شعر در وصف نوروز و بهار

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب

سال دگر که دارد امّید نوبهاری

حافظ

سلام به دوستان تالار.
امیدوارم حال همگی خوب و خوش باشه. در این تاپیک قصد دارم به مناسبت فرارسیدن نوروز اشعاری زیبا از شاعران ایران زمین رو با شما عزیزان به اشتراک بذارم و خوشحال میشم که شما هم در این تاپیک مشارکت فرمایید.

فرارسیدن سال نو رو پیشاپیش تبریک میگم و برای همگی سالی سرشار از نیکی و خوشی رو آرزو میکنم. :rose: :hibiscus:

5 پسندیده

خوانش فریدون فرح اندوز:

خوانش محسن لیله کوهی:

کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود
بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ
ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روزِ بقا هفته‌ای بُوَد معدود

شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن-
زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود

ز دستِ شاهدِ نازک‌عِذار عیسی‌دَم
شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود

جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل
ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود

چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمان‌وار
سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود-

به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی (١)
کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود

بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد
وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمود (۲)

بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه می‌طلبد جمله باشدش موجود

توضیحات:

۱. آیین دین رزدشتی: اشاره به رسم و روش شراب نوشیدن زرتشتیان در گرداگرد آتش مقدس به هنگام عبادت.

۲. ملک سیلمان: خطه شیراز، سرزمین فارس.
عماد دین محمود: خواجه عمادالدین محمود کرمانی وزیر شاه ابواسحاق. حافظ با او دوستی نزدیک داشت و این شعر زیبا را به نام او زده است.

4 پسندیده

خوانش فریدون فرح اندوز:

خوانش محسن لیله کوهی:

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

3 پسندیده

برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروخته‌ست و دستار
بس خانه که سوخته‌ست و دکان

ما را سر دوست بر کنار است
آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهل است جفای بوستانبان

(سعدی)

4 پسندیده

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

خیام

4 پسندیده

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

خیام

4 پسندیده

صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد؟ که با ده زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد

3 پسندیده

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

صَفیرِ مرغ برآمد، بَطِ شراب کجاست؟
فَغان فتاد به بلبل، نقابِ گُل که کشید؟

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیبِ زَنَخدانِ شاهدی نَگَزید

مَکُن ز غُصه شکایت که در طریقِ طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز رویِ ساقی مَه وَش گلی بچین امروز
که گِردِ عارضِ بُستان خطِ بنفشه دمید

چُنان کرشمهٔ ساقی دلم ز دست بِبُرد
که با کسی دِگَرَم نیست برگِ گفت و شَنید

من این مُرَقَّعِ رنگین چو گُل، بخواهم سوخت
که پیرِ باده فروشش به جُرعه‌ای نخرید

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز مِی نچشید

3 پسندیده

نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟

ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟

حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

4 پسندیده

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گرچه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

4 پسندیده

بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد

خسرو و شیرین نظامی

2 پسندیده

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

مجلسِ اُنس و بهار و بحثِ شعر اندر میان

نَستَدَن جامِ مِی از جانان گران جانی بُوَد

ذخیره‌ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار

که می‌رسند ز پی رهزنان بهمن و دی

حافظ

2 پسندیده

خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد

زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد

حافظ

2 پسندیده

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسد گو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرم است ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بوده‌ست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز (١)

دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

سعدی

۱. گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست. (لغتنامه دهخدا)

4 پسندیده

بهار توبه شکن!

به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کُنَم
بهارِ توبه شِکَن می‌رسد چه چاره کُنَم؟

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید
که مِی خورند حریفان و من نِظاره کنم

چو غنچه با لبِ خندان به یادِ مجلسِ شاه
پیاله گیرم و از شوق، جامه پاره کنم

به دورِ لاله دِماغِ مرا عِلاج کنید
گر از میانهٔ بزمِ طَرَب کناره کنم

ز رویِ دوست مرا چون گلِ مراد شِکُفت
حوالهٔ سَرِ دشمن به سنگِ خاره کنم

گدایِ میکده‌ام، لیک وقتِ مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

مرا که نیست رَه و رسمِ لقمه پرهیزی
چرا ملامتِ رندِ شرابخواره کنم

به تختِ گُل بنشانم بُتی چو سلطانی
ز سنبل و سَمَنش، سازِ طوق و یاره کنم

ز باده خوردن پنهان مَلول شد حافظ
به بانگِ بَربَط و نِی، رازَش آشکاره کنم

3 پسندیده

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک‌رنگی از این نقش نمی‌آید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

سفله‌طبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهان‌دیده، ثباتِ قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

3 پسندیده

بر چهرهٔ گل شبنم نوروز خوشست

در باغ و چمن روی دل افروز خوشست

از دی که گذشت هرچه گوئی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست

عطار نیشابوری

3 پسندیده

مولانای بلخی

اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی

3 پسندیده

ملک الشعرا بهار

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود

3 پسندیده

یکبار دگر نسیم نوروز وزید
دل‌ها به هوای روز نو باز تپید

3 پسندیده