نگاه وودی آلن، کارگردان مشهور سینما به زندگی:
سکانسی از فیلم لبنانی کَفَرناحوم:
اندوه و تأسف عطار نیشابوری از رنج زندگی:
کس چه داند تا چه جانهای شگرف
غوطه خوردست اندرین دریای ژرفکس چه داند تا چه دلهای عزیز
خون شدست و خون شود آن تو نیزکس چه داند تا چه قالبهای پاک
در میان خون فرو شد زیر خاکدر دو عالم نیست حاصل جز دریغ
هیچکس را نیست در دل جز دریغدر سرائی چون توان بنشست راست
کز سر آن زود برخواهیم خاستکار عالم جز طلسم و پیچ نیست
جز خرابی در خرابی هیچ نیست
ترجمه انگلیسی شعر:
Who knows what great souls
Have drowned in this deep, deep sea?
Who knows those hearts, full of love
That became blood, become blood, just like yours?
Who could suspect what pure bodies
Sank blood-soaked under the earth?
Nothing but lamentation is the fruit of both worlds,
Nothing but lamentation in the hearts of men.
How could anyone sit still,
When we are swept away again so quickly?
Crooked and confused is this world,
Rubble erected on ruins.(مصیبت نامه، عطار نیشابوری، بخش شانزدهم)
نکته جالبی که در این شعر سوزناک هست و دوستم توجه منو بهش جلب کرد اینه که عطار حتا زندگی پس از مرگ را (که او به آن باور داشت) جز دریغ و درد نمیداند و از آن خرسند نیست (در دو عالم نیست حاصل جز دریغ).
این ناخرسندی از وجود را در برخی از رباعیات او هم میتوان مشاهده کرد:
در عالم محنت به طرب آمده یی
در دریائی و خشک لب آمده ییآسوده و آرمیده بودی به عدم
آخر به وجود از چه سبب آمده یی
دیرست که جان خویشتن میسوزم
وز آتش جان، چو شمع، تن میسوزمای کاش، شد آمدم نبودی که مدام
تا آمدم از بیم شدن میسوزم
چون مردن تو از پی این زادن بود
برخاستن تو عین افتادن بوداز بهر چه بود این همه جان کندن تو
چون عاقبت کار تو جان دادن بود
مائیم در اوفتاده چون مرغ به دام
دلخستهٔ روزگار و آشفته مدامسرگشته درین دایرهٔ بی در و بام
ناآمده بر قرار و نارفته به کام
من زین دل بیخبر به جان آمدهام
وز جان ستمکش به فغان آمدهامچون کار جهان با من و بیمن یکسانسْت
پس من به چه کار در جهان آمدهام
تا کی ز جهان رنج و ستم باید دید
تا چند خیال بیش و کم باید دیدحقا که به هیچ می نیرزد همه کون
از هیچ چرا این همه غم باید دید
جان رفت و به ذوق زندگانی نرسید
تن رفت و به هیچ کامرانی نرسیدوین غمکش شبرو که دلش میخوانند
هرگز روزی به شادمانی نرسید
بر دل ز غم زمانه باری دارم
در دیدهٔ هر مراد خاری دارمنه هم نفسی نه غمگساری دارم
شوریده دلی و روزگاری دارم
دیدی تو که محنت زده و شاد بمرد
شاگرد به خاک رفت و استاد بمردآن دَم مُردی که زاده ای از مادر
این مایه بدان که هر که او زاد بمرد
دنیا چه کنی چو بیوفا خواهد بود
درخونِ همه خلقِ خدا خواهد بودگیرم که بقاءِ نوح یابی در وی
آخر نه به عاقبت فنا خواهد بود
ادامه در پست بعد…
این عارف بزرگ در مصیبت نامه که متنی عرفانی است گاه گاه از زبان دیوانگان خود سخنانی می گوید که نشان از تأثر شدید او از رنج انسانهاست.
او در شعر زیر به کسانی که هرگز به دنیا نیامده اند غبطه میخورد:
فاضل عالم فضیل آن ابر اشک
گفت از پیغامبرانم نیست رشکزآنکه ایشان هم لحد هم رستخیز
پیش دارند و صراطی نیز تیزجمله با کوتاه دستی و نیاز
کرده در نفسی زفانِ جان درازوز فرشته نیز رشکم هیچ نیست
زآنکه آنجا عشق و پیچاپیچ نیستلیک ازآن کس رشکم آید جاودان
کو نخواهد زاد هرگز در جهانباز گردد خوش هم از پشت پدر
تا شکم مادر نیارد بر زبرکاشکی هرگز نزادی مادرم
تا نکردی کشته نفس کافرمبُکشَدم نفسم که نفسم کشته باد
بِکشدم در خون که در خون گشته باداز توانگر بودن و درویشیم
هیچ خوشتر نیست از بی خویشیمچون مرا از ترسِ این، صد درس هست
هر کرا جانست جای ترس هست
ترجمه انگلیسی شعر:
Fozeyl, that most excellent scholar and sprinkler of tears, Spoke: I envy not the prophets, For before them lies the grave and the resurrection And a path as narrow as a razor’s edge.
And even the angels I cannot envy, For they know nothing of love and its entanglement.
I only envy those, for all eternity, Who are never born into this world.
If only I could return to my father’s back, And had never landed in my mother’s womb.
Woe! If only my mother had never born me, Then my unbeliever’s soul would be spared death.(عطار نیشابوری، مصیبت نامه، بخش چهلم)
عطار در جایی دیگر از کتاب از زبان دیوانه ای که در حال جان کندن است به خدا اعتراض می کند که چرا مرا اصلا به این دنیا آوردی:
آن یکی دیوانه را از اهل راز
گشت وقت نزع جان کندن درازاز سر بی قوتی و اضطرار
همچو ابری خون فشان بگریست زارگفت چون جان ای خدا آورده ای
چون همی بردی چرا آورده ایگر نبودی جان من بر سودمی
زین همه جان کندن ایمن بودمینه مرا از زیستن مردن بدی
نه ترا آوردن و بردن بدیکاشکی رنج شد آمد نیستی
گر شد آمد نیستی بد نیستی
ترجمه انگلیسی شعر:
O God, he spoke, granter of souls, why did You Give us souls at all if You take them again?
It would be better for me if I were not, I would be safe from such mortal agony, Would not have to give my life in exchange for death, And You would be spared having to grant and take souls.(مصیبت نامه، عطار نیشابوری، بخش چهارم)
او حتا در حکایتی (در بخش دوم) لب به اعتراض می گشاید و از خدا چنین می پرسد:
نه مرا جامه نه نانی میدهی
نان چرا ندهی چو جانی میدهی
و در جایی دیگر از زبان پیر می گوید که دوزخ همین دنیاست:
پیر گفتش هست دوزخ بی شکی
اصل دنیا، گرچه باشد اندکیخلق می سوزند در وی جمله پاک
هیچ کس را نیست زو بیم هلاک(مصیبت نامه، عطار نیشابوری، بخش یازدهم)
و اینکه اسم اعظم خدا نان است:
سائلی پرسید از آن شوریده حال
گفت اگر نام مهین ذوالجلالمیشناسی بازگوی ای مرد نیک
گفت نانست این بنتوان گفت لیکمرد گفتش احمقی و بی قرار
کی بود نام مهین نان شرم دارگفت در قحط نشابور ای عجب
میگذشتم گرسنه چل روز و شبنه شنودم هیچ جا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود بازمن بدانستم که نان نام مهینست
نقطهٔ جمعیت و بنیاد دینست(عطار نیشابوری، مصیبت نامه، بخش بیست و نهم)
و همچنین در حکایتی دیگر از بی اعتنایی خالق شکایت می کند:
آن یکی دیوانه سرافراشته
سر بسوی آسمان برداشتهخوش زفان بگشاد و گفت ای کردگار
گر ترا نگرفت دل زین کار و باردل مرا بگرفت تا چندت ازین
دل نشد سیر ای خداوندت ازین(مصیبت نامه، عطار نیشابوری، بخش بیست و هفتم)
درباره این شاعر بزرگ که در زمان حمله مغول به ایران کشته شد، سخن برتراند راسل درباره فلوطین را میتوان گفت که مهم نیست درباره عقاید این مرد چه نظری داشته باشیم، در هر حال او انسانی بس دوست داشتنی است.
یکی از بهترین منابع برای درک مصیبت و رنج بشر تراژدی های یونان باستان است. سه تراژدی نویس بزرگ یونانی در سده پنجم پیش از میلاد یعنی آیسخولوس، سوفکل و اوریپید (به ویژه اوریپید) وجوه تراژیک زندگی را در قالب هنر به تصویر کشیده و آثاری جاویدان از خود به یادگار گذاشته اند.
سوفوکل در تراژدی مشهور ادیپوس در کلنوس از زبان همسرایان بیان می کند که هرگز زاده نشدن بزرگترین نعمت است:
(افسانه های تبای، سوفوکلس، ترجمه شاهرخ مسکوب)
و اوریپید هم در جای جای آثار خود به مسأله رنج پرداخته است. برای نمونه در تراژدی مِدِئا و ایپولیتوس:
(ائوریپیدس، پنج نمایشنامه، ترجمه عبدالله کوثری)
شاید تراژدی زنان تروا تأثیرگذارترین اثر اوریپید باشد که بیانیه ایست غم انگیز درباره مصیبت جنگ و کشتار و رنج زنان درمانده که مردانشان در جنگ تروا کشته شده اند. او حتا در شعری معروف چنین سروده است:
کودک نوزاد را به سبب مصیبتی که در انتظارش است
باید با ناله و اندوه به پیشباز رفت.
وقتی که مرگ فرارسید و رهائیش بخشید
باید سرود نشاط انگیز بدرقه راهش به گورستان کرد.
درباره بدبینی اوریپید در کتاب متفکّران یونانی بحث بسیار خوبی شده است:
(متفکّران یونانی، تئودور گمپرتس، جلد دوّم، ترجمه محمدحسن لطفی)
با سلام و درود
ممنون از به اشتراک گذاریه این مطالب جالب
فقط یک سوال همیشه در ذهنم هست.
که ایا انسان هایی که کاملا سلامت و پولدار به دنیا می ایند و هر چه بخواهند دارند.
انها هم رنج و سختی رو حس میکنند؟
وقتی به نیازهاشون جواب داده میشه دیگه فک نکنم تاریکی برای اونا باشه.
اتفاقا دیدم بعضی هاشون افرادِ پایین تر از خودشون رو احمق خَطاب میکنن و میگن اونا باید تلاش کنن و پولدار بشن.
در صورتی که جبرِ خودشون رو نمیبینن.
کاشکی میشد عین ماترکس چند تا تلویزیون گذاشت و همین فردِ پولدار رو در خانواده ای متوسط و فقیر شبیه سازی کرد و دید ایا خودش تلاش میکند و میتوان به جبری که از اول در ان بوده یعنی متولد شدن در خانواده ای پولدار برسد؟!؟
بنظرم عدالت حداقل در این جهان به موازات تقسیم نشده و اکثریت ادم هارو خودخواه پرورش داده که هر کاری که انجام میدهند باید یک نفع یا یک پول در ان نهفته باشد.
مهر و محبت بدون چشم داشت بسیار سخت است.
حتی کسی که به یه فقیر کمک میکنه بنظرم اگه به خاطرِ دله خودش باشه و خوب شدن حالِ خودش بازم خودخواهیه
میتونه به این نیت کمک کنه که اون فقیر حالش خوب بشه یا مثبا گشنه نخوابه
خلاصه با توجه به فیلم اول منم خیلی اوقات ازین که زندگی رو واضح ببینم صرف نظر میکنم.
چون نمیتونم پولدار رو جای فقیر یا برعکس بزارم
حداقل توی دنیاهای موازی به خودشون اثبات کنم که جبر تاثیرش از اختیار بیشتره…
سلام.
سپاس از اینکه وقت گذاشتید و نوشته های بنده رو خوندید و نظرتان را بیان کردید.
راستی کاش نوشته های قبلیتون رو پاک نمی کردید.
سلام
خواهش میکنم
بعضی نوشته ها مناسبِ این فضا نبود
چون داخل زبانشناس بچه هم هست
گفتم یه وقت نخونن و تاثیری هر چند اندک روشون بزاره
مصاحبه من در یوتیوب با عنوان آنتی ناتالیسم در ایران:
حدود یک ماه پیش با کانال یوتیوب Lawrence Anton که درباره فلسفه آنتی ناتالیسم است و با افراد آنتی ناتالیست در سراسر جهان صحبت میکند گفت و گویی داشتم. در این مصاحبه حدود یک ساعت و نیمه درباره آیین مانَوی در زمان ساسانیان، بدبینی فلسفی در شعر پارسی مانند شاهنامه فردوسی، رباعیات خیام و مصیبت نامه عطار و همچنین درباره دیدگاه های افرادی مانند صادق هدایت، علی دشتی و مصطفی ملکیان صحبت کردم. لینک مصاحبه رو در زیر میذارم که اگر دوست داشتید تماشا کنید:
دو نقل قول زیبا از کتاب اخلاق رنج محور:
The principle of sympathy for intense suffering defended here stems neither from depression nor resentment. Rather, as the name implies, it simply stems from a deep sympathy for intense suffering. It stems from a firm choice to side with the evaluations of those who are superlatively worst off.
And while it is true that this principle has the implication that it would have been better if the world had never existed, I think the fault here is to be found in the world, not the principle.
اگر تاج جوید جهانجوی مرد
وگر خاک گردد بروز نبردبناکام میرفت باید ز دهر
چه زو بهر تریاک یابی چه زهرندانم سرانجام و فرجام چیست
برین رفتن اکنون بباید گریست
شاهنامه فردوسی
مطالعه این مقاله بسیار پرمحتوا و خواندنی رو پیشنهاد میکنم:
https://tarjomaan.com/هدف-باید-انقراض-بشر-باشد،-اما-به-شیوه/
حافظ شیرازی در بخشی از ساقی نامه با اشاره های فراوان به شخصیت های شاهنامه گذرا بودن تراژیک زندگی را به ما گوشزد می کند. او از خود می پرسد که افراسیاب و وزیر خردمندش پیران چه شده اند که حتا کسی از مکان گورشان هم خبر ندارد. و سرانجام هم از زبان یکی دیگر از شخصیت های شاهنامه نتیجه می گیرد که “یک جو نیرزد سرای سپنج”.
همان مَنزل است این جهانِ خَراب،
که دیدهست ایوانِ اَفراسیاب.کجا رایِ پیرانِ لشکرکشش؟
کجا شیده آن تُرکِ خَنجَرکشش؟نه تنها شد ایوان و قصرش به باد،
که کس دَخمه نیزش ندارد به یاد.همان مرحلهست این بیابان دور
که گُم شد در او لشکرِ سَلْم و تور.بده ساقی آن مِی که عکسش ز جام
به کیخسرو و جَم فرستد پیام.چه خوش گفت جمشیدِ با تاج و گَنج
که «یک جو نَیَرزد سرایِ سِپَنْج».
(حافظ، ساقی نامه)
وقتی از تالس فیلسوف یونانی پرسیدند که چرا بچه ای ندارد؟ پاسخش این بود:
چون بچه ها را دوست دارم!
باید بگم سرشار از این حسم که شما مصداق اصیل زیستنید و به قدر فهم خودم میتونم درک کنم چنین خصلتی در این زمانه چقدر کیمیاست.
خوشحالم که لااقل در جهانی با وجود امثال شما رنج بودن رو به دوش میکشم.
مایهی الهامبخشی و تسلی خاطرید
سپاس از شما بابت این همه لطف و محبتی که به بنده دارید. امیدوارم شایسته نظر محبت آمیز شما باشم.