شعر الهام بخش

از او بیش بر تخت شاهی که بود
بر آن رنج بردن چه آمدش سود

گذشته بر او سالیان هفتصد
پدید آوریده همه نیک و بد

چه باید همه زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز

همی پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نیاید به گوش

یکایک چو گیتی که گسترد مهر
نخواهد نمودن به بد نیز چهر

بدو شاد باشی و نازی بدوی
همان راز دل را گشایی بدوی

یکی نغز بازی برون آورد
به دلت اندرون درد و خون آورد

شاهنامه فردوسی (داستان جمشید)

بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج و دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدن مر تو را سودمند

فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی

شاهنامه فردوسی

2 پسندیده

جهان بی ما بسی بوده‌ست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

سعدی

2 پسندیده

ابیاتی از ابوالعلای معرّی، شاعر و اندیشمند پرآوازه عرب درباره زندگی:

أَمّا اليَقينُ فَلا يَقينَ وَإِنَّما

أَقصى اِجتِهادي أَن أَظُنَّ وَأُحدِسا

اما یقین، چون وجود ندارد پس بهترین سعی و کوشش من به گمان و حدس منتهی می شود.

سَأَلتُ عَقلي فَلَم يُخبِر وَقُلتُ لَهُ

سَلِ الرِجالَ فَما أَفتَوا وَلا عَرَفوا

از عقل پرسیدم جوابی نداد، به او گفتم از مردان بپرس، آنها نیز ندانستند و فتوا ندادند.

إِنَّما نَحنُ في ضَلالٍ وَتَعلي

لٍ فَإِن كُنتَ ذا يَقينٍ فَهاتِه!

ما که در گمراهی واقع شده ایم و برای خود دلیل می تراشیم، تو اگر صاحب یقینی حقیقت را نشان بده.

فَهَل قامَ مِن جَدَثٍ مَيِّتٌ

فَيُخبِرَ عَن مَسمَعٍ أَو مَرى

آیا تاکنون مرده ای از خاک برخاسته است تا از شنیده ها و دیده های خود خبری دهد؟

عَرَفتُ سَجايا الدَهرِ أَمّا شُرورُهُ
فَنَقدٌ وَأَمّا خَيرُهُ فَوُعودُ

إِذا كانَتِ الدُنيا كَذاكَ فَخَلِّها
وَلَو أَنَّ كُلُّ الطالِعاتِ سُعودُ

اخلاق روزگار را شناختم، مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.
اگر دنیا چنین است پس آنرا بدور افکن، و لو اینکه تمام طالع تو مسعود باشد.

أَلا إِنَّما الدُنيا نُحوسٌ لِأَهلِها

فَما في زَمانٍ أَنتَ فيهِ سُعودُ

آگاه باش که دنیا برای مردمش نامبارک است و زمانی که تو در آن خوشبخت شوی وجود ندارد.

دُنياكَ دارُ شرورٍ لا سرورَ بها
وليسَ يَدري أخوها كيفَ يحترسُ

دنیای تو کانون بدبختیهاست و شادی ای در آن نیست. دوستدار دنیا نمی داند چگونه باید خود را حفظ کند.

إِنَّما هَذِهِ الحَياةُ عَناءٌ

فَليُخَبِّركَ عَن أَذاها العِيانُ

زندگی چیزی جز رنج نیست و حوادث تو را از آزار آن باخبر می کنند.

وَقَد بَلَونا العَيشَ أَطوارَهُ

فَما وَجَدنا فيهِ غَيرَ السّقاء

تمام حالات زندگی را آزمودیم و غیر از بدبختی چیزی در آن نیافتیم.

وَالعَيشُ سُقمٌ لِلفَتى مُنصِبٌ
وَالمَوتُ يَأتي بِشِفاءِ السَقام

وَالتُربُ مَثوايَ وَمَثواهُمُ
وَما رَأَينا أَحَداً مِنهُ قام

زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.
جایگاه من و شما خاک است، کسی را ندیدیم که از این خاک برخیزد.

لَقَدِ اِستَراحَ مِنَ الحَياةِ مُعَجَّلٌ
لَو عاشَ كابَدَ شِدَّةً في دَهرِهِ

مرگ زودرس به مردان راحتی می بخشد، زیرا اگر زنده بمانند باید از روزگار تحمل مشقت کنند.

مَوتٌ يَسيرٌ مَعهُ رَحمَةٌ
خَيرٌ مِنَ اليُسرِ وَطولِ البَقاءِ

مرگ ساده و نورسی که راحتی همراه داشته باشد بهتر است از ثروت و طول عمر.

تَعَبُ كُلّها الحَياةُ فَما أعْـ
جَبُ إلاّ مِنْ راغبٍ في ازْديادِ

إنّ حُزْناً في ساعةِ المَوْتِ أضْعَا
فُ سُرُورٍ في ساعَةِ الميلادِ

زندگی چیزی جز خستگی نیست و من در شگفتم از کسی که به دنبال افزون است.
اندوه زمان مرگ چندین برابر خوشحالی در زمان تولد است.

خَفِّفِ الْوَطْءَ مَا أَظُنُّ أَدِيمَ الْـ
أَرْضِ إِلَّا مِنْ هَذِهِ الْأَجْسَادِ

رُبَّ لَحْدٍ قَدْ صَارَ لَحْدًا مِرَارًا
ضَاحِكٍ مِنْ تَزَاحُمِ الْأَضْدَادِ

چون گام نهی آهسته نِه که می پندارم گستره زمین چیزی جز تن آدمیان نیست.
چه بسا گوری که بارها گور شده و از سرزیر کردن مردگان گوناگون دهان به خنده باز کرد.

نَمُرُّ سِراعاً بَينَ عُدمَينِ ما لَنا
لَباثٌ كَأَنّا عابِرونَ عَلى جِسرِ

شتابان میان دو عدم در گذاریم. بیهودگیست که درنگ می کنیم چنان که گویی میخواهیم از روی پلی گذر کنیم؟

و کیف أقضي ساعة بمسرّة/ وأعلم أن الموت من غُرَمائي

چگونه ساعتی را به شادمانی سپری کنم، در حالی که می‌دانم مرگ طلبکار من است؟

دَفَنّاهُمُ في الأَرضِ دَفنَ تَيَقُّنٍ
وَلا عَلِمَ بِالأَرواحِ غَيرَ ظُنونِ

ما مردگان را به یقین به خاک سپردیم، ولی آگاهی ما به روحها، گمانهایی بیش نیست.

خرجت إلى ذي الدارِ كُرهاً، ورِحلتي
إلى غيرِها بالرّغمِ، واللَّهُ شاهد

به اجبار به دنیا آمدم، خدا گواه است که رفتن از این دنیا نیز به اجبار خواهد بود.

ما بِاِختِياري ميلادي وَلا هَرَمي

وَلا حَياتي فَهَل لي بَعدُ تَخييرُ

نه زادنم به اراده من بود و نه پیری و فرجامم و نه همه هستی ام! آیا پس از این مرا اختیاری خواهد بود؟

على الولد يجني والدٌ، ولو أنهم
وُلاةٌ على أمصارهم، خُطباء

پدران (با تولید نسل) بر فرزندان جنایت می کنند، حتا اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.

وَأَرَحتُ أَولادي فَهُم في نِعمَةِ ال
عَدَمِ الَّتي فَضَلَت نَعيمَ العاجِلِ

وَلَو أَنَّهُم ظَهَروا لَعانوا شِدَّةً
تَرميهُمُ في مُتلِفاتِ هَواجِلِ

فرزندانم را در نعمت عدم که به نعمت دنیا برتری دارد آسوده گذاشتم. اگر آنها به دنیا می آمدند به بدبختی و سختی گرفتار می شدند و هلاک می گردیدند.

إِذا لَم تَكُن دُنياكَ دارَ إِقامَةٍ
فَما لَكَ تَبنيها بِناءَ مُقيمِ

أَرى النَسلَ ذَنباً لِلفَتى لا يُقالُهُ
فَلا تَنكِحَنَّ الدَهرَ غَيرَ عَقيمِ

اگر دنیای تو جای اقامت نیست چرا در آن بنای استوار ایجاد می کنی.
تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان نازا ازدواج مکن.

وَإِذا الفَتى كانَ التُرابُ مَآلَهُ

فَعَلامَ تَسهَرُ أُمُّهُ وَتُرَبِّتُ

چون سرانجام آدمی خاک خواهد بود، چرا مادر، برای تربیت فرزند بیخوابی بکشد.

مَلَّ المُقامُ فَكَم أُعاشِرُ أُمَّةً
أَمَرَت بِغَيرِ صَلاحِها أُمَراؤُها

از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانشان به نادرستی انجام وظیفه می کنند زندگی کنم.

فَأُفَّ مِنَ الحَياةِ وَأُفَّ مِنّي
وَمِن زَمَنٍ رِئاسَتُهُ خَساسَه

وای بر زندگی و وای بر من و بر روزگاری که اراذل و اوباش بر آن ریاست می کنند.

وَالأَرضُ لَيسَ بِمَرجُوٍّ طَهارَتُها

إِلّا إِذا زالَ عَن آفاقِها الأَنَسُ

به پاکی زمین امیدی نیست مگر زمانی که وجود انسان از کرانه های آن زایل گردد.

تَناسَلوا فَنَمى شَرٌّ بِنَسلِهِمُ

وَكَم فُجورٍ إِذا شُبّانَهُم عَنَسوا

زاد و ولد کردند و با نسل آنها بدی زیاد شد، اگر جوانان آنها ازدواج نمی کردند بدی به این حد نبود.

وزهّدني في الخلقِ معرفتي بهم،
وعلمي بأنّ العالمينَ هَباء

شناسایی مردم و آگاهی به اینکه جهان را اساسی نیست مرا به کناره گیری از خلق واداشت.

يَغدو عَلى خِلِّهِ الإِنسانُ يَظلِمُهُ
كَالذيبِ يَأكُلُ عِندَ الغِرَّةِ الذيبا

آدمی به دوست و همنوعش ستم می کند همانطور که گرگ هنگام گرسنگی همجنس خود را می خورد.

حَوَتنا شُرورٌ لا صَلاحَ لِمِثلِها
فَإِن شَذَّ مِنّا صالِحٌ فَهوَ نادِرُ

وَما فَسَدَت أَخلاقُنا بِاِختِيارِنا
وَلَكِن بِأَمرٍ سَبَّبَتهُ المَقادِرُ

پلیدی های اصلاح ناپذیری ما را در میان گرفته، اگر به ندرت کسی از ما صالح شد او در حکم نادر است.
اخلاق ما به اختیار فاسد نمیشود، بلکه تقدیر باعث فساد آن می گردد.

أَرى شَواهِدَ جَبرٍ لا أُحَقِّقُهُ

كَأَنَّ كَلّاً إِلى ما ساءَ مَجرورُ

شواهد نشان می دهد که جبر است، من حقیقت این جبر را نمی فهمم.
مثل اینکه تمام مردم بسوی بدی کشیده می شوند.

فَشاوِرِ العَقلَ وَاِترُك غَيرَهُ هَدَراً

فَالعَقلُ خَيرُ مُشيرٍ ضَمَّهُ النادي

با عقل مشورت کن و از غیر او بگریز، زیرا عقل بهترین راهنمای خوشبختی است.

خُذا الآنَ فيما نَحنُ فيهِ وَخَلِّيا
غَداً فَهُوَ لَم يَقدُم وَأَمسِ فَقَد مَرّا

حالی را که در آن هستیم دریاب و فردایی که هنوز نیامدست و دیروزی را که گذشته است فروگذار.

سأتبع من یدعو إلی الخیر جاهداً
وأرحل عنها، ماإمامي سوی عقلي

من از هر کسی که مرا به سوی نیکی فرا خواند، با کوشش پیروی می‌کنم و از این جهان، در حالی می‌روم که پیشوای من جز عقل من نیست.

پیش و پس از حیات (Before Life And After)
شعری از تامس هاردی، نویسنده شهیر بریتانیایی

A time there was—as one may guess
And as, indeed, earth’s testimonies tell—
before the birth of consciousness,
When all went well.
None suffered sickness, love, or loss,
None knew regret, starved hope, or heart-burnings;
None cared whatever crash or cross
Brought wrack to things.
If something ceased, no tongue bewailed,
If something winced and waned, no heart was wrung;
If brightness dimmed, and dark prevailed.
No sense was stung.
But the disease of feeling germed,
And primal rightness took the tinct of wrong:
Ere nescience shall be reaffirmed
How long, how long?

چنان که می توان حدس زد، و در واقع شهادت زمین می گوید
روزگاری بود
پیش از زاده شدن آگاهی
که همه چیز به خوبی و خوشی می گذشت.

هیچ کس رنجور بیماری، عشق یا حرمان نبود
خبری از افسوس، امید ناکام یا حسادت نبود
هیچ کس دل نگران نبود که تصادم یا تلاقی اشیاء چه بر سر آنها می آورد.

اگر چیزی متوقف می شد، زبانی به گلایه باز نمی شد
اگر چیزی در هم می شد و به محاق می رفت، قلبی به درد نمی آمد
اگر روشنی کم سو می شد، و سیاهی غالب
ذوقی را نمی زد.

اما مرض احساس جوانه زد
و صحت و سلامت آغازین رنگ و روی خطا به خود گرفت.
بی خبری آن روزها دوباره رخ خواهد نمود
تا کی؟ تا کی؟

منبع ترجمه:
درباره شر، ترجمه مقالات برگزیده در فلسفه و الاهیات شر، جلد دوم: الاهیات مدرن، به سرپرستی نعیمه پورمحمدی، نشر طه، چاپ دوم، تابستان ۹۸، ترجمه شعر از سیدمحمدحسین صالحی

1 پسندیده

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

خیام

2 پسندیده

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

کاوین: مهریه

(حافظ)

1 پسندیده

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

(حافظ)

1 پسندیده

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه؟ استغفرالله!!

(حافظ)

1 پسندیده

کِی بود در زمانه وفا؟ جامِ مِی بیار

تا من حکایتِ جم و کاووسِ کِی کنم

بده جام می و از جم مکن یاد

که می‌داند که جم کی بود و کی کی

جمشید، جز حکایتِ جام، از جهان نَبُرد

زنهار! دل مَبَند، بر اسبابِ دنیوی

(حافظ)

1 پسندیده

مبر خود به مهر زمانه گمان
نه نیکو بود راستی در کمان

چو دشمنش گیری نمایدت مهر
و گر دوست خوانی نبینیش چهر

یکی پند گویم ترا من درست
دل از مهر گیتی ببایدت شست

شاهنامه فردوسی

1 پسندیده

دوستان خوشحال میشم شما هم در این تاپیک مشارکت بفرمایید:

1 پسندیده

ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام

پروین اعتصامی

3 پسندیده

هر کسی را وظیفه و عملی است
رشته‌ای پود و رشته‌ای تار است

وقت پرواز، بال و پر باید
که نه این کار چنگ و منقار است

پروین اعتصامی

3 پسندیده

مشو خودبین، که نیکی با فقیران
نخستین فرض بودست اغنیا را

ز محتاجان خبر گیر، ای که داری
چراغ دولت و گنج غنا را

بوقت بخشش و انفاق، پروین
نباید داشت در دل جز خدا را

پروین اعتصامی

3 پسندیده

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
دانی که نوشداروی سهراب کی رسید
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند
بار دگر امید رهائی مگر نداشت
بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد
این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت
پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت
بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر
کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت
خرمن نکرده توده کسی موسم درو
در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت
من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام
دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت

پروین اعتصامی

2 پسندیده

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب، پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی، سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی، این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است

پروین اعتصامی

25 اسفند روز بزرگداشت پروین اعتصامی

2 پسندیده

روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد…

پروین اعتصامی

1 پسندیده

یه قطعه از این شعر شنیدم از اقای شجریان که خارق العاده اجرا کرده
میذارم اینجا شاید شما هم خوشتون اومد

4 پسندیده

بسیار زیبا بود.
ممنونم. :hibiscus: :rose:

1 پسندیده