نگاهی به کتاب اخلاق رنج محور (Suffering-Focused Ethics)

سلام دوباره.

قراره به زودی لورنس در کانال یوتیوبش ویدیوئی مفصل درباره زندگی و اندیشه ابوالعلای معرّی شاعر بزرگ آنتی ناتالیست بسازه. لورنس Script ویدیو رو هم نوشته و برای من هم فرستاد تا بخونم و نظرم رو بگم. من هم خوندم و نظرم رو گفتم. لورنس گفت که چند وقتی سرش شلوغه ولی بزودی به سراغ ساختن این ویدیو میره.

من که خودم بابت انتشار این ویدیو خیلی هیجان زده ام و خوشحالم که نقشی هرچند کوچک در ساخته شدنش خواهم داشت. به محض بارگذاری ویدیو لینکش رو در همین تاپیک قرار میدم…

بروزرسانی:

1 پسندیده

:red_circle: صدای طبیعت خطاب به حالات لطیف و آسمانی انسان‌ها

:writing_hand: مصطفی ملکیان

:small_blue_diamond:شوپنهاور مثال معروفی دارد، او می‌گوید: عاشق دختری می‌شوی، چه لبخندهای لطیف و آسمانی بین هم رد و‌ بدل می‌کنید، یک نگاه که‌به تو می‌کند تو‌ عرش را سیر می‌کنی و … .

بعد شوپنهاور ادامه‌ می‌دهد که طبیعت در آن پشت نشسته و می‌گوید: بدبخت می‌خواهم نسل بشر ادامه پیدا کند! شما تصور می‌کنید چه عوالم لطیف روحی بین‌تان هست! اما طبیعت می‌گوید: این من هستم که دارم کاری می‌کنم تا نسل بشر ادامه پیدا کند. این کار را می‌کنم تا شما همبستر شوید و دو تا بچه، سه تا بچه پیدا کنید. شوپنهاور می‌خواهد بگوید که در واقع همه آن‌ها شوخی است!

:heavy_minus_sign: کتاب عقل و اندوه طویل

@mostafamalekian

1 پسندیده

مقایسه ای میان رویکرد حافظ و مولوی به رنج بشر (عبدالحسین جلالیان):

حال مي‌خواهيم بدانيم حافظ در چه مرحله و مرتبتي از عرفان قرار دارد؟ شكي نيست كه تسلط او بر زبان و ادب فارسي و عربي و معارف قرآني به حدي است كه نمي‌توان هيچگونه ايرادي بر آن وارد و حتي اين شخصيت فاضل را با هيچ كدام از عرفاي سَلَف مقايسه و برابر نمود زيرا در اين مرد عارف ويژگي هايي نهفته است كه ديگران فاقد آنند.

به عنوان مثال: جلال الدين مولوي، اين اعجوبه زمان و افتخار ايران و ايرانيان كه پس از ۷ قرن هنوز افكارش پيشاپيش افكار ابناء زمانه در حركت است ساليان درازي سمت پيشوايي و شيخوخيّت بسياري از مردم معاصر خود را به عهده داشت و با سلاطين و وزراء وقت دمخور و مورد احترام آنها بود. پدرش خطر حمله مغول را به فراست دريافته و ماهرانه به عنوان سفر حج خود را از مهلكه رهانيده و با پسر ۱۳ ساله خود يعني همين مولانا جلال الدين با جماعتي از خدم و حشم از بلخ خارج و يكسال بعد پس از زيارت حج در سال ۶۱۷ هجري به آسياي صغير و بلاد روم رفته در كنف حمايت سلطان علاء الدين كيقباد سلجوقي و وزيرش معين الدين سليمان ديلمي مشهور به پروانه قرار گرفت و اين سلطان و وزير هر دو از مريدان پدر و بعدها از حاميان مولانا جلال الدين بودند. ورود آنها به قونيه مصادف حمله مغول به بلخ بود. جنگ و جدال مغول هم يك تجاوز محلي نبود. آتش بيداد آنها از طرف شرق تا عمق چين و از طرف غرب تا مركز اروپا فرا گرفت اما در تمام سالهاي متمادي كه آتش بيداد اين قوم نيمه وحشي بلاد اسلامي را مي‌سوزانيد و به پيش مي‌رفت و زمان كوتاهي نبود، در گفته ها و نوشته ها و اشعار مولانا يك بيت كه دلالت بر تأثر از اين بيدادگري داشته باشد وجود ندارد.
اين مطلب به جاي خود درست است كه يك عارف كامل هميشه پايان كار را مي‌نگرد و به مانند كشتي بزرگ از روي دندانه هاي امواج زمان در مي‌گذرد، اما آيا مي‌شود يك عارف بزرگ جنبه بشر دوستي و تكليف شرعي خود را به دست فراموشي سپرده و براي مشكلات و معضلات جامعه‌يي كه خود در آن ادعاي برتري فضل دارد به يكباره همه چيز را به دست فراموشي سپارد؟

اما حافظ چنين نبود. او پايه هاي نردبان معرفت را همانند ساير عرفاي بزرگ ايران كه مايه افتخار فرهنگ اين مرز و بومند طي كرده و چيزي از آنها كم و كسر نداشت، اما آنچه را كه او بيشتر از آنها داشت هوش خدادادي و روشنفكري و آينده نگري او بود. او در پله بالاي نردبان معرفت به زير پا و پشت سر خود هم نگاه مي‌كرد، يعني به ابناء زمان بي اعتنا نبود. او همه حيثيت و ترقي و آبرو و رفاهيت دنيوي خود را بر سر مبارزه با متشرعين مخرب شريعت گذاشت و بر چهره خود ماسك رندي و لاابالي‌گري زد و خود را در نظر چشم ظاهربينان قشري، فردي شرابخوار و رند و نظرباز جلوه داد و به عبارت ديگر شمشير را از رو بست و با دشمنان شريعت به مبارزه برخاست تا حربه اتهام را از دست آنها به درآورد.
او حتي با سلطاني كه در اثر تدبير او در ايام وليعهدي به مقام سلطنت رسيده بود حاضر به مماشات و تملق‌گويي نشد و نان را به نرخ روز و به مقتضاي زمان و مصلحت روزگار نخورد زيرا تكليف خود را در اين مي‌ديد.

پس به طور خلاصه مي‌توان گفت حافظ، عارفي باهوش و بشر دوست و درد آشنا و صريح اللهجه بود چنانكه در امر توحيد و شناخت مبدأ خلقت بينشي فراتر از ديگران داشت و خداي او تواناتر و بخشنده تر از خداي عارفان ديگر بود و به همين دليل هرگز به فكر جمع آوري مال و مريد نيفتاد و از اين بابت مي‌توان او را با شمس تبريزي مقايسه كرد.

(البته من برخلاف آقای جلالیان حافظ رو یک عارف واله نمیدونم و با دیدگاه آقای حصوری در کتاب حافظ از نگاهی دیگر بیشتر موافقم.)

1 پسندیده

مشاهده ویدیو یوتیوب زیر رو پیشنهاد میکنم. در سی دقیقه خیلی خوب فلسفه آنتی ناتالیسم رو به فارسی توضیح داده:

https://youtu.be/Yj6NVsVEdIs?si=tmDR3ACYdO9edLW3

1 پسندیده

بسیار جالب و عمیق بود
پیشنهاد می کنم این جمع بندی رو به شکل یک کتاب بنویسید و به یک ناشر خارجی پیشنهاد بدین
من اینهمه اطلاعات در این مورد رو یکجا ندیدم و بنظرم کتاب فوق العاده ای خواهد شد

1 پسندیده

شوپنهاور در زندگی‌نامه خود می گوید:

در ۱۷ سالگی از رنج زندگی متاثر شدم همان‌طور که بودا در جوانی از دیدن بیماری، پیری، درد و مرگ در همه‌جا متاثر شده بود. حقیقت این بود که جهان پی افکنده کسی نبود با عشق عام بلکه ساخته اهریمنی بود خوشنود از رنج آفریدگانش.

مانی، مرقیون و دیگر گنوسیان هم باور داشتند که این جهان ساخته خدایی شرور و اهریمنی است و برای نفی جهان او باید از فرزندآوری پرهیز کرد:

2 پسندیده

یک استدلال کوتاه و ساده در دفاع از آنتی ناتالیسم:

در دفاع از فلسفه آنتی ناتالیسم کتابها و مقالات فراوانی نوشته شده و بیان همه استدلالها در اینجا به درازا میکشه. اگه بخوام خیلی ساده بگم فرزندآوری یک تحمیله، تحمیل زندگی بر دیگران. و من به خودم این حق رو نمیدم که کسی رو به زور به این دنیای پر از رنج و بیعدالتی بیارم که در آخرش هم با مرگی دردناک به پایان میرسه، اون هم در کشوری مثل ایران کنونی که وضع زندگی مردم هر روز بدتر و بدتر میشه. فرزندآوری یک قماره و من هرگز زندگی رو بر کسی “تحمیل” نخواهم کرد. بچه من لیاقت دنیای بهتری داره نه این جهان محنت آلود که بر پایه رقابت و تنازع بقا نهاده شده.
اگه روزی بخوام پدر بودن رو تجربه کنم میلیون ها کودک بی سرپرست هستن که میتونم چند تن از اونها رو به فرزندی قبول کنم و آینده بهتری براشون بسازم نه اینکه کسی رو که هنوز وجود نداره به “زور” به دنیا بیارم.

3 پسندیده

حتا اگر ادعای لایبنیتس در باب احسن عوالم ممکن درست باشد، باز هم دلیل نمی شود که خدا بخواهد دست به آفرینش آن ببرد، زیرا خدا تنها خالق جهان نیست، خالق خود امکان نیز هست، و بنابراین باید توان و امکان آن را داشته باشد که هر لحظه چیزهایی بهتر و بهتر بیافریند. دو نکته وجود دارند که اعتقاد به این امر را که جهان نمودی موفقیت آمیز از جوهری سودمند و قدرتمند و حکیمانه است ناممکن می سازند؛ یکم، فلاکتی که در همه جای جهان موج می زند و دوم نقص آشکار والاترین مخلوقات آن؛ انسان، که تقلیدی است خنده آور از آنچه می باید واقعا باشد.

(آرتور شوپنهاور، درباب آلام جهان، ترجمه رضا ولی یاری)

1 پسندیده

حکیم فردوسی: اگر خود نزادی خردمند مرد!

همی خورد باید، کسی را که هست----منم تنگ دل تا شدم تنگ دست

اگر خود نزادی خردمند مرد _____ ندیدی ز گیتی چُنین گرم و سرد

بزاد و به کوری و ناکام زیست____ بر این زیستن زار باید گریست!

سرانجام خاکست بالین اوی _____ دریغ آن دل و رای و آیین اوی

پس از کشته شدن فرود جوان (پسر سیاوش) فردوسی نالان از بینوایی و تنگدستی خود می گوید:

هر کسی تا دارد باید بخورد، من از زمانی که تنگ دست شدم تنگ دل هم شدم.

اگر مرد خردمند زاده نشده بود، سرد و گرم روزگار را هم نمی چشید.

او زاده شد و در کوری و ناکامی زیست، بر این زیستن باید زار زار گریست.

دریغ از آن دل و اندیشه و راه و رسم خوب او که سرانجام در خاک خواهد شد.

منبع نوشته

1 پسندیده

The whole earth, believe me, Philo, is cursed and polluted. A perpetual war goes on among all living creatures. Need, hunger, and deprivation stimulate the strong and courageous; fear, anxiety and terror agitate the weak and infirm. The first entrance into life brings distress to the new-born infant and to its wretched mother, weakness, impotence and distress accompany each stage of that life: and eventually it reaches its end in agony and horror.

باور کن فیلو که سراسر زمین نفرین شده و آلوده است. آتش جنگی همیشگی میان جمله آفریدگان زنده برپاست. ضرورت و گرسنگی و نیاز، پُرزوران و دلاوران را به کار وا می دارد، ترس و دل آشوبه و هراس، ضعیفان و ناتوانان را برآشفته می سازد، ورود نخستین به عرصه ی زندگی، دلهره می دهد به طفل نوزاده و مادر بیچاره، ضعف و عجز و محنت همراه تک تک مرحله های آن زندگی است، همان که سرانجام در عذاب و وحشت پایان می گیرد.

If an alien suddenly arrived in this world, I would show him, as a specimen of its ills, a hospital full of diseases, a prison crowded with criminals and debtors, a field of battle with corpses all over it, a fleet of ships sinking in the ocean, a nation suffering under tyranny, famine, or plague. To turn the cheerful side of life to him and give him a notion of its pleasures, where should I take him? to a ball, to an opera, to court? He might reasonably think that I was only showing him other kinds of distress and sorrow.

بیمارستانی پر از ناراحتی ها، زندانی آکنده از تبهکاران و بدهکاران، میدان نبردی پوشیده از جسدها، ناوگانی که غرقه می رود در اقیانوس، و ملتی که از خودکامگی، قحطی یا طاعون پژمرده می شود. اگر ناگاه غریبه ای به این جهان سر بزند اینها را نشانش میدهم چونان نمونه ای از ناخوبی های آن، اگر بخواهم جانب شاد زندگی را به سوی او بگردانم و انگاره ای از لذتهای آن را به وی بدهم، به کجا باید راهنمائیش کنم؟ به یک مجلس رقص؟ اپرا یا دربار؟ شاید به حق چنین اندیشد که فقط چندین گونه محنت و حزن را به وی نشان می داده ام.

David Hume, Dialogues concerning natural religion, chapter 10
دیوید هیوم، گفت و گوهایی درباب دین طبیعی، ترجمه حمید اسکندری

2 پسندیده

Get thee to a nunnery! Why wouldst thou be a breeder of sinners? I am myself indifferent honest but yet I could accuse me of such things that it were better my mother had not borne me. I am very proud, revengeful, ambitious, with more offences at my beck than I have thoughts to put them in, imagination to give them shape, or time to act them in. What should such fellows as I do crawling between earth and heaven? We are arrant knaves – believe none of us.

هملت خطاب به افیلیا: برو به صومعه پناه ببر، چرا تو گناهکارانی را به دنیا بیاوری؟ من خود از لحاظ درستکاری آدمی عادیم ولی می توانم خود را در برخی مسائل چنان مقصر بدانم که بهتر بود مادرم مرا به دنیا نیاورده بود. من شخصی مغرور و انتقامجو و جاه طلبم و بار خطاهایی را بر پشت خویش دارم که به فکرم نمی رسد که چگونه و چه وقت آنها را مرتکب شدم. مردمی مثل من که بین زمین و آسمان می خزند چه می توانند کرد؟ ما همه دغلبازان خطاکاری هستیم که نباید مورد اعتماد باشیم.

ویلیام شکسپیر، تراژدی هملت، پرده سوم، صحنه اول، ترجمه علاء الدین پازارگادی

Life’s but a walking shadow, a poor player
That struts and frets his hour upon the stage
And then is heard no more: it is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury,
Signifying nothing.

زندگی سایه متحرکی بیش نیست؛ بازیگر بیچاره ای است که لحظه ای با طمطراق روی صحنه می خرامد و بعد دیگر خبری از او نیست؛ یا داستانی که فردی ابله نقل می کند؛ پر از طغیان است و شر و شور ولی مفهومی ندارد.

ویلیام شکسپیر، تراژدی مکبث، پرده پنجم، صحنه پنجم، ترجمه علاء الدین پازارگادی

2 پسندیده

مقاله ای جالب و خواندنی درباره بدبینی در یونان باستان:

1 پسندیده

بریده هایی از کتاب “نامه به کودکی که هرگز زاده نشد”:

  • از آن بی عدالتی سخن میگویم که طعم تلخ زهر را در دهان بر جای میگذارد آنگاه که مادری باردار، مجبور به تمیز کردن قالیِ یک ثروتمند است.
    چگونه این مشکل را میتوان حل کرد…؟
    نمیدانم…!
    تمام کسانی که سعی کردند این مشکل را حل کنند، تنها توانستند جای شخصی که فرش را تمیز میکند تغییر دهند.
    در هر نظام و حکومتی که مسئول بشوی و هر ایدئولوژی که داشته باشی باز هم یکنفر هست که قالیِ یکنفر دیگر را تمیز میکند.
  • برای ستم هم باید خودت را آماده کنی…
    منظورم از ستم بی عدالتی کشتن یه جوجه برای خوردن یا یک گاو برای استفاده از پوستش یا کشتن یک زن برای تنبیه کردنش نیست…
    منظورم عدالتیست که “دارا” را از “ندار” جدا میکند.
  • از آن روز به بعد دخترک فهمید که اگر زنی گل بچیند محکوم به مرگ خواهد شد. آن دخترک من بودم.
    کاش آن زمان نرسد که بفهمی همیشه قوی ترین، ظالمترین و کم سخاوت ترین است که پیروز میشود. امیدوارم مثل من در جوانی نیاموزی که زن اولین کسی ست که تقاص این واقعیت را پس میدهد.
  • امشب پی بردم که وجود داری: بسان قطره ای از زندگی که از هیچ جاری شده باشد. با چشم باز در ظلمت محض دراز کشیده بودم که ناگهان در دل تاریکی جرقه ای از آگاهی و اطمینان درخشید: آری، تو آنجا بودی. وجود داشتی. گویی تیری به قلبم خورده بود. وقتی صدای نامرتب و پرهیاهوی ضربانش را بازشنیدم احساس کردم تا خرخره در گودال وحشتناکی از تردید و وحشت فرورفته ام. با تو حرف می‌زنم اما ترس آزاردهنده ای سراپایم را فرا گرفته است. و حالا در چهار دیواری این ترس زندانی شده ام و موجودیتم را گم کرده ام. سعی کن بفهمی: من از دیگران نمی‌ترسم. با دیگران کاری ندارم. از خدا هم نمی‌ترسم. به این حرفها اعتقادی ندارم. از درد هم نمی‌ترسم. ترس من از توست. از تو که سرنوشت وجودت را از هیچ ربود و به جدار بطن من چسباند. هر چند همیشه انتظارت را کشیده ام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است: نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی و نخواهی زاده شوی؟
  • هر چه انسان‌تر باشیم زخمها عمیق‌تر خواهند بود. هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت. بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی هایمان بیشتر خواهد شد. شادی‌ها لحظه ای و گذرا هستند.
    شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند اما رنجها داستانش فرق می‌کند تا عمق وجود آدم رخنه می‌کند و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم. انگار که این خاصیت انسان بودن است…!
  • زمستون فقط فصل پولداراست
    آگه پولدار باشی، سرما برات یه شوخیه که میتونی با پالتو پوست کلکشو بکنی و گرم بشی. تازه بعدش بری اسکی!
    آگه بدبخت باشی، سرما برات یه بلای آسمونیه، اون وقت یاد می‌گیری چه جوری از منظره‌های پوشیده از برف، متنفر باشی!
2 پسندیده

ابوالعلای معرّی: دین عامل بدبختی بشر

فَلا تَحسَب مَقالَ الرُّسلِ حَقاً
ولکِن قَولُ زورٍ سَطروهُ

وکانَ الناسُ في عَیش رَغید
فَجاؤوا بالمحالِ وکَدّروهُ

فکر نکن که چیزهایی که پیامبران می‌گویند واقعی است. آن‌ها این چیزها را جعل کرده‌اند. مردم در آرامش بودند تا اینکه آن‌ها (پیامبران) آمدند و زندگی را تباه کردند.

منبع: معجم الادباء، یاقوت حموی

1 پسندیده

أصاحِ! هي الدنیا تشابه میتةً
ونحن حوالیها الکلاب النوابحُ

فمن ظل منها آکلاً، فهو خاسر
و من عاد عنها ساغباً، فهو رابحُ

یاران! دنیا مانند لاشه‌ای است که ما در پیرامون آن چون سگان عوعو می‌کنیم؛ هرکس از آن لاشه بخورد، زیان می‌بیند، اما هرکس از آن گرسنه روی گرداند، سود برده است.

(ابوالعلای معرّی)

سعدی هم درباره بیوفایی روزگار گوید:

جای گریه‌ست بر این عمر که چون غنچهٔ گل
پنج روز است بقای دهن خندانش

دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگرباره به خون در نبرد دندانش

1 پسندیده

Just as you see your bath – all soap, sweat, grime, greasy water, the whole thing disgusting – so is every part of life and every object in it.

کل زندگی و دنیا مثل حمام است - ترکیبی از روغن، عرق، چرک، آب لزج و هر چیز نفرت آور دیگر

(تأملات مارکوس اورلیوس، کتاب هشتم، بند ۲۴، ترجمه عرفان ثابتی)

1 پسندیده

درود بر شما
چه متن زیبایی:saluting_face:

حس میکنم همه چی به کنترول برمیگرده.
سنجیده عمل کردن.
این همه ناخوبی که خودش میگه در کالبد طبیعت هست.
چه چیزایی که در ما نهادینه شده…
چه چیزایی که از طبیعت روی ما نهادینه میشه…
یه عمل تاثیر پذیری…
وقتی تمام آوازه گری های طبیعت مثال هایی از غریزه ی انسانی رو به رخ میکشن.
انسانی که در اصل درنده و وحشی بوده، در حال فکر به خود…
مثال هایی از فکر به خود در جمله هایی ماننده بچه عصای دسته یا شیرینه زندگی یا ادامه دهنده ی نسله دیده میشه…
بچه در واقع برده ای در قید و اسارت نیست.
ولی به دلیل انسانیت اتفاقا بنظرم بچه تا وقتی که نتونه مستقل باشه هنوزم گرفتار باقی میمونه.
وجه اصلیه تفاوت در انسان و حیوان همینه که حیوان ها بچه هاشونو اکثرا ازاد میزان و بعد هم یه ذره بزرگ میشن از هم جدا میشن…
اما در انسانها بسیاری از نیازی ها وجود داره که جهان بینی و ایدئولوژیه رو شامل میشه.
هویت های مختلف انتسابی و اکتسابی و …
خلاصه اینجاست کنترل و کنترل و کنترل…
دل کندن از امیال دنیوی و ترمیم روح و رسیدن به سلامت روان…
متاسفانه شکم های گرسنه و در تکاپوی زندگی، اکثرا این خودکنترلی رو ندارن، چراکه هنوز دارن سعی میکنن به نیاز اول برسن ینی خودشون سیر کنن.
حالا که سیر شدن باید بتونن تصمیم درست رو بگیرن چون نیاز های بعدی بهشون سلام میکنن.
این انتخاب ها در سرنوشت ادم ها تاثیر میزاره.
ولی مشکل اصلی همینجاست که نیروی طبیعت خیلی خیلی نیرومنده.
نیروی طبیعت بر انسان چیره میشه و انسان رو درگیر اصل خودش میکنه.
شما حساب کنید اگه یه جامعه ی خیالی داشتیم که توی اونجا مردم هیچ مشکلی نداشتن پس چیکار میکردن؟؟
قائدتا سعی در بر طرف کردن نیازهاشون داشتن.
خودشونو سیر میکردن و…
اینجاست که درگیری ها و همون شکم گرسنه و قدرت طبیعت عامل های دخالت گر میشن.
اما فکر و کنترل میتونه کاری کنه که حیوان نباشیم و کمتر به سمت غریزه گام برداریم.
متاسفانه عوامل تشدید کننده همه جا هستن.
در نهایت کسی که بتونه با وجود تشدید کننده ها و عوامل و … و بدون جایگرینی مضر یا تخلیه به هاله ی خودساخته برسه بنظرم قابله افتخار و تعریفه…
وگرنه انسان ها چه پولدار چه فقیر… چون در پایان میمیرند، ارزش گذاری رو میشه بر پایه ی چیز خای دیگری بنا کرد.
همین توانِ نیرومندِ اندیشه…

2 پسندیده

نمیدونم من هنوزم فک میکنم همین بچه اگه قرار باشه بدنیا بیاد، بدنیا میاد…
حالا فرقی نمیکنه، اگه بدست من و شما به این جهان قدم نزاره.
طبیعت کار خودشو بلده و توسط فرد دیگری بدنیا میاد.:exploding_head:

همونطور که محدودیت برای بچه ها نیست
سه پنج شیش…
اونا جای بقیه جبران میکنن:saluting_face:

2 پسندیده

خواهش میکنم.
ممنون از نظر لطف شما. :hibiscus: :rose:

ولی بنظر من خیلی فرق میکنه. طبیعت هر کاری دلش میخواد بکنه برای من و شما نباید مهم باشه. من و شما باید چیزی که در اختیارمون هست رو انجام بدیم. حالا اینکه دیگران جبران کنن یا نه (که معلوم هم نیست) نباید بر عمل ما تأثیری بذاره.
دیگران اگه اینقدر توانایی ندارن که جلوی خودخواهی و غریزه جنسی شون رو بگیرن به خودشون مربوطه، مهم اینه که جنایت فرزندآوری هرگز به دست من انجام نمیشه و من به وظیفه اخلاقی خودم عمل کردم.
ضمن اینکه طبیعت هم عاشق چشم و ابروی انسانها نیست و به هر حال روزی میرسه که نسل بشر به دست همین طبیعت منقرض خواهد شد، بخصوص وقتی طبیعت احساس کنه که بشر بیش از اندازه داره بهش تجاوز میکنه. همین تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین و سیل و آتش سوزی ها که به طور بی سابقه ای دارن اتفاق میفتن واکنش طبیعته برای تنبیه دست درازی های انسان. اگه این روند متوقف نشه احتمالا نسل بشر به زودی از صفحه روزگار محو خواهد شد.

2 پسندیده

:joy::joy::ok_hand:

دقیقااااااا، من فک میکنم حتی بالایی هم میدونن چه گندی داره به بار میاد ولی نمیگن تا مردم دچار پَنیک نشن…

راس میگید، منم وظیفه ی خودمو که میدونم درسته انجامش میدم.
حالا دیگرانم زندگیه خودشونه…

2 پسندیده