍ أَو مَرى

آیا تاکنون مرده ای از خاک برخاسته است تا از شنیده ها و دیده های خود خبری دهد؟

عَرَفتُ سَجايا الدَهرِ أَمّا شُرورُهُ
فَنَقدٌ وَأَمّا خَيرُهُ فَوُعودُ

إِذا كانَتِ الدُنيا كَذاكَ فَخَلِّها
وَلَو أَنَّ كُلُّ الطالِعاتِ سُعودُ

اخلاق روزگار را شناختم، مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.
اگر دنیا چنین است پس آنرا بدور افکن، و لو اینکه تمام طالع تو مسعود باشد.

أَلا إِنَّما الدُنيا نُحوسٌ لِأَهلِها

فَما في زَمانٍ أَنتَ فيهِ سُعودُ

آگاه باش که دنیا برای مردمش نامبارک است و زمانی که تو در آن خوشبخت شوی وجود ندارد.

دُنياكَ دارُ شرورٍ لا سرورَ بها
وليسَ يَدري أخوها كيفَ يحترسُ

دنیای تو کانون بدبختیهاست و شادی ای در آن نیست. دوستدار دنیا نمی داند چگونه باید خود را حفظ کند.

إِنَّما هَذِهِ الحَياةُ عَناءٌ

فَليُخَبِّركَ عَن أَذاها العِيانُ

زندگی چیزی جز رنج نیست و حوادث تو را از آزار آن باخبر می کنند.

وَقَد بَلَونا العَيشَ أَطوارَهُ

فَما وَجَدنا فيهِ غَيرَ السّقاء

تمام حالات زندگی را آزمودیم و غیر از بدبختی چیزی در آن نیافتیم.

وَالعَيشُ سُقمٌ لِلفَتى مُنصِبٌ
وَالمَوتُ يَأتي بِشِفاءِ السَقام

وَالتُربُ مَثوايَ وَمَثواهُمُ
وَما رَأَينا أَحَداً مِنهُ قام

زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.
جایگاه من و شما خاک است، کسی را ندیدیم که از این خاک برخیزد.

لَقَدِ اِستَراحَ مِنَ الحَياةِ مُعَجَّلٌ
لَو عاشَ كابَدَ شِدَّةً في دَهرِهِ

مرگ زودرس به مردان راحتی می بخشد، زیرا اگر زنده بمانند باید از روزگار تحمل مشقت کنند.

مَوتٌ يَسيرٌ مَعهُ رَحمَةٌ
خَيرٌ مِنَ اليُسرِ وَطولِ البَقاءِ

مرگ ساده و نورسی که راحتی همراه داشته باشد بهتر است از ثروت و طول عمر.

تَعَبُ كُلّها الحَياةُ فَما أعْـ
جَبُ إلاّ مِنْ راغبٍ في ازْديادِ

إنّ حُزْناً في ساعةِ المَوْتِ أضْعَا
فُ سُرُورٍ في ساعَةِ الميلادِ

زندگی چیزی جز خستگی نیست و من در شگفتم از کسی که به دنبال افزون است.
اندوه زمان مرگ چندین برابر خوشحالی در زمان تولد است.

خَفِّفِ الْوَطْءَ مَا أَظُنُّ أَدِيمَ الْـ
أَرْضِ إِلَّا مِنْ هَذِهِ الْأَجْسَادِ

رُبَّ لَحْدٍ قَدْ صَارَ لَحْدًا مِرَارًا
ضَاحِكٍ مِنْ تَزَاحُمِ الْأَضْدَادِ

چون گام نهی آهسته نِه که می پندارم گستره زمین چیزی جز تن آدمیان نیست.
چه بسا گوری که بارها گور شده و از سرزیر کردن مردگان گوناگون دهان به خنده باز کرد.

نَمُرُّ سِراعاً بَينَ عُدمَينِ ما لَنا
لَباثٌ كَأَنّا عابِرونَ عَلى جِسرِ

شتابان میان دو عدم در گذاریم. بیهودگیست که درنگ می کنیم چنان که گویی میخواهیم از روی پلی گذر کنیم؟

و کیف أقضي ساعة بمسرّة/ وأعلم أن الموت من غُرَمائي

چگونه ساعتی را به شادمانی سپری کنم، در حالی که می‌دانم مرگ طلبکار من است؟

دَفَنّاهُمُ في الأَرضِ دَفنَ تَيَقُّنٍ
وَلا عَلِمَ بِالأَرواحِ غَيرَ ظُنونِ

ما مردگان را به یقین به خاک سپردیم، ولی آگاهی ما به روحها، گمانهایی بیش نیست.

خرجت إلى ذي الدارِ كُرهاً، ورِحلتي
إلى غيرِها بالرّغمِ، واللَّهُ شاهد

به اجبار به دنیا آمدم، خدا گواه است که رفتن از این دنیا نیز به اجبار خواهد بود.

ما بِاِختِياري ميلادي وَلا هَرَمي

وَلا حَياتي فَهَل لي بَعدُ تَخييرُ

نه زادنم به اراده من بود و نه پیری و فرجامم و نه همه هستی ام! آیا پس از این مرا اختیاری خواهد بود؟

على الولد يجني والدٌ، ولو أنهم
وُلاةٌ على أمصارهم، خُطباء

پدران (با تولید نسل) بر فرزندان جنایت می کنند، حتا اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.

وَأَرَحتُ أَولادي فَهُم في نِعمَةِ ال
عَدَمِ الَّتي فَضَلَت نَعيمَ العاجِلِ

وَلَو أَنَّهُم ظَهَروا لَعانوا شِدَّةً
تَرميهُمُ في مُتلِفاتِ هَواجِلِ

فرزندانم را در نعمت عدم که به نعمت دنیا برتری دارد آسوده گذاشتم. اگر آنها به دنیا می آمدند به بدبختی و سختی گرفتار می شدند و هلاک می گردیدند.

إِذا لَم تَكُن دُنياكَ دارَ إِقامَةٍ
فَما لَكَ تَبنيها بِناءَ مُقيمِ

أَرى النَسلَ ذَنباً لِلفَتى لا يُقالُهُ
فَلا تَنكِحَنَّ الدَهرَ غَيرَ عَقيمِ

اگر دنیای تو جای اقامت نیست چرا در آن بنای استوار ایجاد می کنی.
تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان نازا ازدواج مکن.

وَإِذا الفَتى كانَ التُرابُ مَآلَهُ

فَعَلامَ تَسهَرُ أُمُّهُ وَتُرَبِّتُ

چون سرانجام آدمی خاک خواهد بود، چرا مادر، برای تربیت فرزند بیخوابی بکشد.

مَلَّ المُقامُ فَكَم أُعاشِرُ أُمَّةً
أَمَرَت بِغَيرِ صَلاحِها أُمَراؤُها

از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانشان به نادرستی انجام وظیفه می کنند زندگی کنم.

فَأُفَّ مِنَ الحَياةِ وَأُفَّ مِنّي
وَمِن زَمَنٍ رِئاسَتُهُ خَساسَه

وای بر زندگی و وای بر من و بر روزگاری که اراذل و اوباش بر آن ریاست می کنند.

وَالأَرضُ لَيسَ بِمَرجُوٍّ طَهارَتُها

إِلّا إِذا زالَ عَن آفاقِها الأَنَسُ

به پاکی زمین امیدی نیست مگر زمانی که وجود انسان از کرانه های آن زایل گردد.

تَناسَلوا فَنَمى شَرٌّ بِنَسلِهِمُ

وَكَم فُجورٍ إِذا شُبّانَهُم عَنَسوا

زاد و ولد کردند و با نسل آنها بدی زیاد شد، اگر جوانان آنها ازدواج نمی کردند بدی به این حد نبود.

وزهّدني في الخلقِ معرفتي بهم،
وعلمي بأنّ العالمينَ هَباء

شناسایی مردم و آگاهی به اینکه جهان را اساسی نیست مرا به کناره گیری از خلق واداشت.

يَغدو عَلى خِلِّهِ الإِنسانُ يَظلِمُهُ
كَالذيبِ يَأكُلُ عِندَ الغِرَّةِ الذيبا

آدمی به دوست و همنوعش ستم می کند همانطور که گرگ هنگام گرسنگی همجنس خود را می خورد.

حَوَتنا شُرورٌ لا صَلاحَ لِمِثلِها
فَإِن شَذَّ مِنّا صالِحٌ فَهوَ نادِرُ

وَما فَسَدَت أَخلاقُنا بِاِختِيارِنا
وَلَكِن بِأَمرٍ سَبَّبَتهُ المَقادِرُ

پلیدی های اصلاح ناپذیری ما را در میان گرفته، اگر به ندرت کسی از ما صالح شد او در حکم نادر است.
اخلاق ما به اختیار فاسد نمیشود، بلکه تقدیر باعث فساد آن می گردد.

أَرى شَواهِدَ جَبرٍ لا أُحَقِّقُهُ

كَأَنَّ كَلّاً إِلى ما ساءَ مَجرورُ

شواهد نشان می دهد که جبر است، من حقیقت این جبر را نمی فهمم.
مثل اینکه تمام مردم بسوی بدی کشیده می شوند.

فَشاوِرِ العَقلَ وَاِترُك غَيرَهُ هَدَراً

فَالعَقلُ خَيرُ مُشيرٍ ضَمَّهُ النادي

با عقل مشورت کن و از غیر او بگریز، زیرا عقل بهترین راهنمای خوشبختی است.

خُذا الآنَ فيما نَحنُ فيهِ وَخَلِّيا
غَداً فَهُوَ لَم يَقدُم وَأَمسِ فَقَد مَرّا

حالی را که در آن هستیم دریاب و فردایی که هنوز نیامدست و دیروزی را که گذشته است فروگذار.

سأتبع من یدعو إلی الخیر جاهداً
وأرحل عنها، ماإمامي سوی عقلي

من از هر کسی که مرا به سوی نیکی فرا خواند، با کوشش پیروی می‌کنم و از این جهان، در حالی می‌روم که پیشوای من جز عقل من نیست.

4 پسندیده

جهان سِفله طبع و سِفله پرور، ابیاتی اندوهناک و بدبینانه در شعر و اندیشه حافظ:

سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست

زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند
مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی

سفله‌طبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهان‌دیده، ثباتِ قدم از سفله مجوی

سِماطِ دَهرِ دون‌پرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش

من که دارم در گدایی گنجِ سلطانی به دست
کِی طمع در گردشِ گردونِ دون‌پَرور کنم

فلک به مَردمِ نادان دهد زِمامِ مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس

حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگارِ دون، طبعِ سخن‌گزار کو

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی

بر مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی

مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دُردی آمیز است

سپهرِ بر شده پرویزنی‌ست خون افشان
که ریزه‌اش سر کسری و تاجِ پرویز است

جهان پیر رعنا را ترحم در جِبِلَّت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی؟ در او همت چه می‌بندی؟

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم

غمِ زمانه که هیچش کَران نمی‌بینم
دَواش جز مِیِ چون ارغوان نمی‌بینم

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد

اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر
چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد

ز گِردِ خوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشت
که بی مَلالتِ صد غُصه، یک نَواله برآید

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کُنَدَم قصدِ دلِ ریش به آزارِ دگر

ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم

تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثُبات و بی‌محل است

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست

جمیله‌ایست عروسِ جهان، ولی هُش دار
که این مُخَدَّره در عقدِ کس نمی‌آید

عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی

آه از آن جور و تَطاول که در این دامگَه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است

می بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست

بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

دریغ قافله عمر کـ‌آن‌چُنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کند

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد

ز جورِ کوکبِ طالع، سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست

نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد
در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟

۱۵ تا از بهترین و زیباترین غزل های حافظ

2 پسندیده

سلام حضور شما.

به تازگی مطلبی از یکی از نوشته های تولستوی به یادم اومد که دوسال پیش خوندم. تولستوی در رمان کوتاه سونات کرویتسر درباره همین موضوع صحبت میکنه و دیدگاهش رو درباره پرهیز ار رابطه جنسی میگه و هیچ مشکلی با انقراض نسل بشر نداره. گفتم این مطلب رو به شما بگم. حیف که به ترجمه فارسی کتاب دسترسی ندارم وگرنه متن اصلی تولستوی رو میذاشتم.

در کل به انقراض نسل بشر میشه به دو گونه نگاه کرد: یکی انسان گریزانه (misanthropic) که دیدگاه ابوالعلاست و بر ویرانگری ذاتی انسانها تأکید داره و دیگری انسان دوستانه (philanthropic) که استدلال میکنه که راه حل نهایی زدودن درد و رنج از زمین توقف تولید نسله، درست مثل سطح کره ماه که نه جنگی توش رخ میده، نه کسی از گرسنگی میمیره، نه ملتی از فقر و استبداد پژمرده میشن، نه کسی شکنجه و کشته میشه، نه پدری شرمنده زن و فرزندانش میشه، نه کسی از بیماریهای مختلف و افسردگی رنج میبره و در کل دیگه هیچ اثری از درد و رنج نیست و نخواهد بود.

به هر حال نسل بشر روزی منقرض خواهد شد و من خوشحالم که با پرهیز از تولید نسل وظیفه خودم رو در کاستن از رنج انجام دادم.

3 پسندیده

متن عربی این بیت ابوالعلا:

وَإِذا أَرَدتُم لِلبَنينَ كَرامَةً

فَالحَزمُ أَجمَعُ تَركُهُم في الأَظهُرِ

رینولد نیکولسون در کتاب Studies in Islamic Poetry این بیت رو به انگلیسی به این صورت ترجمه کرده:

If ye unto your sons would prove, By act how dearly them ye love, Then every voice of wisdom joins, To bid you leave them in your loins.

2 پسندیده

صحنه هایی از رنج وحشتناک در حیات وحش

برای اینکه بیشتر پی ببریم که در چه جهان زشت و پلیدی زندگی می کنیم خوبه که چندتا از صحنه های عریان رنج در طبیعت کور رو مشاهده کنیم. با این هشدار که این ویدیوها حاوی تصاویری بس دلخراش اند.

زنده خوردن بچه زرافه توسط شیرها:

زنده زنده خورده شدن آهوی کوهی توسط دو اژدهای کومودو:

ناله های دردناک بچه غزال هنگام خورده شدن توسط بابون:

زنده زنده خوردن فیل بیچاره توسط شیرها:

خرس قطبی در حال زنده خوردن فک:

اینها تنها چند نمونه از رنج و درد در طبیعت بود، تصور کنید که این صحنه ها هر روز و هزاران بار اتفاق میفتن و تا ابد هم ادامه خواهند داشت. کاش چنین جهانی هرگز به وجود نیومده بود. واقعا چرا باید حیوانات این همه رنج بکشن؟ چرا باید قانون طبیعت تنازع بقا باشه و باید بکشی تا زنده بمونی؟ انسان ها هم از این قاعده مستثنی نیستن و هرساله حدود ۷۰ میلیارد! حیوان بینوا برای مصرف گوشت اونها توسط انسانها سلاخی میشن. حتا میشه گفت که انسان از حیوان هم وحشی و درّنده تره، چون حیوان برای زنده ماندن مجبوره بکشه و تا اندازه هم میخوره و بقیه مردار رو برای کفتارها و لاشخورها میذاره، ولی انسان برای لذت و شکم بارگی گوشت میخوره و هیچ هم براش مهم نیست که در کشتارگاه ها چی رخ میده.

لذت و شادی هزاران و میلیون ها نفر هم نمیتونه ناله های حیوان در حال خورده شدن رو جبران یا توجیه کنه. فقط یک شیطان شرور و پلید و دگرآزار میتونه این جهان رو آفریده باشه، هرگز امکان نداره این جهان آفریده خدایی سراسر نیکی و حکمت باشه، به هیچ وجه.

2 پسندیده

درسته انسان برای طبیعت مضره اما مقصر انسان نیست و قرار نیست تاوانش رو انسان بده. دیدگاه الولعلا شاید کمی تندروانه باشه و نمی تونه مرجعی برای زندگی قرار بگیره. رنج انسانهایی مثل ابولعلا و فیلسوفان بزرگ دیگه شاید تاوان هوش و زکاوت و تفکر برتری هست که دارن. اما مهمتر از تفکر و هوش و سواد زاویه نگاه انسانه که محصول نهایی تفکر و زندگی هست. ممکنه این زوایه نگاه از خانواده یا جامعه یا مطالعه یا تفکر شخصی تاثیر بگیره. و ممکنه زاویه نگاه یک فیلسوف خیلی باسواد بد و زاویه دید یک پیرمرد روستایی بیسواد خوب باشه. که منجر به حال بد یا همون رنج یا حال خوب یا همان لذت میشه.

1 پسندیده

اینارو گفتم که بگم رنج دو جوره . یکی رنجی که واقعا وجود داره مثل یک بیماری درناک یا گرسنگی که نمیشه توجه رو ازش برداشت و باید راهی پیدا کرد و دیگری رنجی که از توجه به کاستی ها و زاویه نگاه ایجاد میشه. نمونش هم زیاده مثلا افرادی از یک خانواده که در شرایط مادی و محیطی یکسان هستند اما یکی مدام گله و شکایت می کنه و ناراحته و دیگری در همون شرایط شاده.
شکی نیست که اگر با دیدگاه عقلانی محض به موضوع نگاه کنیم بدون شک دنیا نه تنها جای هراسناکی هست بلکه کل زندگی و خود طبیعت هم بی معنی و بیخود به نظر میرسه، پس نیازه که به این چایی تلخ مقداری شکر اضافه کنیم که قابل خوردن باشه. این شکر همون زاویه دید و نقطه توجه ماست. این که توجه ما به کدوم سمت باشه مهمتر از واقعیت موجود هست. مثلا اگر توجه به سمت نعمتها مثل سلامتی و هر چیزی که احساس خوبی به انسان میده باشه خب حالش خوب میشه و اگر توجه به سمت کاستی ها از جمله کاستی های مادی، درونی ، احساسی یا کاستیهای طبیعت باشه حال بدی به انسان دست میده. در اکثر موارد این توجه به موارد منفی هست که مشکل اصلی هست.
بعنوان یک مثال از زاویه دید، حرف من به افرادی که از بی پولی یا نداشتن ماشین یا کمبودهای مادی می نالن اینه که بهشون می گم حاضری بیل گیتس کل پولش رو بهت بده و در برابر جوانیتو بهش بدی یا نه چشم یا نه اصلا نه دو دستاتو بدی که جواب همه منفی هست یعنی فقط یک دست یا پای ما از ثروتهای تمام دنیا بالاتره و کمبودهای غیر ضروری نباید باعث قصه و رنج بشه چون کل ثروت و قدرت دنیا شبیه یک اسباب بازی فیک هست، ما اصل ها رو داریم. شاید اینها روانشناسی زرد حساب بشه اما واقعا در حال آدم تاثیر داره.

1 پسندیده

البته انسان هم خیلی بی تقصیر نیست. هر سال هفتاد میلیارد حیوان بینوا برای مصرف گوشتشون بطور وحشیانه ای توسط انسانها سلاخی میشن. ولی اینو قبول دارم که به هر حال طبیعت کور انسانها رو به این صورت آفریده و مقصر اصلی خالق دگرآزار این دنیاست. ضمنا نباید از رنجی که انسانها بر یکدیگر اعمال می کنند غافل شد. به قول فروید کافیه ببینیم که چقدر از بدبختی های زندگی ما تقصیر انسانهای دیگر بوده.
انسان چه دلمون بخواد چه نخواد به هر حال یه روزی تاوانش رو باید بده. فقط باید امیدوار بود که این انقراض به سرعت و با کمترین رنج ممکن رخ بده. ولی از اونجا که با طبیعتی کور طرفیم این تاوان مشکل دیدگاه ابوالعلا و همفکران او نیست، مشکل از خود جهانه که از اول نباید به وجود میومد و خلقتش یک اشتباه محض بود. خبر خوب اینکه تا چند دهه بعد به دلیل گرمایش بیش از حد زمین بسیاری از مناطق کره زمین غیر قابل سکونت خواهند شد. چند هزار سال دیگه هم خورشید انقدر داغ میشه که کره زمین رو در آتش خودش جزغاله میکنه و دیگه اثری از زندگی بر روی زمین نخواهد بود!

2 پسندیده

حتی اگر خورشید هم جزقاله نکنه به هر حال عمر ما محدوده و باید تو این مدت رنج ها رو چند برابر نکنیم . به نظرم بهترین فیلسوفها اونهایی هستند که مطالعه آثارشون تاثیر بهتری روی احساسات آدم بزاره. چه فایده ای داره که آدم علامه دهر بشه ولی حالش خراب باشه. چون انسان یک موجود احساسی هست نه منطقی به نظرم به حال و احساسات باید بیشتر توجه کنه.

1 پسندیده

ضمنا من چند ثانیه از یکی دوتا فیلمها رو دیدم که واقعا دردناک بود و حالم هم خراب شد و به قول شما جهان و خدا(ی مذهب) از این زاویه واقعا زشت و کثیفه. ولی می تونیم بگیم رنج همین حیوانات بینوا هم محدود به شاید نهایت چند ساعت باشه و بالاخره می میرن و راحت میشن. پس ما نباید رنج خودمونو با توجه بیش از حد به اینها دائمی کنیم.

1 پسندیده

خیر، واقعیت موجود مهمتر از توجه ماست. این مطلبی که شما بیان می کنید رو تا حدی قبول دارم که زاویه دید در حال انسان موثره، ولی جهان انقدر زشتی داره که حتا با خوشینانه ترین زاویه دید هم یک انسان با وجدان نمیتونه واقعا شاد زندگی کنه و هرچقدر هم وجدان بیشتر باشه رنج و درد هم بیشتر میشه. سعدی این مطلب رو به خوبی در یکی از باب های بوستان بیان کرده:

من از بینوایی نیم روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد

مطلبی که درباره افزودن شکر گفتید درست، من خودم در این تالار تاپیکی دارم درباره موسیقی های زیبای باخ که حال آدمو خوب میکنه، ولی همه اینها به نوعی فرار از واقعیت و پرت کردن حواس خود است. من هرچقدر هم تلاش میکنم نمیتونم شاد باشم، آیا این تقصیر منه؟ اگه دست خودم بود و با یک دکمه میتونستم حالمو خوب کنم میکردم ولی امکانش نیست. به قول حافظ:

چگونه شاد شود اندرون غمگینم

به اختیار، که از اختیار بیرون است

مطلبی که درباره دو انسان متفاوت در یک خانواده گفتید بیشتر مربوط به دیدگاه های سطحی و مادی هر دوطرفه. اگر یکی از اعضای خانواده نگاه عمیق به زندگی داشته باشه باید حق رو به او داد که در توهم زندگی نمیکنه و برای دیدگاهش استدلالهای فراوان داره، نه اینکه به ورطه نسبی گری و روانشناسی زرد و سخنان پوچ و تهی انگیزشی بیفتیم. توهم اون پیرمرد بیسواد شاید برای خودش خوب باشه ولی باعث میشه که با خوردن گوشت و تولید مثل باعث افزایش شر و رنج در جهان بشه. چه فایده ای داره این خوشبینی ساده لوحانه وقتی منجر به رنج و شر فروان برای نسلهای آینده و سایر جانداران میشه. وضع کنونی جهان به علت همین خوشبینیه که اینقدر فاجعه آمیزه نه بدبینی (واقع بینی) امثال ابوالعلا که حتا از خوردن شیر حیوانات هم به این دلیل که این کار دزدی از یک مادره خودداری میکرد.

ضمنا من الان دارم کتابی میخونم با عنوان Suffering focused ethics (اخلاق رنج محور) که نویسنده استدلالهای فراوان میاره که چرا ما باید توجهمون رو معطوف به کاستن رنج کنیم و چرا میان رنج و شادی نابرابری و عدم تقارن وجود داره. شما اگر هم نگاه کنید می بینید که رنج غالبا شدیدتر و طولانی تر از شادی رخ میده، ما درد و رنج مزمن داریم، ولی چیزی به نام شادی مزمن و بی وقفه نداریم. همچنین افسردگی مزمن داریم درحالی که چیزی به نام سعادت بی وقفه در جهان مشاهده نشده. یکی از بهترین کتابهایی بوده که خوندم، کاش میشد ترجمه اش کرد. چون اینجا درباره اش هرچی بگم خود کتاب نمیشه و حق مطلب رو ادا نمیکنه.

3 پسندیده

بله، بنظر میرسه از دیدگاه شما اثر یک چیز بیشتر مهمه تا واقعیت اون. پس از دیدگاه شما خوردن گوشت حیوان هم چون به آدم لذت میده پس کار خوبیه. بگذریم.

اتفاقا چون انسان یک موجود احساسی هست باعث این همه درد و رنج شده. چون جانوری خودخواهه و هر کاری میکنه تا لذت به دست بیاره و براش مهم نیست که در این میان برای دیگران چه اتفاقی میفته. ولی از سوی دیگه انسان عقلانی هم هست و باید به این عقل احترام گذاشت، نه اینکه جون عقل ما رو به نتایج ناخوشایند میرسونه باید ازش فرار کنیم. همین عقل به ما راه درست رو نشون میده و با چاشنی احساس درست (شفقت و دلسوزی نسبت به رنج دیگران) میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم و به کاستن از رنج دیگران کمک کنیم. چیزی که متاسفانه در جهان فعلی بسیار اندکه و یک دلیلش همین فرار از عقل و منطق و استدلاله.

چون کاستن از رنج برام مهمه بر خودم وظیفه میدونم که به شما به عنوان یک دوست و یک انسان معمولی پیشنهاد کنم که لطفا کس دیگه ای رو وارد این جهان نکنید. بیایید خودمون از اندک لذت های جهان بهره ببریم ولی زندگی رو به دیگران تحمیل نکنیم و اجازه ندیم که نسلهای آینده ما هم خودشون رنج بکشن و هم باعث رنج دیگران هم بشن. :pray:

3 پسندیده

من قطعا یک پنجم شما هم کتاب نخوندم و در نتیجه یک پنجم سواد و اطلاعات شما رو در زمینه فلسفه ندارم . کتابهایی که معرفی می کنید رو گذاشتم که طی چند سال بخونم و اصلا منکر عقلانیت نیستم. فقط حرفم اینه که اگر قراره ماموریت ما در زندگی کاستن از رنج سایر موجودات باشه اول از هر چیز باید از رنج خودمون بکاهیم و از رنج فرزندانمون و بخش بزرگی از این رنج به همین زاویه نگاه برمی گرده. البته زاویه نگاه کم ضرر و منظور من این نیست که خوش باشیم و به رنج های انسانها و حیوانات اهمیتی ندیم. اتفاقا همین توجه به رنج اونها و برداشتن گامی در این جهت خودش باعث ایجاد حس و حال خوب میشه. فقط منظورم اینه که اگر طبیعت این زشتیها رو داره در برابر زیبایی هایی هم داره میشه به اونها هم توجه کرد. لاقل مساوی توجه کرد. منظور من هم از زاویه دید موسیقی یا هر چیز موقتی نیست یک نوع فلسفه زندگی هست که به همه چیز از زاویه بهترش نگاه کنیم. حتی بدترین چیزها مثل مرگ عزیزان.

2 پسندیده

البته فقط چند ساعت نیست. این درد و رنج از صبح تا شب در حال رخ دادنه و پایانی هم براش متصور نیست. نمیدونم چرا خدای مذهب رو جدا کردید، چون هیچ فرقی وجود نداره و خالق این جهان هر چی باشه یک شیطان روانی پست فطرت دگرآزاره، و وجدان من اجازه نمیده که خلاف این رو به هیچ وجه بپذیرم.

حالا ویدیویی هم بود درباره خورده شدن یک انسان توسط شیر که خونواده اون شخص از پشت درهای بسته ماشین داشتن این صحنه هولناک رو نگاه میکردن، دیگه دلم نیومد به اشتراکش بذارم.
اگه خدا بودم جهانی میساختم که همه در اون خوشبخت باشن و هیچ قتل و جنایتی درش رخ نده و اینطور نباشه که برای زنده موندن باید بکشی و سلاخی کنی…

2 پسندیده

کاش مساله به این راحتی بود که میگید. من وقتی از خونه بیرون میرم میبینم یک پیرزن یا بچه سرش رو کرده تو سطل آشغال و مجبوره اینطور زندگی رو بگذرونه، میرم خیابون انقلاب زن جوان با اون لچک اجباری که توسط چندتا حیوون انسان نما تحمیل شده تو گرما نشسته رو زمین و مجبوره برای چند تومن هوای آلوده رو تنفس کنه که باز توسط چندتا حیوون انسان نما به وجود اومده. میرم تو مترو پیرمرد با پشتهای خمیده و با صدا و دستهای لرزان به جای اینکه این آخرین سالهای زندگیشو در خانه بگذرونه مجبوره جوراب بفروشه. و انگار این ها همه کافی نبود که اون … میاد تو صدا و صدا به دوربین زل میزنه و از قطار پیشرفت میگه و اینطور نمک بر زخم ما می پاشه. حالا شما بگید آدم واقعا چطور میتونه شاد باشه؟ هیچ لذت و شادی در زندگی نمیتونه این رنجهای بیشمار رو جبران کنه. من مخالف حرف شما نیستم ولی میگم که این کار خیلی خیلی سخته و برای یک شخص با دید فلسفی حتا سختتر. در ضرب المثل داریم که حقیقت تلخه و Ignorance is bliss (نادانی سعادت است.)

شادی های زندگی در مقایسه با این همه فلاکت طعم و ارزش خودشون رو از دست میدن. به قول دیوید هیوم:

The whole earth, believe me, Philo, is cursed and polluted. A perpetual war goes on among all living creatures. Need, hunger, and deprivation stimulate the strong and courageous; fear, anxiety and terror agitate the weak and infirm. The first entrance into life brings distress to the new-born infant and to its wretched mother, weakness, impotence and distress accompany each stage of that life: and eventually it reaches its end in agony and horror.

باور کن فیلو که سراسر زمین نفرین شده و آلوده است. آتش جنگی همیشگی میان جمله آفریدگان زنده برپاست. ضرورت و گرسنگی و نیاز، پُرزوران و دلاوران را به کار وا می دارد، ترس و دل آشوبه و هراس، ضعیفان و ناتوانان را برآشفته می سازد، ورود نخستین به عرصه ی زندگی، دلهره می دهد به طفل نوزاده و مادر بیچاره، ضعف و عجز و محنت همراه تک تک مرحله های آن زندگی است، همان که سرانجام در عذاب و وحشت پایان می گیرد.

If an alien suddenly arrived in this world, I would show him, as a specimen of its ills, a hospital full of diseases, a prison crowded with criminals and debtors, a field of battle with corpses all over it, a fleet of ships sinking in the ocean, a nation suffering under tyranny, famine, or plague. To turn the cheerful side of life to him and give him a notion of its pleasures, where should I take him? to a ball, to an opera, to court? He might reasonably think that I was only showing him other kinds of distress and sorrow.

بیمارستانی پر از ناراحتی ها، زندانی آکنده از تبهکاران و بدهکاران، میدان نبردی پوشیده از جسدها، ناوگانی که غرقه می رود در اقیانوس، و ملتی که از خودکامگی، قحطی یا طاعون پژمرده می شود. اگر ناگاه غریبه ای به این جهان سر بزند اینها را نشانش میدهم چونان نمونه ای از ناخوبی های آن، اگر بخواهم جانب شاد زندگی را به سوی او بگردانم و انگاره ای از لذتهای آن را به وی بدهم، به کجا باید راهنمائیش کنم؟ به یک مجلس رقص؟ اپرا یا دربار؟ شاید به حق چنین اندیشد که فقط چندین گونه محنت و حزن را به وی نشان می داده ام.

(دیوید هیوم، گفت و گوهایی درباره دین طبیعی، فصل دهم)

ضمنا این نکته رو هم بگم که مطالعات مغزی و روانشناختی زیادی نشون میدن که مغز انسان شرایط زندگی رو بهتر از اون چیزی که واقعا هست نشون میده، این دیگه یک فکت علمیه نه نظر من. در واقع مغز سوگیری خوشبینانه (Optimism Bias) داره و احتمالا دلیلش هم برای بقاست. چون اگر همه فریب این دستکاری مغز رو نمیخوردن و مثل ابوالعلا و خیام واقع بین بودن، دیگه نسل بشر ادامه پیدا نمیکرد و در نتیجه اثری هم از جنگ و خونریزی و رنج نبود. این هم یکی از شگردهای کثیف طبیعت کور برای ادامه نسله. یک واقع بین فریب سوگیری خوشبینانه رو نمیخوره و شاید افسردگی هم کیفر این واقع بینی باشه که طبیعت کور شخص واقع بین رو به این صورت تنبیه میکنه.

من میگم لذت های زندگی هرچقدر هم باشن نمیتونن این رنجهای بیشمار رو جبران یا توجیه کنن. هیچ زیبایی در زندگی نمیتونه درد و رنج یک کودک گرسنه یمنی رو از بین ببره. حتا اگه خدایی هم باشه و بهشت جاوید رو به من نشون بده، از دیدگاه عقلی حتا این هم نمیتونه این همه رنج رو جبران کنه. من میخواستم در این دنیا درد و رنج و شر نباشه، یک بهشت خیالی به چه دردم میخوره؟ من اگر با ماشین از روی کسی رد بشم و بعد به این صورت توجیه کنم که پول بی حد و اندازه دارم که میتونه رنج شما رو جبران کنه، هیچ آدم عاقلی این کارو تایید نمیکنه. چه برسه درباره یک خالق قدرتمند که میتونست جهانی بدون رنج و شر رو بی هیچ مشکلی خلق کنه.

زاویه دید هر چقدر هم مثبت باشه بیشتر فرار از واقعیت و یک مصلحت اندیشی فردیه، از دید فلسفی میان رنج و شادی و زشتی و زیبایی عدم مساوات (Asymmetry) وحود داره و در کتابی که اشاره کردم در همین موضوع مفصل بحث میکنه. در مورد فرزندان هم هرچقدر در کاستن از رنج اونها تلاش کنیم باز به صفر نمیرسه و البته که رنج کودکان دیگه رو هم هرگز جبران نمیکنه. از قدیم گفتن پیشگیری بهتر از درمان است. خردمندانه ترین کار پیشگیری از نسله که رنج رو به صفر میرسونه، نه اینکه با زندگی دیگران قمار کنیم به این امید که شاید بتونیم بهشون رنج کمتری بدیم.

من وقتی جوونتر بودم فکر میکردم با سیاست میشه زندگی انسانها رو خوب کرد، ولی دیگه از ابن توهم دراومدم. حافظ میگه:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس

اصولا سیاست یک امر کثیفه و اگه واردش بشی به ناچار آلوده خواهی شد. حتا در کشورهای به ظاهر ثروتمند هم وضع همین طوره، همین آمریکا رو نگاه کنید، آدم قحط بود که ترامپ یا بایدن باید رئیس جمهور میشدن؟ یا اینکه برای رسیدن به قدرت باید نفوذ و زد و بند داشته باشی؟ همون اوباها هم تحریمهای کمرشکن رو بر مردم بیگناه ایران امضا کرد. تو آلمان هم مردم از اولاف شولتس، نخست وزیرشون بشدت ناراضی ان و وقتی داشتم کامنتهای اونا رو در زیر ویدیوی سخنرانی سال نو میخوندم گفتم ای بابا، مثل اینکه هیچ سیاستمدار درست و درمونی پیدا نمیشه و انسانها هم که هیچ وقت احساس خوشبختی نمیکنن.
تنها چیزی که بهم انگیزه میده اینه که این جهان یه روزی سرانجام نیست و نابود میشه. امیدوارم این اشتباه (به وجود اومدن جهان) هر چه زودتر به پایان برسه.

2 پسندیده

@rotbino

این خوانش و تفسیر زیبا از رباعیات خیام هم به عنوان حسن ختام تقدیم به شما. خیام با اینکه بدبین بود ولی باز دعوت به بهره بردن از اندک لذت های زندگی میکرد. امیدوارم از این ویدیو لذت ببرید:

3 پسندیده